حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

روزنوشت13971018

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ق.ظ

امروز را اگر از خواب خوشحال کننده مربوط به پیدا شدن 340 تومن دزدیده شده بگذریم....با نرگس کلباسی شروع کردم.

نرگس کلباسی دست بچه ها بود توی گوشیشان دیدمش...یک دختر جوان که بیشتر از من سن نداشت..خودش را آورده بود توی زلزله زده ی کرمانشاه یک سال بود همانجاها بود ...کارها کرده بود...جشن پنج هزار تومنی...پا ایستاده بود و خانه ساختن برای روستائی ها را تماشا می کرد...توی یکی از پستهایش داشت اشاره می کرد که روستای ما کسی چیزی نشده...نرگس خودش اهل یا زاده یکی از روستا ها بود...لهجه داشت بچه ها گمان برده بودند که لهجه اش اروپائی است!

کسی از همین سلبریتی ها ...گفته بود مملکت را باید بدهند دست نرگس کلباسی

من هم با  خودم گفتم من هم یک روز عمرم را صرف این هجرتها و جهادها می کنم..با خودم گفتم آرزو !حالا وقتش است که آرزو کنم...هر چه که آرزو کرده ام به دست آورده ام. همین الان آرزو می کنم من هم یک سال بروم یمن! آنجا باشم و به داد برسم...لابد با بودنم اتفاق می افتد...مفید بودن اتفاق می افتد. به درد خوردن....بچه ها را چه کنم؟ لابد آن روز که بروم بچه ها آنقدر بزرگ شده اند که اگر خواستند با من بیایند...طوری نمی شود که یکسال درس و مدرسه شان ر اتعطیل کنند و همراه من بیایند!

ماها که یکریز رفتیم مدرسه الان از سی و پنج سالگیمان راضی نیستیم...

اما چرا یمن را؟ چرا پر سر وصداترین و داغترین نقطه جهان را؟ آرزو کردم؟  جواب چیست؟ یک کلمه جاه طلبی! جاه طلبی است که من را به اینجاها کشانده است. و جاه طلبی است که من را توی بن بست قرار داده است خدا کند روزی من خودم را درست از همانجایی که هستم بشناسم.

چرا من نرگس کلباسی نشدم و نمی شوم...جالب این است که آرزوی یمن می کنم اما حاضر نیستم برای بچه خودم عمرم را بگذارم وقتم را بگذارم....واقعیت من کجا و آرزوهایم کجا

از این که بگذرم می رسیم به خبر مکتوم مانده ای که توافق کردند علنی اش کنند . بچه ها می گفتند این همین جوری بوده همیشه....حتی گفته اگر خودم هم مردم به همه بگوئید فلانی مشکلی برایش پیش آمده نمی آید اداره!

نمی دانم این چه اثری بود که این ماجرا روی من گذاشت ..چال کرد قلبم را ...یخچال نه ها....داغچال کرد...توی پیامکی نوشتم شریک غمت هستم ...نوشتم با فرآن یادت هستم...نوشتم درکت کرده ام این روزهایت را درک کرده ام...اما آرام نشدم..انگار بانو با پرده نشینی اش آتش ما را تیز تر کرده است.

وقتی برمی گردی خانه و همه جا مرتبی است و دخترت شکوفا شده و می زند...نوایی نوایی را می زند و خوب می زند! آن وقت فکر می کنی برنامه های مرضیه برای بچه ها زیاد هم بیراه نبوده است. مضراب دست گرفتم که من هم توی این راه قدمی بردارم...که من هم این کاره بشوم این هنر را یاد بگیرم و همان تنیلی ای که موقع درهم تنیدن گره ها سراغم می آید و می گوید این که چیزی نیست این که انگار یک ضربه است . ترتیب زدنش هم که مهم نیست این که زیاد مهم نیست ...این که یک زیر و روی ساده است این که یک حلقه به حلقه زدن است آدم باید دیوانه باشد که خودش را با اینها بند کند اینها پیچیدگی شان در شان من نیست و خودم هم می دانستم که این ها بهانه است اینها تنبلی است اینها...حالا زور را می آوری بالای سر خودت و سعی می کنی بنویسی چیزهایی را که ننوشته ای بنویسی چیزهایی را که بر تو نوشته اند بنویسی ...نباید زیاد کتاب زده عمل کنی مثل هویدای تیتیش تنایی که درجه ۳ بودگی اش هم کتاب زده بود که زیادی برای ایرانی ها اروپایی فکر می کرد که با فکلی ها تنها این فرق را داشت که از آنها ریاکار تر بود که توی کتابهای زیادی که دیده بود دنیا را گشته بود بیشتر از آنی که با دیدنشان ذوق کرده باشد با خواندنشان فهمیده بودشان و این همان حالتی است که به من دست داده است یاد امروزم میافتم و خیط شدنم توی دفتر پارسایی ...جایی که علامی پشت چشم برایم نازک می کرد و نوری روال اداری را به من گوشزد می کرد غلامی رئیس اداره از جایش پاشد و به من سلام کرد  و من بابت اشتباهی که کرده بودم پیش پارسایی و علامی و نوری ووجدانی و فرجی و نقیان همه و همه خیط شدم!

سرانجام فهمیدم که باید ...

سرانجام پنبه ی نرگس کلباسی هم برای من زده شد. دست گذاشتن روی محرومیتها و ان جی او تشکیل دادن ها به پشتوانه بودجه هایی که از سازمان ملل می آید و غیره آخرش این است که فشارهایی از پایین به حکومتها وارد می شود برای اعمال سیاستهای جهانی...هژمونی جهانی در این نیتها و انگیزه های خیرخواهانه نقش فعال دارد آن هم نقش فعالی که هیچ از خیریت نیات خیرین و انگیزه های امثال نرگس کلباسی کم نمی کند...کسی که به خاطر بچه ای هندی دو سال توی زندان بوده و حالا به واسطه جواد ظریف خودمان نجات پیدا می کند و قصه این است که سیاست عاشق چشم و ابروی کسی نمی شود حتی اگر به اندازه نرگس کلباسی چشم و ابرو داشته باشد و حتی اگر نسبش برسد به مالک اشتر!

همه ایتها شارژترم می کند برای زن و زمین و برای گایا و برای کارهایی که شده به گرته برداری باشد از روی این نقشه های پر فتن دیده شده باشد و هم این که باید به داد خودمان برسیم...به داد خودمان!

 

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">