حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

امروزخیلی خوبم، خوشحال و خرم و شاد...ایستاده در برابر آینده ای درخشان....مثل کسی که کوه آرزوهایش را فتح کرده....سینه در سینه خورشید تابان....با عرق خوشایند تلاش بر پوست و ضربان برقرار فیض در عروق 

حالاست که می چسبد نقطه بگذاری و بروی سر خط...

بنویسی برنامه برای بچه ها

برای اولی کلاس قرآن و زبان و خیاطی

برای دومی کلاس فوتبال و برای سومی کلاس نقاشی

حالاست که می نویسی و از راه افتادن سطور توی جاری امور و طی شدن راههای نرفته خاطر جمعی

حالاست که کم کاریهای گذشته نه کندت می کند نه سوز افسوس به سینه ات می پاشد....حتی کم کاریهای دیروز هم انگیزه ات را برای کار کردن امروز زیاد می کند

خدایا این خوشی را از ما نگیر

و شکرش را روزی ما کن

آخرش هم نفهمیدیم پیام کرونا چه بود؟

شاید هنوز آخرش نیست!

  • سویدا

بچه ای گفته بود توی جگی  در جواب سوال معلمش که علت اصلی طلاق چیست؟ ازدواج!

حکمتی از این جک می تراود که نگو!

حق است دور و برم که نگاه می کنم تقریبا همه برادر هایم خواهرهای همسرم پدر و مادر خودم و پدر و مادر همسرم ازدواجشان به اینجا ختم شد که همدیگر را سوهان بزنند و اگر کسی از درد سوهان خورده شدن و کلا خورده شدن فراری است احتمال زیاد باید از ازدواج فراری باشد...البته این هم می شود که ازدواج کرد و اولهایش که غریزه هست و عسل و ماه عسل پیدا می شود ازدواج را نگه داشت و بعد که سوهان کاری جدی تر می شود گزینه جدایی را روی میز گذاشت.

اگر حساب کتابهای معنوی نباشد که گاهی واقعا عوالم معنا عین عطری که از شیشه بپرد از سر آدم می پرد.....ازدواج و بچه داری خیلی سود ندارد و جتی خسارت بزرگی به فردیت آدم و به نحوه بودنش می زند

وقتی حرف زدن درباره مشکلات فایده ای ندارد جز حداکثر شنیدن وعده های توخالی داش مشتی از طرف کسی که نقش کوه پشت سرت را بعهده گرفته بدون اینکه توان ایستادن روی پاهای خودش برایش باقی مانده باشد

وقتی حرف زدن از دلبستگی ها و علایق فایده ای ندارد جز حداکثر اگر طرف لطف کند و گوش بدهد رسیدن به دیوار عدم درک

وقتی حرف زدن از نگرانی ها جز کوچک گرفته شدن نگرانی ها واکنشی برنمی انگیزد (اگر واکنشی بربیانکیزد)

وقتی عسلهای جوانی هم ته می کشد

جدایی آماده است...

از اینجا به بعدش دلت باید حوش باشد به اینکه به واسطه ازدواجت و بچه هایت سنگ کوچکی از پیکره تاریخ نیک فرجام بشری هستی....پس تحمل کن و از این پیکره جدا نشو!

تحمل کن و از دلهایی که به همسرت بسته بودی توبه کن....چون عاقبت کار در وانفسای قیامت این خواهد بود که اگر خیلی کارت درست باشد از او فرار می کنی.....اگر به آن خوبی نباشی که می اندازی طرف را توی آتش تا خودت یک ثانیه دیرتر بیافتی!

  • سویدا

می گوید چرا آخونده توی تلوزیون خواهش کرد حرمها را باز کنند؟ یعنی همه مشکلات تمام شده مانده همین؟

چی بگم والا

ماه حیات شده و بچه های روزه دار در خانه چغیده را برده ایم هوا خوری ....افطاری همراهمان است اما آسمان نمبار است و سقفی گیر نمی آید که افطارشان را بدهیم....باید برگردیم خانه ..خانه بی حیاط  خودمان!

چون مهمانی طوری شروع نشده که در امامزاده ای باز بشود برای این که یک لقمه ای را که  اصلا خودت آورده ای بخوری...

البته که رستوران حرم باز است... آن یکی دکه آش می فروشند فلافل هم ....اما در حرم بسته مانده است...

نه صبر کن....آنجا توی یکی از محله ها مسجدی باز است ......خادم مسجد کاری به این قانونها ندارد حتی اگر پیشنماز را دست بسته باشند که: نماز جماعت ممنوع است ....افطاری دادن تعطیل نمی شود!

اما همه این ها بگذرد ....ماه حیات رسیده است و تا چشم به هم می زنی دهه اولش هم گذشته است. مال همین روزهای قران خواندنمان است که قصه عذابهای مختلف فرعونی ها را توی سوره اعراف خواندیم...کرونا چه آیه ای است چقدر شبیه الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ است...

اما نه فرعون مدرنیسم می گذارد ما در حال توسعه های جهان سومی از نیل شکافته شده این روزها بگذریم ...نه خود لامصب بنی اسرائیلمان از عادتهای مدرن ضد فطرت ضد خدائی مان دست بر میداریم....

ایها الناس نگذارید شکاف محشر به این قشنگی که بعد از صد  سال و شاید هزار سال نصیبمان شده بسته شود ...و ما هدرش داده باشیم.....و ما ازش فرار نکرده باشیم به سرزمین موعودمان...

شکاف نیل جهان توسط کرونا

  • سویدا

یامین پور ارتداد را با ایده شکست انقلاب نوشته است. خیلی ایده خوبی است و خیلی هیجان انگیز است. وقتی خواندم احساس کسی را داشتم که نصف شده...نصفش وارد تاریخ با ایده شکست انقلاب شده و نصف دیگرش وارد تاریخ با ایده پیروزی انقلاب شده است.

نیمه زندگی کرده و چاق شده و رفاه زده ای که در پیروزی زندگی کرده بود از نیمه سر به بیابان گذاشته و گشنگی کشیده ای که توی همان ایام دانشجویی تن به تن فروشی داده بود و یکی دو بار هم برای کار به عراق و افغانستان سر زده بود و سر انجام در زاغه های مهرآباد برای خودش دم  و دستگاه روسبی گری به راه انداخته بود، حسابی شرمنده شد. نیمه شکست خورده توسط شخصیتهای آرمان طلب برای نجات جان تاریخ و جان خاورمیانه گریخته بود به جنوب لبنان تا از آنجا به همت مقاومت، انقلاب برده ی خودش را از چنگال باخت نجات بدهد.

نیمه بازنده با همه ناملایمات از نیمه برنده سرفراز تر بود....البته که آن انقلابی ها و هجرت کرده ها و جهادگرهایش سرشان فراز  " برد و باخت" بود. اما شگفت آنکه حتی روسبی های نیمه تاریک هم بیشتر از نیمه غافل و کاهل برنده شده ، چیزی برای گفتن داشتند.

چون برنده های انقلاب سر سفره اش شکمهایشان را تا بالای مرتبت آرمانهایشان انبانده اند...اما بازنده ها قربانی شدند، قربانی چیزی که اجتماع بهشان تحمیل کرد. برنده ها فرصت داشتند، ما فرصت داشتیم و از این فرصت تنها  توانستیم برای حداکثر چند دهه فاصله انداختن میان آن تقدیر جهانی مدرن و جامعه  خودمان استفاده کنیم. چون با وجود انقلاب با وجود حاکمیتی که احتمالا به مذاق اکثریت خوش تر بود...از تقدیر جهان سومی خودمان خیلی فاصله نگرفتیم..برای این که ما هنوز هم از خودمان دستی برای به دهن رساندن نداریم. 

غیر از مواجهه دو نیمه خودم در تاریکی باخت و روشنایی برد 

متوجه نکته ای شدم: انقلاب در بیست و دوی بهمن 57 ، طبق تخیل یامین پور برای این باخت که موزردهای مزدور مردم را می زدند...بعلاوه این که نفوذیهای منافق حرف امام را گوش نگرفتند و در آن لحظه سرنوشت ساز حکومت نظامی بیست و دوی بهمن را نشکستند.

آقای یامین پور بدجوری پشت پرده پیروزی انقلاب را زده ای برملا کرده ای.....

پس ما پیروز شدیم چون موزردهای انگلیسی و آمریکایی نخواسته بودند جلویمان بایستند.....چون بخاطر پهلوی بازنده برای بار دوم نمی خواستند خودشان را نجس کنند همان کودتای بیست و هشت مرداد برای هفت پشتشان بس بود.....به عبارت دیگر شاه رفت چون ضعیف بود و رفتنی و به قول معروف رفتنی باید بره...یا انقلاب مردمی یا کودتا یا همین فرمایشات انگلیسی ها او را می برد....

اما موزردها که نمی آمدند ایران به این چشم درشتی را ول کنند به امان خدا...لابد حتما شاید احتمالا داخل این سیستم جدید با عده ای بسته اند....نه با بازرگان که خودش پایش روی پوست خربزه بود....با دانه درشتها با عبا شکلاتی ها با عالیجنابها.....

فلذا ....بگردید دنبال پرتقال فروشی که توی این سالها پرتقالهای خودش را لابلای میوه های برچسب اسلامی خورده ما، آب می کرده ....و حالا درست که پهلوی نیست اما فساد هست!

کجا رفت انقلاب؟

یا از اول توی گل یا پوچ ...خالی بازی کرده بودیم با استکبار جهانی....یا بعدها دستمان یواشکی از همه آرمانها خالی شد و نفهمیدیم

به هر حال ارتداد اتفاق افتاده است بدون آن وقایعی که یامین پور توی کتابش نوشته و سبب ساز ارتدادش کرده 

  • سویدا

ای ابتلای جهانی تو  را کجای دلم بگذارم وقتی دلی به پری این دارم...وقتی اینقدر دلم خالی است؟

ای ابتلای جهانی تو را چگونه دشمن بدارم وقتی که تو همه مردم جهان را فرستاده ای به خلوت؟ وقتی همه هیاهوهای مدرن را مثل لباس کثیفی از تن بشر در آورده ای....فوتبال ...این بادشده ی جهانی" همه چیز در پی هیچ" را کرده ای توی قوطی....سینما را ....کارناوال را ....زده ای تمام سرگرمی های بشر را کله پا کرده ای ....و شیخی گفت این که جماعات و هیاتها و روضه ها را هم زودتر از خیلی چیزهای دیگر تعطیل کرده ای شاید علتش

کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل القعدوا مع القاعدین...باشد

خلاصه اش می شود این که چگونه تو را دشمن بدارم ...که شاید تو را فرستاده اند با این پیام برای بشر که:

ای بشر خودسر بی رحم که جلوی چشمت غزه و یمن سالهاست جان می کند....نخواستم...نمازها و دعاهایت را نخواستم....برو بنشین سر جایت....دلم از دست تو گرفته است! اگر کاملا از تو ناامید نشده باشم!

ای ابتلای جهانی با همه تن آسانیها و تعطیلی ها که برای من و بیشتر مردم درست کردی، چطور دوستت بدارم وقتی مردمان باصفا و پیران صاحب نفس ما را در کام می کشی؟ وقتی کاسبی های کوچک را بر باد می دهی...وقتی هراس میاوری...مدرسه ها را می بندی 

ای ابتلای جهانی با تو چه کنم؟

وقتی ابر کاسبهای جهان تو را دقیق  برای تیغ زدن جهانیان نشانه رفته اند....

وقتی هیچ بالا و پستی را بی نصیب نگذاشته ای

وقتی در موردت سرگردانند در حالیکه مدعی اند می شناسندت

ای ابتلای جهانی دانستم..آمده ای مضطر پیدایم کنی...مثل تازه که از مادرم زاده بودم....که راز و نیازم...سخنرانی ام تئوری پردازی و چاره سازیم همه و همه توی گریه ی مضطرانه ام خلاصه شده بود....

تو توبه ای هستی ..برای جهان از خود به در شده امروز...برای بشر عاقل همه چیز دان امروز....

تو "نمی دانم "بزرگ بشر هستی....برای بشارت دانستی هایی که سقف فلک را در خواهند شکافت....

تو "نمی توانم "بزرگ بشر هستی ....برای بازیافتن تمام قوایی که در تن ضعیف و سرشار از شگفتی او خزانه شده است....

تو جدیدی و ببخش که حواسم به اندازه کافی به این تازگی و معجزه گی تو نیست...

تو پیامبری هستی که ایمان آوردن به تو اختیاری است....

تو راز ی

  • سویدا

کدخدا بازی کردن در فیلم شیوع را پذیرفت

یک جدولی هست که یکی دو ماهی هست همه مردم جهان را سرگرم کرده است:

Country,
Other

Total
Cases

New
Cases

Total
Deaths

New
Deaths

Total
Recovered

Active
Cases

Serious,
Critical

World

677,705

+14,626

31,737

+880

146,319

499,649

25,377

USA

123,781

+203

2,229

+8

3,238

118,314

2,666

Italy

92,472

10,023

12,384

70,065

3,856

China

81,439

+45

3,300

+5

75,448

2,691

742

Spain

78,797

+5,562

6,528

+546

14,709

57,560

4,165

Germany

58,247

+552

455

+22

8,481

49,311

1,581

Iran

38,309

+2,901

2,640

+123

12,391

23,278

3,206

France

37,575

2,314

5,700

29,561

4,273

بچه های سمت جپ کلاس می گویند ویروس دست ساز است

سمت راستی ها هم همین را می گویند

سمت چپی ها می گویند کار خود چینی هاست سمت راستی ها هم می گویند کار آمریکایی هاست

سمت چپی ها می گویند بیا هم توی فیلم شیوع این قضیه پیش بینی شده هم توی رمان چهل ساله ی چشمهای تاریکی

سمت راستی ها هم بعنوان سند جالب است که این فیلم و این کتاب و یکی دو تا کارتن مثل سیمسون ها را می کشند وسط 

من هم که نمی خواهم فعلا بنشینم نه سمت راست  و نه سمت چپ ....اما نمی توانم این سوال را نپرسم که نویسنده آمریکایی و فیلمساز آمریکایی این همه قدرت پیش بینی را از کجا آورده اند

اما 

گذشته ها در مورد کتاب و فیلم بوود الان در مورد چیزی است که جاری توی واقعیت و روی صحنه است و دارد توی این جدول نشان داده می شود

این حدول تازه از الان دارد آمریکا ررا ببه نقشی که فیلم شیوع به عهده اش گذاشته بود می رساند:

 آمریکا قربانی شیوع ...بزرگترین قربانیش! و آمریکا بزرگترین نجات دهنده! بزرگترین کسی که به گروگان گرفته می شود خانم دکترش برای درمان شدن هنگ گنگی های بدبخت دست از همه جا جلاق تر!

آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم لباس سوپر من تنت بوده ...هی این لباس کمی برات تنگ شده....چاق شدی از بس....

دستی به ویروس و دستی به واکسن

با کدام دست پیرهنت را عوض می گنی؟

خودمان برایت این کار را می کنیم....پایان تو رسیده است با این رییس جمهوری فاحشی که انتخاب کرده ای ...

  • سویدا

البته و بخوانید

بخوانید اگر منتقد سیستمهای بسته مثل جمهوری اسلامی ایران بوده اید

بخوانید اگر معتقد به جامعه باز هستید خصوصا از نوع طرفدار گفتگوی تمدنهاش

بخوانید اگر آرزومند نظامی فلسفه مند و ایدئولوژیک و آرمانی هستید مثل من و همیشه دارید به آرمانشهر فکر می کنید

بخوانید اگر دقیقا ضدایدئولوژی و ارمان هستید و اصلا سکولارید

بخوانید اگر قلم امیرخانی را دوست داشته اید

بخوانید اگر از امیرخانی هیچ نخوانده اید

بخوانید اگر مایه دارید  بخوانید اگر بی مایه اید

بخوانید حتما که خیلی می خندید و 

تجربه چهل سال زندگی به من آموخته است بشر از وقتی حندیدن را یاد گرفت به فناوری تغییر کردن  دست باقت!

  • سویدا

فیلم تحسین شده ابد و یک روز را دیدم و نپسندیدم

داستانش منسجم نبود. بالاخره برادر بزرگتر دلش برای گرفتاری برادر کوچکتر می تپید و دنبال نجات و آزاد کردنش بود که با دعوا نمی گذاشت برود سر قرار با پنجاه گرم مواد یا اصلا دنبال دست به سر کردنش بود برای این که نباشد وقتی می آیند آدم شوهر ها خواهرش را ببرند و نپرسند چرا و سر چه مبلغی دارد این اتفاق می افتد؟

داستان درست به روالی شبیه طی کردن روزمره نوشته شده بود..در حالیکه  هنر داستان در این است که کمی فراتر باشد تضاد و تعامل قوی تری بین آدمها و سرنوشتشان توسط نویسنده و خواننده و نقش آفرینان صورت بگیرد... اما نه ! درست طبق واقعیت ماجرای این آدمهای نگون بخت خیلی خطی و همانطور که زندگی می کنیم نوشته شده بود ...همانطور با بی علاقگی به سرنوشتمان که فقط منتظریم این چند روزه بگذره....این مساله حل بشه...قسط این ماه داده بشه...این امتحان بگذره...اون گزارش آماده بشه....بدون برنامه بدون انسجام بدون سیاست!

حالا پا را از این فراتر می گذارم و می گویم: زندگی کردنهایی که از توی ابریشم عادت بیرون می شکافد و می شکوفد و جانهایی و جهانهایی را می شکوفاند ...زندگی کردنهایی است که با علاقه بیشتری به سرنوشت و به دوستی و گفتمان با نویسنده آن می گذرد. آدمهایی که اول به سرنوشت خودشان علاقمندند و بعد به سرنوشت محیط و اجتماع و سرانجام به سرنوشت تاریخ بشر، از آنهایی که این سرنوشت را سرسری روزنامه وار هر روز تورق می کنند و فوقش متعهدانه به آنچه فکر می کنند وظیفه شان است مبادرت می کنند بسیار با انگیزه تر ند . اینها بیشتر فکر می کنند ، بیشتر برنامه می ریزند و بیشتر و در میان خوف و رجای تپنده تری با خدا حرف می زنند ..دعا می کنند و عبادت برگزار می کنند.

خدایی

خدای حسابی برداشته برای ما خواننده های تنبل کم حوصله پرده ای به این بدیعی روی کار آورده...کاری کرده با ما که مادربزرگهایمان هم شبیهش را در زندگیشان ندیده بوده اند...شاید توی صدسال گذشته بی نظیر بوده این همه گیری جهانی با تمام داستانهای جذاب  و نفس گیرش با تمام دلهره ها و اشکهایی که از آدمها گرفته ...اصلا به مناسبت این که بشر امروز چشم و گوشش خیلی بازتر از بشر صد سال پیش است این یکی داستان در کل تاریخ بی نظیر است و ما در این فرصت تاریخی که هزاران راه برای تعامل با نویسنده داستان و قهرمانهای داستان داریم که اصلا فرصت بودن در داخل ماجرا را داریم،  شباهتی به آدمهای تاثیر گذار و با انگیزه نداریم...انگار فقط دنبال این هستیم که این روزها و شبها بگذرد..

خدایی ...خدا با ما چه کند؟؟؟

غیر از این که حکم کند به اندازه ابد و یک روز توی زندان عادت حبس باشیم و از اسرار عشق و مستی بالکل بی خبر بمانیم؟

  • سویدا

آیا برای شما اهوال نفرستادیم  و اندوههای مقدس؟

آیا برای شما نیست که این همه بهار آورده ایم؟

آیا برای شما نیست که راز ها را فاش کرده ایم؟

آیا نوبت پیله ی پروانه های شما نیست که بشکافد؟

آیا نوبت نرم شدن دلهای شما نرسیده است؟

به جشن و سرور ما خوش بیایید...

پایکوبیهایی برفراز آسمانهاست تا پای شما زمینیها "وجود" را لمس کند...اما شما در تنیده ی غبارها و دودها کز کرده اید....ذهنتان  می تازد و عینتان قوه اش را می بازد....شما از پشت شیشه ها کنار نمی آئید....و شیشه ها اندوه و عطر و درد و راز  را نمی رسانند! شیشه ها نارسانا هستند...

چرا شما نمی دانید که فرستاده ای به سوی شما آمده است ....

عکسش را در دست آن مرد زرد موی ندیدید؟

پناه جاودانی من را که وسعتش که شمولش هر روز و هر لحظه بر شما نازل می شود تنها با وقفه ای از سوی فرستاده جدید  به یاد آوردید؟

...

حالا چه فرقی می کند که چین این ویروس را به جان مردم انداخته یا آمریکا؟

مهم این است که بشر به آن دانایی رسید که  دستش به ویروس برسد ...اما از آن نادانی دست بر نداشت که خورشید توی قلبش را فراموش کند!

الهی از آتش نجاتم بده و از عار

آن وقت که جدامی کنی نیکان را از اشرار

و حالها را متحول می کنی و هول ها را بروز می دهی....

  • سویدا

تکان تکانمان می دهند و با بلا اضلاعمان را در هم می پیچند...غربالمان می کنند با مرگ و  انقباض و دردی  است که با برچیدن بساط تشییع و ترحیم به روحمان وارد می کنند

آمپول فشار به روحمان زده اند و تا صبح باید توی اتاق درد راه برویم و ورزش کنیم

سحر این روح پابماه نوزادی در بغل  خواهد داشت

اسمش را چه بگذاریم؟

 فردا که درد زابمان تمام شد آیا لذت  و مسئولیت مادری خواهیم داشت؟

 اسمش را چه بگذاریم؟

دنیای جدید بر ما طالع شده است .بیدار شده ایم آیا....بین الطلوعین خواب ندارد....نماز قضا می شود

توبه ...فعلا توبه می چسبد ..دسته جمعی 

هم رجب است هم اسفند است هم این روزها ست....این روزها.....این روزها که 

داریم بزرگ تر می شویم...

اسم فرزند این درد را می گذاریم : روح ا...

از روح ا....نباید مایوس شد...خصوصا که نمک روح ا...قبلا به آش ما مزه ها داده است!

  • سویدا