حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

درست و حسابی به گل در غلتیدیم یک گل مالی تمام عیار این وظیفه را نخبه های قطعه قطعه شده هواپیما به عهده گرفتند

در آستانه آنچه دارد روی می دهد یک پیام این طور در دود -گل تپیدن قلب و شعور ماها که تمام توان علمی ابهانه مان را برای توجیه نه موشک نبود هواپیما بود گذاشته بودیم وحدت بود ما با همه کسانی که بحث می کنند به جای حضرت آقا می گویند خامنه ای به جای دفاع مقدس می گویند جنگ هشت ساله به جای مدافعان حرم می گویند مدافعان بشار به علامت دستهای سید حسن می گویند موشک عمودی توی هواپیمای افقی

ما با همه اینها نه دشمنیم و نه وظیفه داریم از این توجیه تریبونیهای جمهوری اسلامی تحویلشان بدهیم نه وظیفه داریم عقیدتی سیاسی بشویم برایشان نه احتیاجی هست از دستشان حرص بخوریم

ما با همه اینها یکی هستیم

از دستشان نباید حرص بخوریم

مهم این است که ما هواپیمای افغانی را به چوب خدا ردیم

  • سویدا

پمپئو فرموده قاآنی را هم می زنیم!

ظاهرا عین الاسد به پشمشان هم نبوده! نهایتا قولنجشان را گرفته باشد!

اینجاست که انسان این طور می فهمد که ایران خانم را مخیر کرده اند میان مصاف جدی و یا لحاف مذاکره!

به هر حال خون توی کار هست! 

با ماست که شرف و عزت را انتخاب کنیم یا ذلت و لذت را!!!( لذت کجا بود.....توی لحافی که آرمانهای نازنین ما با این نره غولها جمع شوند؟)

-----------------------------

بعد نوشت: دیشب یکی از دانشجوهای افغانستانی برای انتخاب واحدش زنگ زده بود به همسرم. می گفت ادلب دعوتم به عروسی ! برای انتخاب واحد نیستم....چه راهکاری داره؟

عروسی ایشالا چقدر طول میکشه؟

گفته اند دو هفته ایشالا

باید به امورشاهد و ایثارگر وصیت کنی واحدها رو برات بگیرن!

----------------------------

بچه ها ما همه دعوتیم به عروسی! دیدی قاسم رو زدند توی ادلب عروسی گرفتند!

  • سویدا

سلحشوری و شور و شر از همان ساعات اولیه انتشار خبر شهادت مردی در تاریکی به تک تک صاحبان قلب و شعور تسری پیدا کرد

مردی که در تاریکی توی روشنایی خیره کننده آتش خود سوخت همان ساعات پیامی به طور خصوصی به قلب هر کسی که قلبی داشت مخابره کرده بود....هر کسی می گفت : او منم! من اویم!

روشنایی پیشانی ها را تابنده کرده بود اما نمی دانم چه شد که پیشانی های درخشان را گلی دود آلود گرفت!

ماجرا به گل گرفتگی سر ها و دلها ختم شد! ماجرا به جدالی غمبار بین طالبان زندگی و شاهدان مرگ کشیده شد. حادثه ای سیاه سوزاننده و در هم کوبنده!

عموم ملت گفتند

کاری نداریم کی آمد و کی رفت....کی گفت و کی به فکر افتاد و کی ....

حاصل هر چه گفتند و شنیدیم و خوانده ایم چه شد

معمای اصلی این است که این چیست  ...و توی روزی ما فلک زده ها چرا وول می خورد؟ 

چرااااااااااااااااااااااااااااااچراااااااااااااااااااااااااچرااااااااااااااااااااااااااا

  • سویدا

بهش میگم ای دل بدبخت من آخه چته....همه رمبیدگیت از دو سه روز دیرتر دانستن ماجراست؟ میگه نه ای شعور کور من آخه این درد چهار بعدی رو باید با تمام زجرش بچشی تا بفهمی اینجا بیشتر از یکی دو تا قطعه با هم جور نیست. لعنت خدا بر قوم ظالمین. چرا باید این توی کاسه ما گذاشته میشد؟

می فرمایید امتحان است؟ هست اما فقط امتحان نیست. مجازات هم هست. مجازات چه؟ خودم را آخر از همه خواهمم بخشید حالا که کل دنیای من بهم می ریزد. دیگر هیچ نمی دانم و به دامن هیچ کس پناهنده نمیتوانم شد. همه را خون میبینم.و خودم را . من از امروز خون هستم!

  • سویدا

عین آدمهای دگم افتادیم به جان همه کسانی که می گفتند موشک بوده پدافند خودی بوده.حتی افتادیم به قضاوت کردن کسانی که می گفتند

حالا از شرم نمی دانیم توی کدام دریا خودمان را غرق کنیم. خوب شد حقیقت بر ملا شد. تا حساب دستمان بیاید که مدرنیسم یعنی چه....

اولش می گفتیم خیلی چیز خوبی است همه تجهیزات دفاعی را داشتن! حالا می بینیم چه خطرناک است. همه را حواله می دهیم به خطای انسانی و این چیزی نیست که هرگز از دامن هیچ کداممان دور باشد. خطای انسانی را می گویم.... کشته های کرمان هم  خطای انسانی بود ...نه؟...

این که دستمان به خون خودمان آلوده شد آیا دلیلی بر این نیست که خون قاسم را هم خودمان ریخته ایم؟

آیا این خون قاسم نیست که این طور فاش دامنمان را می گیرد؟

ای کاش مادرم مرا نزائیده بود

ای کاش توی موشک باران صدام سقط شده بودم

ای کاش فرصتی بود تا بیابانگردی می کردم تا دم مرگ

تمدن بر ما حرام باد

بر ما نوشته باد تیه در زمین

...بچه ها می گویند: ایشالا بچه هاشون جلوی چشماشون تیکه تیکه شن!

بدنم شل شده .....شرم دارد خفه می کند

که گنده بازی در آوردیم هان؟

قاسم از جنس ما نبود! از جنس دنیای مدرن نبود! ما خودمان او را شهید کردیم و به خونخواهی اش آهن قراضه هایی را به خرج ملت شریف شخم زدیم ....و از ترس این که همه این مذاکرات زیر جلکی غلط باشد ..خودمان خودمان را زدیم...............

  • سویدا

انقلاب دوباره است این. و امری صعب و مستعصب می باید باشد. نمونه اش بلاهایی که سر تشییع کنندگان آمده! 

از اصفهان راه افتادند بیایند برای تشییع هشتاد کیلومتری تهران در اوج سرما ماشین خاموش کرد. با بدبختی درآمد یک ماهشان را هزینه کردند و همین طور دو روز و نصفی از تعطیلی نداشته شان را تا فقط خودشان را به اندکی از سیاهی های تشییع گره بزنند!

یا توی پله های مترو که داشتند خفه میشدند

یا این پادرد بی سابقه که خودم منتش را هم دارم  و به جانم افتاده....

(اینها را که می نوشتم هنوز واقعه تاسف بار خاکسپاری در کرمان پیش نیامده بود!...حالا چه کنیم؟)

به گمانم امر سیدالشهدای معاصر صعب و مستعصب باشد...اما ما می خواهیم باشیم ....پس

آقا لطفا یه نفر بیاد ما رو یه نظم تشکیلاتی بده که هدر نریم!

خصوصا که شنیدیم "آسان نمود اول" داره هر شروعی ولی بعدشم "افتاد مشکلها" داره 

خدائی ضایعه که افتاد مشکلهاش بخواد پامونو بشکونه! نه که دیروز می گن هفت ملیون اومده بودن تشییع! در نتیجه کم آوردن ، یه دفعه ای رتبه آدم رو هفت رقمی می کنه!

خلاصه....

اصن خوبه برم دیوار آگهی فوری بدم!

خانمی دم دمی مزاج هستم . فعلا با ذخایر انقلابی شدگی بالا. جهت هدر نرفتن ذخایر به تشکیلات احتیاج دارم.

طرفدار جنگ نیستم و از ترور حاج قاسم به سه دلیل خیلی ناراحتم:

یکی از دست دادن این مرد بزرگ که نامش برای دور نگه داشتن داعش و القاعده کافی بود.

دوم رسما و علنی و به صورتی که آمریکا ترورش کرد خیلی ناراحت کننده بود و چاره ای جز اقدام متقابل برای ایران نمی گذاشت یک جورایی (یعنی اگر بزن در رو زده بودند با این که می دانستیم آمریکا کرده از زیر این جور حرف زدن در می رفتیم)

سوم تلافی کردنی که توی پازل آمریکائی ها برای آغاز جنگی تمام عیار باشد چیزی نیست که حالا توی این شرایط بد اقتصادی کشور من خودش دنبالش باشد!

اما از کشورم با تمام داشته هایم دفاع خواهم کرد تحت هر جریانی که جنگ در بگیرد....

  • سویدا

#شعله حاج قاسم

قطعا دنیای جدیدی شروع شده است. 

نه تنها در درون من! که شبها با یاد این مصلح بیابانگرد، این چمران نستوه می خوابم

که در بیرون هم اوضاع دیگر گونه است. نمی دانستیم چه شده! کم کم حالیمان شده که اگر نه اول شخص ، دوم شخص مملکتمان را زده اند! رسما 

آتشش زده اند. آن طوری که دلاوری می کنند و می گویند زدیم و خوب کردیم زدیم باید خیلی جنس پلاستیکی ای داشته باشیم که از شعله هایی که بابایمان را جلوی چشممان تکه پاره کرد و  بلعید، چیزی به سینه هایمان نیافتاده باشد!

این شعله هاست که توی سینه ها افتاده و تو امروز چیزی می بینی ای صاحب دو چشم که حواست باشد پیش از این هرگز ندیده بودی!

تو ندیده بودی روزنامه شرق و کیهان و اطلاعات و اعتماد همه با هم بنویسند انتقام و جرات نکنند تیتر ی غیر از این بنویسند! گرچه در لفافه و توی مقاله ها چیزهای دیگری زمزمه کنند!

تو ندیده بودی بچه ها توی رسانه ها مبعوث شوند به گفتن این کلمه که "من سلیمانی ام"

تو ندیده بودی پیرزنی را که با عکس سردار چنان مویه کنان عزاداری می کرد و همه را می گریاند که انگار جوان رعنایش را بغل گرفته

تو ندیده بودی 

هرگز ندیده بودی

اگر شعله ای که هم اکنون در سینه خودت می سوزد و به تو یاد آوری می کند مهربانتر از همیشه با همه باشی و با فرزندانت و با کودکان 

شعله ای که یادت می دهد با رئیس و مرئوس مراجع و مرجوع مسئولانه تر برخورد کنی

شعله ای که کار خانه را در نظرت روان و زیبا جلوه می دهد

اگر روزی چنان که رسم روزگار است این شعله خاموش شد

اینجا نوشته ای که یادت باشد

امروز روز دیگر است .

روز سیزدهم دی ماه نود و هشت روز دیگری بود و روزهای بعد از آن که زمین جوشید، خون در رگهای مردم جوشید...مردم خیابانها را سیاه کردند....

یادت می ماند چقدر این روزها دلت می خواست تو هم بیابانگرد می بودی هر کجا دردی و داغی می بود با مرهمی از جنس عقل و هوشیاری و عزم و ایمان از راه می رسیدی.. هر کجا سیل خوزستان ....زلزله طالبان...سونامی داعش...

یادت می ماند؟

یادت که نمی ماند 

اما نوشتم که بدانی این روزها...گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد! بسوختیم در این آرزوی خام و نشد!

یادت هست هر وقت یکی دو پیمانه بیشتر می زدی مثلا ماه رمضانها ...عربده ات بلند می شد که منم شهادت می خوام! حالا بگو ببینم با دیدن چهل و یک سال جوش و خروش و عزم و اراده ی پیروز کسی مثل این مرد که او هم شهادت می خواست اصلا رویت می شود این کلمه را به زبان بیاوری...

جایی که دریاست من چیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم!

آه آه آه...حاجی ...شهید...سردار .......ما التماس دعا هم نه.....ما هیچ.... ما اشک و آه...ما نگاه!

  • سویدا

اولش برای خودش خوشحال شدم. اما بعدش که صدای ناله از شش گوشه جهان بلند شد از زینبیون پاکستان و فاطمیون افغانستان و عصایب و حشد الشعبی عراق وفاق الوطنی سوریه و جمعیتهایی از آفریقا صدای ناله در آمد وقتی از شادشدگان به دشمنی سوت جشن و تحسین برای پایان دادن به یک استراتژیست قوی به پا خاست فهمیدم دنیا بعد از این خیلی هم جای خوشی نخواهد بود.  دانستم میشود طوری زندگی کرد یعنی طوری از آسایش و تمام حقوق زندگی خانوادگی و انسانی مایه گذاشت که همه مردم گریه کن و عزادار تو باشند. توی نماز جمعه چه خبر شده بود همین طور موج در موج مردم حلقه میزدند و توی سر و صورت میزدند. واقعا دنیای جدیدی شروع شده است. آنچه میبینم قبلا ندیده بودم. ای انسان تو موفق شدی از خودت از دنیایت از زمانه ات فراتر بروی. تبریک به فرزند انسان 

تبریک به جهان

بابت این که داشته است قاسم سلیمانیی که با از دست دادنش توقع هست کل اوضاعش بهم بریزد

تبریک به جهان که برای گرفتن چشم و چراغش او را به جنگ جهانی سوم بشارت می دهند

تبریک به جهان 

بابت این در گشاده ی بزرگی که مرد بزرگی از آن گذشت. 

مرد بزرگی که دستهایش پر تر از آنی بود که این در را پشت سرش ببندد

تبریک به همه عزاداران که هنوز زنده اند و سینه ای برای سوختن پیششان مانده

باید هوای سینه هایی که این طور سوخت را داشت و هوای داغی که بر دل نشست را

نباید گذاشت ترسها و تهدیدها این داغ را خنک کند و ذلت زنده ماندن را جای این همه عزت بنشاند

وای از مصیبت جهان در این اصابت بزرگ!

اصابتی که حفره ای به اندازه تمام ملتهای ستم کشیده از جنگ و تحریم و تکفیر جا باز کرد!

هفتم تیر شصت گفتند ایران پر از بهشتیه

اما نبود! پر از هاشمی بود ...ایران پر از دنیا و دنیا زدگی بود....

بیست و یک دی نود گفتند ما همه احمدی روشنیم

اما نبودند! فردا نه پس فرداش همه رفقای احمدی روشن را بیرون کردند طوری که به نان شبشان داشتند محتاج می شدند!

حالا می گویند هزاران سلیمانی داریم!

ندارند!

علی هم دوتا مالک نداشت!

اما بعضی وقتها جای خالی بعضیها کاری می کند که ...

آن خاک که خون و گل در آن بهم آمیخت حاصلخیز باشد اگر...اگر خاک مرده ی کوفی پرور نباشد اگر جانها از جنس سنگ نباشد که حتی اگر پلاستیک و آهن و سنگ هم باشد در شعله های ماشین او الو می گیرد....اتفاقی می افتد..اتفاقی که ممکن است هزار سال بگذرد و نیافتد یک شبه می افتد!

خدائیش خدایا اگر حالا کار فرزند انسان را بکسره نکنی ..

اگر حالا از این در گشادی که گشادی طنابی نفرستی و بالا نکشی ما را ...

بعد از این همه مهلت که به آدم یزاده ها دادی

بعد از مهلتی که با عروج عیسی و صلیب دادی

بعد از مهلتی که به مومنان محمد دادی

بعد از این همه مهلت که در جریان  فرزندان ذبیح  مصطفی و واقعه ی وقوع یافته در طف برای بیداری و آمادگی بشر دادی

بعد از تمام  این مراحل 

هنوز صبرت می کشد که ما دوباره نیمه بیدار و نیمه خواب به حال خودمان رها شویم و باز در زمین مخلد بمانیم؟

به این نتیجه نرسیده ای که بیش از اینها باید ما را بکشانی و کم از اینها باید روی خودمان حساب کنی؟

خدائیش خدایا حالشو داری بازم یه هزار سال دیگه صبر کنی ببینی بشر آیا خودش رو به رویه تو و بزرگان تو و حکومت تو در زمین میاره یا نه؟

بیا و یه کمک یواشکی به ما بکن که نجات پیدا کنیم!

ازا ون کمکهایی که به فائزون از این ورطه کردی!

#حاج قاسم پشت سرش درشهادت را نبسته است.

--------------------------------

بعد نوشت:

شنبه شده و اومدیم سر کار و خودمان رو به اون راه زده ایم 

انگار نه انگار که خانی بوده که رفته

از ترس اختلاف عقیده ای که با هم داریم!

اما همگی یه چیزیمونه

همگی سینه مون سوخته 

همگی درد داریم

همگی داغیم

  • سویدا

پیشرفت خیلی چیز خوبیه به آدمهایی که انگیزه برای پیشرفت دارن تبریک میگم و صبح به خیر و ایشالا که عاقبتشون هم بخیر باشه

کسی رو می شناسم که با نفس پیشرفت هم فارغ از این که چه تعریفی برای اون داشته باشیم مخالفه و وقتی باهاش وارد گفتگو میشی تا ببینی مخالفتش از چه بابی هست متوجه میشی که یه اتفاق عادی جلوی پیشرفتش رو گرفته ...میلش به تنبلی که از اون تعبیر می کنه به "بذار توی آرامش زندگی کنیم"

اما پیشرفت تنها فلسفه بودن و مصرف کردن نعمتهای خداست! مگه نه!؟ و الا که میشیم بهایم و انعام که حتی اونها هم دارن پیشرفت می کنن! پروار میشن و گرسنه ها رو از گوشت تنشون سیر می کنن با لذایذ ارزشمند! جدا که کسانی که  پیشرفت نمی کنند و فقط مصرف کننده اند خیلی از حیوانات عقبند...صاف و ساده اش اینه که نجس!

از وقتی این فلسفه رو فهمیده ام تنبلی از وجودم دور شده ..حالا نه خیلی دور!

ولی خب از آنجایی که مایه ام کم بوده چیزای بد دیگه بهم نزدیک شده و این خیلی بده! باید چی کار کنم؟

میرم سراغ مطلبی که دوستی برای دوست دیگری کامنت گذاشته بود:

"

سلام

شما باید بدونید که در مبارزه هستید...

باید مختصات زمین مبارزه تون رو بشناسید و اگر زمین خوردنی در کار بود بدونید علت و حکمتش رو...

واقعیت اینه که کسانی که عزمِ بندگی میکنن بیش از هر انسان دیگری مورد توجه شیطان قرار میگیرن...

وقتی یک انسان عزم میکنه بره کوه نوردی (بالا رفتن) حالا ضعف های جسمی اش آشکار میشه... هیچ وقت نفس کم نمی آورد اما توی همین دامنه کوه میبینه نفسش گرفت...

هیچ وقت عضلاتش منقبض نمی شد اما کمی که بالاتر رفت میبینه عضلاتش دیگه یاری نمی کنن...

هیچ وقت قفسه سینه اش مورد فشار قرار نمی گرفت اما همین که کمی بالاتر میره فشار زیادی رو قفسه سینه اش حس میکنه...

اینها  ضعفهایی هست که در وجودش بوده... فقط براش برملا شده...

شیطان گفته: پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى من هم براى [فریفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست/ آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت».

 در تفسیر این آیه میگن حمله از جلو، ترس از آینده در اعتماد کردن به خداست حمله از پشت نامید کردن شخص نسبت به گذشته و توبه و این حرفاست

حمله از چپ وسوسه های گناه آلود هست

حمله از راست مختص مومنین و اولیای الهی هست که در عبادت و اعمال خوبشون وارد میشه...تنها راه پیشرفت مسیر مخلصان هست . مسیری که بالای سر انسان  هست...مسیری که توی اون مسیر ...باید روی حرف زدن با خدا حساب کنید...حرف زدن به غیر از این زبان مرسوم...

خدا با زبان وقایع و تکثرات با انسان حرف میزنه..."

نتیجه منطقی این که برای پیشرفت باید بایه زبان مخصوصی که ذاتا زبان علم هست! علم واقعی! باید با خدا حرف بزنیم

و ماکسول و نیوتون و ادیسون و انیشتین و کسایی که دستاوردهای اونا رو به محصول تبدیل کرده اند ...من جمله برادران رایت آدمهایی هستند که یک نوعی از پیشرفت رو با یک نوعی از حرف زدن با خدا تجربه کرده اند.

ایول باید تمام همتم رو بذارم روی تربیت بچه هایی که به علم اهمیت میدن!

بااااید!

  • سویدا

شش سال است که من باور نمی کردم کسی مامانش را و مام وطنش را ول کند و برود آخر زمین . ولی دیشب باور کردم! فکر کن تمام ته و توی جیبم را ریخته ام توی حسابی که بعد از نه ماه که هر ماه سه تومن بریزم توی این حساب بتوانم با بهره چهار درصد وام بگیرم. که بعد از دو سه سال به جای سی تومن! چهل تومن پس بدهم!

یارو آمده از خارج از آخر زمین از فن لاند! سه سال اول که روزنامه پخش می کرده تازه حالا یکی دو سال است دارد همان کاری را می کند که اینجا قبل از رفتن می کرد: برنامه نویسی و الان بهش پیشنهاد می کنند بیا دویست و پنجاه هزار یورو وام بگیر با بهره شش دهم درصد که بعد از سی سال که همه را پس دادی سیصد هزار یورو پس می دهی و دارد فکرهایش را می کند! که با این وام برود خانه بخرد!

لحظاتی تمام شش سال تاسفی که خورده بودم را  از این که رفته است و همه دل بستگی ها را رها کرده ..وا خوردم! از سیستم ربوی بی مقدار اهانت دیده این زمین این ملک این مملکت این کشور بزرگ که سنگ روی سنگش بند نمی شود، خونم به جوش آمد!

راه حل من البته این نیست که ولش کنیم...باید بمانیم باهاش مبارزه کنیم چون . این . مملکت ماست! باهاش مبارزه باید بکنیم. این را همینجا سالگرد نه دی می گویم! وگرنه ما یا بچه های ما هم به سختی و التماس راهشان را به پناهندگی به آخر زمین کج می کنند! مملکتی که همیشه ی زمستانش شب است و همیشه تابستانش روز مملکتی که به زور به اندازه استان اصفهان جمعیت دارد..مملکتی که ...برای زندگی کردن در آن باید هویتت را هزینه کنی!

نه رفتن به آخر زمین  راه حل من نیست!

باهات مبارزه می کنم ایران!

  • سویدا