علی غریب مولتان
رسول مولتان را خواندم و گریه کردم
موقع در خون فرو رفتن و جان دادن علی غریب مولتان، آن هم در چند قدمی خانه اش، همراه زنش گریه کردم
موقع اضطرار و التماس پسر کوچکش که نه بابا چیزیش نیست گریه کردم
هر چه نگاه کردم به آن خانه و به آن دفتر و به آن شب آخر و به درد دلهای دوشادوش آن دو نفر....گریه کردم
برای غربت علی و غربت مریم گریه کردم
برای بغض فروخورده ی مریم در همه ی سالهای بعد علی که امسال شد بیست و یک سال....گریه کردم
برای این مقابل مریم ایستادنهای علی بعد از شهادتش گریه کردم
برای مولتان فقیر و غریب گریه کردم
برای مردم شبه قاره گریه کردم
برای شبعه های اردو زبان گریه کردم
برای آنها که سپاه صحابه روضه گرفتن را برایشان به قیمت جان تمام می کند گریه کردم
برای این همه فقیری و خاک و تفرقه و بی در و پیکری گریه کردم
برای جمهوری اسلامی ایرانی گریه کردم که همه تلاشش را کرد تا رسول مولتان را رجم کند ! آبرویش را و ایمانش را رجم کند....
علی روی همان خاکریز نشسته و قرآن می خواند و فقط هایدگر بلد است بگوید...ای همه پروگماتیسمها بروید گم شوید...ای تفسیر کننده های عاشورا ...ای تعبیر کننده های علی و حسین بروید گم شوید...
این در خون غلتیده ها خودشان بودند و قبای وجود!
و فقط محض محضر وجود سرخ سرخ به پایان رسیدند!
رمان نوشتن چیزی نیست! وجود داشتن چیزی است!
- ۹۶/۰۹/۲۶