غمی به مناسبت بزرگتر شدن
دیروز غروب، بعد از اینکه به عینه مستجاب شدن یک دعای دیگرم را دیدم، غمی بر من وارد شد. که ندانستم چیست. غمی که یک احساس زودگذر شناخته نشده نبود.
مدتهاست حدود یک سال و نیم و بیشتر که دعا می کنم کسی را پیدا کنم تا بتوانم به جای خودم روزی چند ساعت توی خانه بگذارم و خودم بروم پشت میز توی اداره بنشینم.
دیروز غروب با کسی از این دست ملاقات کردم، نگاهی به چهره او و نگاهی به طفلهای کنج اتاق خوابیده خودم کردم و خیلی آرام از غمی که وارد می شد پذیرایی کردم....غم کمک کرد تا دست از آرزوهای مجازی که از کله من بزرگتر بودند بردارم...همانهایی که ساعتها مرا از خانه بیرون می برد از بچه ها غافل می کرد از خانه داری دور می کرد...اما به جز نشاط کاذب و مستی غرور کاسب هیچم نمی کرد...
غم کمک می کند انسان گرفتار غرور نشود...غرور مرکبی است که یک طرفه به سمت جهنم مسافرگیری می کند
- ۹۵/۱۱/۱۷