لختی
باید اتفاق مهم و بی سابقه ای را که برای خودم رقم زنم خوب ثبت کنم. اصلش این است که باید این جنازه ای را که روی دست خودم گذاشته ام از در دروازه اصلی درون خودم آویزان کنم تا خوب مایه عبرت خودم بشود....ماجرا از چه قرار است؟
هیچی دور برداشته بودم که خودم را بکشم بالا...در حد نامداران و ماندگاران عرصه هنرهای نوشتنی و بالاخص رمان...به تمام بازیگوشی هایم رنگ ماندگاری زده بودم در خیالم...چون این بازیگوشی ها بودند که بازی بازی پای مرا به ورطه ای شبیه نوشتن کشاندند
بعد هم پررو شدم...با نوشته ام توهم زدم، خیال کردم دارم تمدنی را روی سرانگشتانم با کیبورد القا می کنم در رمانم....کارم بوی بیزار کننده ایدئولوژی را گرفته بود...من را خیلی بزرگش کرده بودم خودم را گم کرده بودم....حتی قرآن هم نازل کردم! جاه طلبی را .....تا خدا توی نوشته ام رفته بودم....چه بلاهایی که سر انسانها می آید به خاطر غرور...این مستی غرور بود که سیاه مستم کرده بود نه سرمستی پیرزی بر اندوهها
حالا اگر این سیاه مست کون پتی را نفرستاده بودم جلوی آدمهای نامحرم و محترم زیادی برقصد اینقدر حالم خراب نمی شد....کار بدتری که کردم این بود که جار زدم آی نامحرمها من کونم لخت شده لطفا نگاهش نکنید.....حقم باشه باید این بلاها سرم بیاد....تا من باشم مست نکنم!
- ۹۶/۰۷/۰۴