راز
چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۴۳ ب.ظ
شب سیاهی است. خزیده ام به هر حال بیرون.کورمال کورمال خودم را رسانده ام به تو.گرمی هنوز. صدایت می زنم. چشمهایت تا نیمه باز می شوند. همان نیمه ای که وقتی خواباندیمت آن تو هم همان باز بود.وقت کم است. الان است که شلوغ کنند و برمان دارند ببرندمان و بینمان جدایی بیافتد و نشود که این طور دو تایی در اعماق سیاهی توی به هم ریختگی همه چیز خودم باشی و خودت باشم ....راز را حالا به من بگو...حالا که آخرین دیدار ماست. حالا که داری می روی...حالا که دیدارمان دیر می افتد ....تا قیامت...
بگو مادر بگو....سه ساله ات کرده ام برای همین که راز را بگویی
- ۹۷/۰۱/۲۹