حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

گشنه  و تشنه ی خبرهای خوب هستیم..اینقدر که خبر مریضی ترامپ دهن به دهن می چرخه و مردم برای این که یه کمی حالش رو وخیم تر احساس کنن با هم چونه می زنن...خدایا ......

یکی میگفت نه حیفه همینجوری بمیره ما برنامه داشتیم خودمون روونه اش کنیم

اون یکی ترازو کشیده بود یه پوتین سنگین تر از سر این بدبخت بود

یکی دیگه که شادی یواشکی خلش کرده بود میگفت اون خانوم مشاور که طرف رو مریض کرده پرستوی سپاه بوده!

ولی من توی دلم خون گریه می کنم...آمریکا نمی میره...چه این بدبخت بمیره چه نمیره

آمریکا رو می خواهی بشناسی، سرمایه داری رو می خواهی بشناسی خوشه های خشم رو بخون ...ریشه ها رو بخون

یه روزی آمریکایی ها سوار کشتی می شدند اقیانوس اطلس رو طی می کردند و می رفتند مردم مظلوم زامبیا و نیجریه و .... رو به همون روشی که حیوانی رو شکار می کنند، شکار می کردند و اینقدر مساله صرفه اقتصادی براشون مطرح بود که توی مدت یک ماه اقیانوس پیمائی شون خوردنی خاصی به این مظلومهای غریب نمی دادند تا بیان و بردگی کنند

صد و چهل پنجاه سال بعدش برده داری الغا شد چون نسل برده هایی که توی آمریکا زاد و رود کرده بودند ..هفت نسلشون ...جمعیت غیر قابل چشم پوشی ای شده بودند! 

بعد بانک اومد و جهان کوچک مردم را بلعید ....نیم ملیون آمریکایی...نه که سیاه پوست..همین سفیدها از اکناف کشور بی خانمان هزاران مایل به هوای پیدا کردن کار در کالیفرنیا از مبارزه با گرسنگی و سیل و ستم سرمایه داری ....پوست انداختند و علیه بعضی یا همه چیزی که آمریکا را آمریکا کرده، علیه چیزی کثیف تر از برده داری و علیه گرسنگی ای که  از راه دور ریختن غذا و به زور اسلحه ایجاد کرده بودند، اندکی تکانی به خود دادند....

و هنوز آمریکا آمریکا ست و بزرگواری که گفته بود همه جهان را آمریکا می بینم....که هر چه می گذرد در هر جای جهان ذیل تمدن غرب است......در واقع همین حرف را تائید کرده بود که کل ارض کربلا

  • سویدا

1- حانیه منصوری که اسم و فامیلش دقیقا مطابق اسم و فامیل دختر نرگس خاله مه و توی روزنامه به عنوان نفر دوم کنکور هنر اسمشو زده اند واقعا خودشه! یک سالش بود اولین بار که من دیدمش....خبرش به همه ی فامیل در اقصی نقاط جهان از تهران و اصفهان و قم و نائین و فنلاند و آمریکا رسیده و برای همه یک شادی طلایی رقم زده! هر کسی به خاطر این که حانیه رو میشناخته می تونه احساس کنه خودش نفر دوم کنکور شده!

2-پسر همکارمان هم رتبه پنجم  علوم انسانی شده و از تصور اینکه بالاخره روی این دیوارها یک بنر سفید ممکن است ببینیم شاد شده ایم

3-ماشین نوی پدر جاری هم اتاقیم که سه روز پیش دزدیده شده بود، هفت صبح امروز پیدا شده..

نمی دونم هفت جدید یا  هفت قدیم...

البته موضوع کاملا حاشیه ای و کم اهمیت دیگه ای که از هشت صبح امروز اتفاق افتاده و ما نمی دونیم هشت جدید یا هشت قدیم اینه که :

مکانیزم ماشه رو ترامپ علیه تهران راه انداخته

این از سه تا خبر خوب

اما سه تا نصیحت

1- در راه خوبی کردن و خوب بودن از هیچ مضایقه نداشته باش...با رتبه دو همان کاری را می شود کرد که با رتبه 20 اما شادی این کجا و آن کجا! همه چیز را به حد اعلایش برسان! اگر خسیس نباشی استعدادش در تو هست. (یواشکی: همسرم همچین استعدادی را دارد)

2-طوری خوش بگذرون....بچه ات رو طوری در آغوش بگیر که انگار دنیا داره تموم میشه و با لبخند قرار بری مرحله بعد!

3- طوری بکوش که انگار تنها برای همین منظور زنده ای!

  • سویدا

امروز دور همی چانه مان گرم شده بود و مجالی پیدا کردم که بروم روی منبر....

چه مجال لذت بخشی هم بود

دستشون درد نکنه

بعد دیدیم نصف اتاق در گرماگرم بحث هستند و نصف دیگر کناری نشسته اند، به عنوان کسی که غرق در لذت بودم از لقمه های سخن آمدم از روی ادب به کنار نشسته ها هم تعارفی زده باشم، حرفهایی را که کم اهمیت درباره امورات جاری و نه مسائل مملکتی و تاریخی و مربوط به صد سال گذشته و دویست سال آینده، گاهی در میان این کنار نشسته ها رونق می گرفت پر رنگ کردم و آوردم وسط! حاصلضرب صحبتهای عملیاتی و روی زمین آنها در حرفهای آُسمانی آرمانی و عصبانی منتقدانه ما این شد که همین کار سبک کارمندی خودمان بهتر از کار سنگین شرکتی است و من در ایامی که کار شرکتی می کردم از شش صبح تا شش عصر درگیر کاری بودم که عبارت بود از صبحها تا ظهر پای درد دلهای رئیس نشستن درباره اوضاع مملکت و نمی گذارند کار بکنیم و اینها و بعدازظهر با سری گرم باید چیزی روی زمین درست می کردم یک خروجی واقعی! و نتیجه این شد که اخراج شدم که چرا خروجی نداشته ام

بعد با خودم گفتم اگر همین دوستانم که کنار نشسته اند و منتهای شورآمدنشان درباره تغییر شغل یا خانه خریدن است و عمدتا درمورد ساعت ورود و خروج و مبلغ اضافه کاری و اینها چاره اندیشی می کنند ، آنروزها کارمند نوریان بودند برایش حتما خروجی تولید می کردند!

بعد همان نگاه انتقادی را یک لحظه توی آینه به خودم انداختم، همانی را که می گفت مملکت پر اسلام پر انقلاب پر ایدئولوژی پر آرمان پر عدالت پر آبادی پر.....دیدم ای وای در من هم که همه چیز پر!

شوهرداری پر، فرزندپروری پر، کارم توی اداره بی نظم است و پر! کارم توی خانه پر!

همانهایی که کنار نشسته اند هم خانه شان مرتب است هم کارهای اداره شان 

خدا دیگر چطوری باید به من حالی بکند که ایراد در خودم است؟

چند نفر دیگر را باید بیاورد کنار دست من بنشاند که من باور کنم ایراد از من است  

اما

اما اما ...ای زنی که برآشفته ای از منظره ماهییهایی که جارو کرده اند چینی ها و برده اند!

همانها را فروخته اند ریخته اند توی حساب تو سه تومن حقوقت را

به کسی نمی گویی اما به خودت بگو که تو به درد کاری نمی خوردی غیر از این کار دولتی که هر خرابکاری ای بکنی زحمت اخراج کردنت را کسی به خودش نمی دهد!  به خودت بگو وجود داشتن عنصر بی مصرف و تنبلی مثل تو در ابعاد سه ملیون نفر است که سیستم را وادار کرده است به این تن فروشیها!

ای زنی که انتقاد می کنی تو خودت برآمده در همین سیستم هستی و همت اگر همت توست این کشور باید تا ابد تن فروش و هرزه باشد! لطفا دیگر ساکت 

  • سویدا

امروز یک فیلم تکان دهنده دیدم از دریا

چینی ها دارند جارو می کنند

دارند می خورند

دارند اکو سیستم را از جا می کنند

اگر در تاریخ بود اگر زمان میرزا فلان قاجار بود

اگر زمان رضاخان پهلوی بود

چقدر آماج انتقاد بود صاحاب مملکت

الان اصلا صاحاب مملکت کجاست؟

کیه؟

مملکت بی صاحب است

مجلس کجاست؟

قضائیه کو؟

  • سویدا

دیروز همه زندگیم به یک سیاهچاله تبدیل شده بود...تاریکی مفرط عقلم را کشیده بود توی خودش...صبرم را....هر آنچه توشه برای خودم جمع کرده بودم که خودم را صورت ببندم در دارباقی....همه چیز رفت ...زندگی شعله ی مدام بود ...همه چیز تنوره می کشید....

تهی شده بودم و همه چیزم گم  شده بود

ولی امروز آن طوفان گذشته است ..از درون سیاهچاله دیروز فقط به زور فیض الهی، نواختری دمیده است.

چه آرامم...و نطفه ی رشدی در درون ...امید هر چند به پر شوری دفعه های قبلی نیست...جوشیده است در من ....آیا دوباره برای هزارمین بار همه چیزهای خوب روحیه ام را به فنا خواهم داد؟

  • سویدا

صبح قشنگی بود. همسر گفت نخوابیم. هیچ ایده ای نداشتم اما گفتم بذار به حرفش گوش کنم. نخوابیدم و خودش هم موفق شد علی رغم معمول که میاد منو بیدار می کنه و خودش میگیره می خوابه ، بیدار بمونه....صبحانه رو زدیم و راه افتادیم سمت با صفاترین گردشگاه تهران....از من بپرسی با صفاترین گردشگاه ایران

اینجا شهیدها مرامی خوابیده بودند و خانواده ها دلی قبرهایشان را تزئیین کرده بودند، بچه هایی که زمان فرح بچه تهرون بودند ، شاهین و سیروس و البرز اسمشون را گذاشته بودند مثلا.....و نه علی و حسن و حسین.... سه برادر از یک خانواده رفته بودند برای آرمانهای مردی که از طریق نوارهای ممنوع صدایش را از پشت غیبت و تبعید شنیده بودند .....جانشان را فدا کرده بودند

صفا هر چه توی این کشور هست مال صفای ایامی است که هنوز آلودگی دامن آرمان ها و ایده ها را نگرفته است...توی با صفا ها 

چرخیدم ..انصافا همه خوش تیپ....تو دل برو

نشستیم سر قبر باصفای چمرانشون....فقط گفتیم دوستت دارم

و تا شب داشتیم به زمین و زمان و ابر و باد و آسمان می گفتیم دوستت دارم

توی ابرها بودیم و این روزی آسمانی بود

اما روی زمین هم رمان لطیف دفترچه خاطرات بود

می خواندمش مرتب و می بوئیدم

شیر تازه ای بود که می نوشیدم

دوست داشتن را فراموش کرده بودم 

با این همه امکانات که داشتم 

  • سویدا

رویای این دارم که  در جهانی خوش

وقتی کرونا رفت، همراهش جنگ، حاشیه نشینی دروغ و کفر هم برود.

بعد این که یک خانه ی حیاط دار قشنگ در کنار فامیلهایمان توی یک روستای نقلی داشته باشیم ....از راه دور کارهایی را که این روزها از راه نزدیک انجام می دهیم انجام بدهیم

بعد این که مامانم پیشم باشد 

بعد این که بچه هایم آرامتر و مودبتر از این باشند و خودم هم همینطور

بعد این که همین طور فور فور بنویسم

نوشته هایم دنیا را بتکاند

قلب خون فشانی که غمش هرگز نشکفته بود ....توی کتابها از غمها با همه مردمها بگوید و از شادیهای نیامده

رویایم این است که زیبایی بیافرینم توی داستانها

و داستان بیافرینم برای دادستانها

برای ساختن ها

رویایم این است که جهان نیامده را تصویر کنم

از غول درون چراغ جادوی خودم این را می خواهم که بعد از ما بچه های ما راههای بهتری برای  رفتن پیدا کنند

  • سویدا

کتابش را از خیلی وقت پیش که دوست عزیزم معرفی کرده دانلود کرده ام اما هنوز نرسیده ام بخوانم که معلوم نیست چطوری خود ستتاره صدایم می زند و می افتم به جان کتابش و لذتی می برم که نپرس و البته خونم 

چنان می جوشد که می خواهم همین الان ثبت احوال را رها کنم و بروم مددکاری اجتماعی بخوانم و این کاره بشوم و بجه هایم هم که دیگر بزرگ شده اند و بس است دیگر سهمم را از زندگی آرام گرفته ام حالا نیاز به کمی حل شدن در مردم درد مند دارم

الهی وربی من را بیانداز در این مسیر

  • سویدا

پرستار آی سی یو است . شوهرش باهاش قهر کرده.....ازش می خواهد ترک خدمت کند. باهاش حرف نمی زند، از دیروز عصر که رفته آی سی یو(وای که چه شلوغ شده همه جا را و حتی توی حیاط بیمارستان را کرده اند آی سی یو) امروز صبح رسیده خانه...شوهرش با دخترشان خوب تا نکرده از این وضع راضی نیست خب! حالا دختره را آورده پارک توی دق داغ آفتاب

نه من تغییر کرده ام ...هیچ آرزوی خشک و خالی هم نمی کنم که جای او باشم...نه همین کنج عافیتمان بهتر است. برای خودمان از کرونا و کر و فرش فاصله گرفته ایم و خوشیم به این فکر که لابد ما ایمنی پیدا کرده ایم . مثلا فلان تب و سرفه و بدن دردمان لابد کرونا بوده است و دیگر بقیه جهان دارند می سوزند به ما چه ....حالا اگر خوب دقت کنیم احتمالا برای بقیه کمی متاسف می شویم اما به هر حال ....همین بی خیالی را عشق است و شغل راحت اداری را و....

نه یادش بخیر جوانتر که بودم همین طور جوش می زدم که من باید بروم ...نه جلوی من را نگیرید من وظیفه ای رسالتی چیزی دارم ...من باید بروم توی خط مقدم سرخ بشوم..اصلا شهادت آرزوی دیرینه ام بوده است. اما الان جی؟ چقدر مگر دنیا بهم مزه داده است که این آرزو مثل مرغی از دلم پریده است و رفته است و برایم لن ترانی خوانده است که از گوشه بامی که پریدیم پریدیم؟؟؟

  • سویدا

بکارت صبح به لب نگشودن با اغیار است. به خواندن کلمه معتصمین و مقاله متحرزین است

اندوه بکر است و نو به نو.

ای  الاه ...ای لا الاه ....تنها ابدیت توست که سرمایه ماست. پلی است برای گذشتن از منجلاب تمساح زیرش دهان باز کرده ی روزمره

آهای اهالی شهر صبح شنبه تان به خیر و عافیت

هیچ خبرتان نکردند که حالیا در گذر روزمره عادت آلودی که هیجانش این روزها تعقیب و گریز با ویروسهای ناشناخته است برخی ابدیتشان را می سازند.

برخی ابدیتشان را به زور در دنیا دارند می سازند و خیال نکن این همه زور که اینها در این ساختن دارند خرج می کنند هدر برود گیرم که عاقبت با مستضعفین باشد اما حالا کو تا عاقبت

این همه که ای شهرمن کشور من حواست نیست با پهباد راه افتاده اند سوله پلمپ شده ات را در قلب کشورت می کوبند در نطنز در احمدی روشنت می کوبند طوری که هرگز نتوانی روی این پا بایستی

وزارت خارجه شان هم پیام می دهد که حواسمان هست که منافع ملتتان با مقاصد دولتتان تلاقی نکند و اصلا توی این اوضاع خرابی که برایتان درست کرده ایم این حکومتتان چطوری  دارند مقاصد شوم خودشان را پی می گیرند؟

و همه خفه خون گرفته اند الا این که دروغ بگویند . پارچین را بگویند گاز بود و نطنز را بگویند پیک نیک بود و موشک را بگویند به هواپیما نزدیم و اگر بود اپراتور بود ....دروغ از کرونا بوگندو تر است.

بد نبود انقلابتان چهل سالی دوام پیدا کرده ظاهرا....باطنش که با کرام الکاتبین است.

مانده فقط یک ره بر فرزانه ی هشتاد ساله که گویا هنوز در فکر آرمانهای چهل ساله است و الا آشتان را باجایش خریده ایم....روی شما مردم هم حساب ویژه باز کرده ایم...چند ماهی هست که دارید از نطنز رد می شوید دیده اید که حفاظت پدافندی را از اطرافش زدوده اند....خوب  خودمان دادیم زدوده اند برایمان

شما شک نکنید کشورتان را با همه مردمش با تمام مقدسات و معنویاتش با تمام افکار و آرمانهایش یک جا خریده ایم . معامله قرن همین است. در میدان عمل یکی دو نفر موی دماغ بودند یکیشان را سیزدهم دی زدیم . سیزدهم تیر هم که خود عملیات را آشکار شروع کردیم...این که چیزی به شما نمی گویند برای این که مساله قرار نیست ذهن شما و بچه هایتان را در گیر کند....اصلا به شما و جهان مربوط نیست همان کرونا برای جهانیان بس است . درست است که وضع زندگیتان  بهتر نمی شود امنیتتان هم از بین می رود اما بدانید و آگاه باشید که ما داریم ابدیتمان را روی دنیای شما بنا می کنیم . انصاف بدهید ابدیت ما مهم تر است یا روزمره شما؟

  • سویدا