حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

چند کتاب خوانده ام

خاطرات هیلاری کلینتون از انتخاب نشدنش

خاطرات میشل اوباما  از به قول خودش شدن اش

داستان مرد کابل

پنج زبان عشق

شاید بحواهید با من ازدواج کنید خاطرات یک زندگی عاشقانه و سوگواریهای بعد از فوت خانم خانه

حرمسرای قذافی خاطرات یکی از صدها دختری  که اسیر قذافی مریض و وحشتناک شد

لم یزرع رمان تلخ محمدرضا بایرامی درباره نادانیهای شیک با ترسهای اضافه

خرده عادتها درباره چهار مرحله ی مهم و ساده برای نهادینه کردن عادتهای کوجک و ترقیهای بزرگ

کتابخانه نیمه شب درباره افسردگی و زندگی در رقصها و جلوه ها و امکانات و انتخابهای مختلف ما

و چند کتاب تربیتی دیگر

از همه بیشتر میشل مشغولم کرد و البته قذافی که پیوسته در خواب و بیداری مشغول لعن کردنش  هستم

در کل توی کتابها ثمره  ی فکر کردن با خود .....ارتباط  گرفتن با دیگران....سازماندهی کردن ارتباطات.....تلاش...بلند نظری.....

و از آن طرف وابسته ماندن به تعصبات و احساسات علی الخصوص ترس و خشم و شهوت 

را در پیشرفته ها و پس رفته ها می بینم

و عبرت می گیرم

راهی برای به کار گیری این همه حداقل در چهارچوبه های مربوط به خودم باید پیدا کنم

  • سویدا

چند سالیست مردم از روی فشار و احساس مسئولیت تجمع می کنند و آشوب می شود و ظلم می شود

درست است که خیلی خیلی دشمن داریم؛ شب شب تاریکی است و نمی توانیم مطمئن باشیم که چه کسی دارد چه کسی را می زند؛ اما به هر حال راضی شدن به این وضع و ناگزیر دانستن آن خیلی خطرناک است  . حداقلش این است که نیروهای امنیتی را  فاسد و قسی القلب می کند ..همانطور که شاهدیم.

کاش مثل فرانسه که مهد انقلابهای جهان است عده ای را مسئول حفظ امنیت تظاهرات می کردیم.

کاش البته لغت ملایمی است وظیفه داریم و داشته ایم چنین کنیم و حالا که نکرده ایم و بلکه این شبهه در کار است که خشونت جزو روشهای نظام ماست؛ حالا که  برای هر کشته ی تظاهرات بنزین و معیشت و آب  دستهایمان و گردنمان خونی است حالا که برای هر باتوم ناحق مدیونیم  و قیامت باید جوابگو باشیم و این دنیا هم این زلزله هاست که می لرزاندمان...باید بدانیم که انقلاب وارد یکی از مراحل جدید خودش شده است...مرحله ی خودکشی

به هر صورت از مسئولیت من به عنوان یک انسان ضعیف که 50 درصد بدنش از آرزو و آرمان و 50 درصد  از خون حگر تشکیل شده است  چیزی کم نمی شود ...بله این ما بودیم که انقلاب کردیم و این ما هستیم که از جمعه های سیاه و تظاهرات  خونین و خفقانها برآمدیم و این ما هستیم که داریم سعی می کنیم  مسبب بلک فرایدی های امروز و کشته های آبان 98و ....را دشمن  بدانیم...و صد البته این ما هستیم که نه در نظر مردم و نه در پیشگاه خداوند و نه دربرابر وجدان خودمان نمی توانیم خودمان را تبرئه کنیم و  هیییییچ از مسئولیت ما کم نمی شود...فقط نمی دانم خدایا آیا در روز قیامت احساس مسئولیت خالی را بعنوان عمل صالح قبول می کنی؟ نه نمی کنی تو حتی از احساس مسئولیت کردن آدمهای ضعیفی مثل من اکراه داری....و دقیقا درد همینحاست 

کاش ما ضعیف ها کمتر احساس مسئولیت می کردیم و قوی ها کمتر دنبال شانه خالی کردن از مسئولیتهایشان بودند

فارغ ار این که درون این بلبشوی سیاه چه می گذرد مشاهده کنندگان خارحی شاهدند که یک تجمع مسالمت آمیز وارد این حعبه شد و بلبشو و خون و کشته و کتک بیرون آمد. در حقیقت اعتراض امیدوارانه ی یک صنف کوجک ورودی بود و خشم و نفرت گسترده ی عمومی خروجی 

از دست رفتن سرمایه های اجتماعی حکومت حاصل این فرایند بود 

بازی هزاران بر صفر به نفع دشمن ..تمام نشد....ادامه دارد

و دختر نوجوانم با جشمهای به اشک نشسته التماس می کند که به او ثابت کنم حاکمان این مملکت جزو آدم بدها نیستند و من همین کار را می کنم اما خدا می داند که فروپاشی همه دنیای قشنگم خیلی نزدیک شده است

  • سویدا

هلویشونی شده است ها  کم بحران دارد این حکومت خاکستر آتشهایی که در ایام ماضی در طبیعت سوزانده است هم این روزها هوا شده و برای خودش شده قوزی بالای قوز و مدافعان نظام  دارند سعی می کنند بگویند این رودخانه از قدیم یک رودخانه فصلی بوده است!  بیست و نمی دانم چند آبان زاینده رود را می گویم که یکی از مناسبات مهم تقویمهای اپوزیسیونی خواهد بود در آینده..اصفهانی ها کلا بیست آبان به بعد باید بروند مرخصی والا یا شهر را به هوا می دهندد یا نظام را

جل الخالق!

ناامیدها که شک دارم از روز اول یعنی از وقتی خودشان را شناخته اند پای بساطی غیر از بساط انتقاد  و اپوزشن نشسته باشند دارند این مضمون را کوک می کنند که ایران حمام شاه عباس شده است و هر کس اندک بهره ای از انگیزه دارد از آن بیرون خواهد زد

هستند البته از همین ایل و طایفه مردمانی ....محسن رنانی هایی که می گویند گرچه این حکومت ناتوان است و این حاکمان نااهل ایران را از گوهر خود خالی نگذارید

من اما به تحلیل مختصری رسیده ام  با گفتگو  اگر روزیم شود با آنان که رفته اند

و آن تحلیل خلاصه اش این است که مهاجرت کننده های امروز بیش از آنکه واقعا کاردی به استخوانشان رسیده باشد نگرانی های اجتماعی سیاسی شان بلندشان کرده و به جلای وطن وادازشان کرده

اما جالب اینجاست که  چالشها و سختی های ریشه کردن در خاک حدید ابدا فرصتی برای تجزیه و تحلیل باقی نمی گذارد که آیا آن نگرانی ها که درباره سرنوشت خودمان و کشورمان داشتیم اینجا در این خاک جدید می توانند وحود داشته باشند یا نه.....

می بینم که فعالان جنبشهای اجتماعی اینجا که تحمع کشاورزان ورزنه اشک از دو چشمش روان می گند اصلا حال ندارد اعتصاب دامدارهای فرانسوی را دنبال کند ببیند چرا دارند شیر گاوهایشان را دور می ریزند

همین که یکبار برای اعتراض به نظام آخوندی مادرش را رها کرده برای هفت پشتش ذخیره آرمان گرایی فراهم است و حالا دیگر اصلا "اگپی وال استریت " به غم و فکرفرو نمی بردش..به اعتراض و خشم وادارش نمی کند و در این مضمون نمی اندیشد که نظام مستقر چقدر بد است و سرمایه داری چه دیگتاتوری هنگفتی است و لیبرال دموکراسی هم آن مدینه فاضله ای که قرار بود بسازد را نیمه کاره رها کرده است

اما اگر کسانی بدون این نگرانی ها از این خاک رفته باشند مثل معصومه  هر چه فکر می کنند به جای اینکه در یک شهرستان مرزی در فرانسه با بخور و نمیر بروند سرکار حدی و طاقت فرسا حاضرند آسان تر و انسانی تر از این کار را در سیستان و بلوچستان نه ولی در قم و اراک و کاشان قبول کنند و برگردند ...حالا قبول کرده اند که مهاحرت می تواند از کلان شهر ها به شهرهای کوچکتر باشد!

مهاجرت می تواند در درون اسان اتفاق بیافتد

من فکر می کنم آن همه انرژی که آدمها صرف بریدن از این خاک و ریشه کردن در خاک جدید می کنند می تواند با فکر درست صرف کارآفرینی توی همین خاک بشود

شریفی بود و خوش فکر اما اپلای نکرده بود

رفته بود در نیشابور برق از توربین بادی گرفته بود سی مکاوات فروخته بود به اداره برق

در تهران آرد و روغن دولتی را کیک کرده بود صادر کرده بود شده بود صادر کننده نمونه بعد خودش کنفرانس گذاشته بود که من صادرکننده نمونه نیستم من قاچاقچی ام بیاین منو بگیرین من دارم آرد و روعنی که صادرکردنش ممنوع است را صادر می کنم ..قانون کجایی

ماینر زده بود بیت کوین استخراج می کرد و هزاران کار دیگر و بعد گفت من باز هم نمونه خواهم شد اینجا بهشت پیشرفت کردنهای یک شبه است کجا می گذارید می روید

من فکر می کنم آن آدمی که معادلات دیفرانسیلش را در دانشگاه مفتکی اینحا شش بار می افتاد و حالا خانه فروخته رفته آمریکا مجبور شده درس بخواند طوری که خودش هم باورش نمی شود که ناگهان تی ای بشود 

همینجا هم می توانست موثر بشود کافی بود آن مهاجرت را اینحا در درون خودش می کرد

من فکر می کنم کسی که اینجا تا ظهر می خوابید آنحا دو ساعت در شبانه روز بیشتر نمی خوابد می توانست همینحا هم بیدارتر باشد کافی بود مهاجرتش درونی باشد

من فکر می کنم آن کسی که می گوید نمازم توی کانادا واقعی تر است کسی اینجا حلوی نماز واقعی اش را نگرفته بود

من می دانم به سیستمی که نداریم انتقاد خیلی زیاد است انتقاد که جه عرض کنم اعتراض کلا قهر کلا انقلاب

اما منصفانه نیست نمی پذیرم ازشان چون فقط اینحا انتقاد می کنند آنجا انقیاد می کنند ...همه چیزشان را وقف ذوب شدن در فرهنگ حدید می کنند بعضا

قبلا انسانها آرمانگراتر بودند اکر تبغیدشان هم می کردند در آنجا هم آرمانهایشان برایشان مطرج بود

به هر جال

گفته اند مادرکشی را از بین بردن آب و خاک را بی تدبیری نه سوء تدبیر را 

می خواهند و می توانند به این نتیجه برسانند مردم را که نظام آخوندی همه چیز را ویران کرد 

اما نمی دانند که قبلش چه می کردیم و در این راه ویران شدن جولانهای قبلی مان برشان پوشیده است و نمی دانند که اگر کشورم کشاورزی اش و صنعتش مثل دو تیغه ی قیچی دارند عمل می کنند مخصول همین است که ما نتوانسته ایم حرفهای کارشناسی و درستمان را به خورد حکومت بدهیم همه مان فرصت طلب و رفاه طلب بوده ایم و در این مملکت چیزی که ران می شده است یعنی اجرا می شده و چرخها را می چرخانده نفت بوده است به اضافه شعار

با سس مافیا و ادویه ی فساد

و تازه انقلاب واقعی حالاست که بناست نفت نفروشیم و واقعی واقعی با تدبیر با صنعت و کشاورزی و با مالیات مملکت را بچرخانیم

خیلی شر و ور کفتم اصل حرفم هم از میان این همه در نیامد اما می دانم 

امروز روز ناامیدی و فرار نیست ...امروز که اگر خدا بخواهد به برکت تحریمها دست سیاه نفت از کشورم دارد کوتاه می شود..اگر بگذارند البته

تازه اول بهار کشت و کار است

تحلیل امروز من این است تا فردا ممکن است شواهد دیگری به دست بیاید

  • سویدا

همه چیزهای خوب باید تمام شوند 

مهمانی خوب بود

خوشرویی صاحب خانه 

صفا و انرژی مثبت فرشهای بافت کاشان با آن نخودی مات و ملیح

حانه وسیع

حنده 

و بساط سخن 

که عجیب فراهم بود

آرمانی و آسمانی و اینجایی و زمینی همه جوره فراهم بود اهل هر کدام بودی می توانستی در حلقه شان بنشینی 

صدر مجلس آقایان داشتند بنیادهای فرهنگی و آرمانشهرهایشان را با ایده های مختلف ارایه می دادند 

 و این پایین نزدیک آشپرخانه دستور عذاهای بهست مبادله می شد و شیوه ی بچه ها و مرام بچه داریها

همه چیز سبک و نبرومند و به قاعده بود 

حتی سختی مهمانداری برای صاحب خانه

از همه قدرتهایم که استفاده کردم برای کفتن جمله ای این شد که 

خوش گذشت

کذشت جنان که باید می گذشت

البته نه که گذشتنش هیچ شدن باشد بی شک خاطرره اش مزه اش و نیروی شادی بخشش با ما می ماند و این که می خواستی یک روز جبران کنی به هر حال 4

و همین طور اثر شگفت انگیز نمک 

اما

به هر حال جز دعا و تاملی و درنگی و نگاهی نمی ماند

و تازه داع داغ که بیرون می آیی احتمال چاییدن هست و اینکه به شوهرت بتوپی و او برنتابد و دعوا بشود هم هست

  • سویدا

سلام صبح یک روز قشنک پاییزی که شنبه به یکم برج افتاده از نظر من روز خوبی برای شروع یک کار مهم هست

دهه شصت به یک چیز اسیدی شدیدا وابسته کننده کر و کور کننده  جدا کننده ی زن از شوهر  و فرزند از مادر می گفتند ایدیولوژی همان چیزی که الان فعلا بقایایش توی آلبانی ذیل سارمان مجاهدبن خلق باقی مانده

داستان از این قرار است که چهارشنبه است جنبش سفید برنامه دارد سپیده راهی است میدان انقلاب گفته اند بادری خواننده زن ترکی هم می آید گفته اند شگفتانه ای در کار است گفته اند ...

برای همین از همان دم در انواع احساسات سراغش می آید و هیجان دستگیر شدن و درگیری هم که هست همه چیز جور دیگری به نظر می رسد همه چیز در آستانه ی دگر گون شدن...انقلاب به نظرش شلوغتر از همیشه است اطراف و توی پیاده روها بعضی به نظرش لباس شخصیهای امنیتی می رسند

آدرنالین چه می کند با جوانی جوانها حتما در پیروزی انقلاب 57 هم آدرنالین نقش بزرگی داشته با خودش می گوید دوست دارم پزشکی رو ...دوست دارم پزشکی رو

ولی خوشش نمی اید.وزنش جور نیست

همزمان دوست دارم صندلی رو دوست دارم زندگی رو ...وقتی یک اتوبوس بی آر تی از جلویش رد می شود و سرانجام پیدایشان می شود ..بادری خودش روی یک وانت آبی ایستاده است و بلندگویی به دست دارد امر به معروف می کند انگار سرتاپا سیاه پوش است ...خودش است؟

از توجه توجه کنندگان می شود فهمید که خودش است از فارسی لهجه دار و مسلطش بیشتر می شود فهمید عده ای تماشاچی هماهنگ دور و برش هستند 

به این می گوید شما آقا این موهای بلندتون می دونین چیه فسق فجوره خیانته برای چی رفتنی بلوندش کردین

نه کاری نکردم خودش این رنگی بوده از اول

  • سویدا

این جوانی که صحبتش بالاخره توی گوگل هم رواج پیدا کرد 

این جوانی که هرگز نمی شناختیمش اما به این طور در مسجد کشته شدن چراع زندگی اش اعتراض داشتیم یا نمی دانم چه

این جوانی که ندیده نشناخته در تشییعش یکی از بچه ها  غش کرد آمبولانس صدا زدند آن یکی ضعف کرد آبمیوه به خوردش دادند

این جوانی که استادانی که نمی شناختندش روبروی مادرش می ایستادند و درست مثل صاحب عزا شانه هایشان می لرزید

این جوان را شنیده ام که به شیوه ی :ازلفت  برده ای به جاهای نورانی ای که خوف  و جزن راهی ندارند

داریم صبوری را تمرین می کنیم

  • سویدا

حتی اگر معمولا یک انسان هشتاد سال زندگی می کند ..حتی اگر معمولا یک جوان سالم طبیعتا هر روز از خواب بر می خیزد و دوباره زندگی را از سر می گیرد این تویی که همه را زنده می داری و هر که را  زندگیش سر رسیده این تویی که به پایان می رسانیش

حتی اگر جاذبه زمین باعث سقوط آن جوان شد  این تو بوئی که پایینش کشاندی و این تویی که کشتیش...شبیه کسی کشتی که چراغ گرانبهایی را می کشد تا وقتی دیگر روشنش کند

آخرین شب مراسم بود به حرف گوش کن ترینهای هیات گفتند برید پدهای دور گنبد رو باز کنید

بچه ها رفتند

پنجره های دور گنبد باز بود

پد بدقلقی کرد 

پسریادش رفت زیر پایش خالی است ناگهان همه صدای مهیب افتادن جسمش از هشت متر ارتفاع درست به محلی که هر شبش با شور سینه زنیها

گذشته بود را شنیدند...بند دلها پاره شد آمبولانس دیر رسید

بیمارستان امام خمینی بچه را گرفت 

دنده ی در ریه فررفته اش را درآوردند

دعاها و توسلات دسته جمعی

دستهایی که عاجزانه دامن خدا را گرفته بودند

گوسفندهایی که قربانی کردند

مشهدهایی که رفتند

همه بی نتیجه بود....بی نتیجه؟خدایا چه می گویم

زخمو درد عمیق بود همه مضطرب همه چشم در چشم مرگ

دکترها میگفتند مرگ مغزی

و هیات هنوز ختم قران و صلوات و قربانی

تا بچه ها در چشمان این مرگ زل بزنند و با آن دست بدهند چقدر خون جگر شدیم ما.....

ترسیده بودیم که نتوانند این مرگ را بپذیرند

غصه اما بزرگ بود استادش نمی توانست بپذیرد که به این زودی وضعیت فارغ التحصیلی پسر را زده اند فوت

همشاگردیش نمی توانست سر قبرش روی پا بایستد و باید غش کرده اش را به حال می آوردند

هرکسی که ماجرا را شنید برای پدر و مادرش آرزوی صبر کرد

پدرش کو؟ همان کوه چشم سرخی نیست که توی قبر ایستاده است و فرزند را در گهواره جدید می خواباند؟

ببین ایستاده است و بلند گو به دست می خواهد چیزی بگوید هر گلایه ای بکند حق دارد اگر بگوید این رسم امانتداری نبود اگر بگوید این بچه را چرا مواظبت نکردید

ااما نه دارد می گوید 

این بچه بچه ی با خلوص نیتی بود جلالش کنید به من پدر رحم کنید و اگر کدورتی دل شکستگی ای دارید حلالش کنید 

ضجه ای که به آسمان می رسد از میان بچه ها دارد تکه پاره شدن باقی مانده های غصه هایشان را نشان می دهد

یقین دارم الان مهمان امام است فقط شما حلالش کنید

بچه ها را این حرفها از میان آسمان و زمین پایین می آورد

وقتی پدرش این طوری است دیگری که باشد که بخواهد غصه بخورد خوش به حال این پدر 

جه خوب از پس امتحان برآمد

حالا ما با چه زبانی از تو حلالیت بخواهیم حاجی بابت دست گلی که خوب نگهش نداشتیم تو را به چه چیز قسم بدهیم که حلال کنی 

اصلا روی حلالیت طلبی هم نداریم 

مثل ماهی بیرون افتاده از آب تنها به تماشای صبر تو می گذرانیم 

تویی که داری ما را آرام می کنی و خداست که تو را آرام کرده است

این غم ما را بزرگ کرد

دست از سر دعواهایمان برداشتیم

 دست از سر بی ایمانی ها و بی جراتی هایمان برداشتیم

ما هم دوست داریم از تردبانها بالا برویم دوست داریم بلندی ها را برای عملیات امتحان کنیم تو نشانمان دادی که پسرت از روی گنبد به جه آسمان بلندی پرواز کرده است بعد از این جرات ما زیاد شد و سعی کردیم همتمان را تقویت کنیم 

آقا جطور می شود شما شد؟ شما راستکی رفته اید توی تنور و دارید نمی سوزید

از مثل شما چقدر باید باشد تا ظهور بشود؟ 

ممنونم پدر مهربان که این طور ما را آرام کردی

ما با این غم بعد از این بهتر کنار می آییم چون می توانیم ببینیم آنکه می کشد همانی است که زنده می دارد همانی که مرگ و حیات را آفریده است و ایستاده است ببیند کداممان بهتر عمل می کنیم

ما هم سعی می کنیم مثل تو و پسرت خوب عمل کنیم تو ثابت کردی که می شود لقمه غم به این بزرگی را فرو داد و  شادی به این زیبایی را نغمه خوانی کرد

تو خودت بهشتی در سینه داری

استوار باشی ای مرد....

  • سویدا

نه بنری در کار است نه داربستی

نه منبری بنام است نه مداح حاج محمود کریمی است

نه کسی تبلیغ کرده است نه مهمانی غیر از خودمان هست

قصه این بار هم درباره اوست اما نامکرر است

قصه ی مظلومیت و غربت خانوادگی را از قله منبرها گفته اند در همایشهای جهانی ترسیمش کرده اند به شعر ها سروده اند کتیبه کرده اند و سر بازارها را سیاه پوش کرده اند اما داستان بیش از این حرفها در اعماق یک خانواده رخ داده است .انگار وقتی اعضای روضه بیش از اهل یکی دو بیت نیستند قصه ملموس تر است 

و گریه معنی دار تر

حالا اعضا و جوارح یک فکر جان می گیرند

حالا روضه را در طول تاریخ ترجمه شده در سینه ات داری

جالا می فهمی آن انسان 250 ساله ای که در کربلا زخمها کشتندش و گریه ها شستندش همین امروز هم در حال شهید شدن است و جان تو را به یاری می طلبد....حالا داستان ملک و مملکت داری می آید دستت حالا می فهمی که چرا هر کاری بکنی از نیزه های تهمت و سنگریزه های نفرت در امان نیستی

روی زمین خدا که جای حکومت بهترینهاست حالا و همیشه که خق شهید مانده است اگر این طرفی  هستی سینه ات را برای سم اسبهایی که شیاطین هی می کنند آماده کنا

اگر خامنه ای امتی هر کرونایی که می میرد سنگ ریزه ای یا نیزه ای حواله ات می شود....بنشین و بربخوان خدایا مرگ را بر من آسان بفرما

و یادت باشد روی صندلی این حکمزانی نشستن شهید شدن  وبه خاک و خون کشیده شدن را هم دارد

نسخه ی من دریافتن این همه راز در یک روضه ی خانگی بود....توی خانه تاریخ را مرور کردم و فهمیدم شهید شدن بهترین قسمت ماجرای داعیه داری برای خکومت است و برای خاموش کردن هواهای نفسانی ای که حکومت را اسب نفس چرانی کردهاندک

  • سویدا

زندگی اهمیت دارد 

زندگی زیباست

زندگی آموزنده است

مرگ هم اهمیت دارد

زیباست و آموزنده است

داریم توی تب می سوزیم همین تبی که نوبه به نوبه بیشتر گر می گیرد که مرداد را به مردن گاه روزی ششصد نفر از مردمانمان تبدیل کرده است 

ولی هنوز چیزی نفهمیده ایم ...ایمانی در کار نیست گمراهی است و تاریکی و وحشت

با این وجود زندگی ادامه دارد همین تازه از زایشگاه برگشته ام 

از جایی که زندگی موج می زند مادرها شادترین دلهای جهان را دارند با این که هنوز نوزادشان را بی واسطه ی سرم و دستگاه بغل نگرفته اند از اعماق شادی به زندگی رو می کنند...هنوز نگرانی هایی در مورد ادامه حیات زندگی های نوفروغی که بهشان هدیه شده دارند اما به زودی از اینجا مرخص می شوند با سبکترین روح ها در غمهای دلهای غم دیده شریک می شوند 

با تمیزترین دستها اشک هم را پاک می کنند

و توی دلهایشان بذرهای زیبایی عشق معرفت ایمان و یک عالم آفرینش مثل معجزه جوانه می زند

فقط نمی دانم چه کارم باید کرد که این همه از وجودم مثل عطری از شیشه ای نپرد/

هنوز لب پنجره نشسته ام از دل درست و تپنده ام هر روز پاره ای خون کنده می شود...امروز علی سلیمانی 

و فردا نمی دانم کی

اما الهی عظم البلای ساعت نه ام را هنوز با چشم پر آب و دل امیدوار زمزمه می کنم اجازه نمی دهم پانصد روزه شدن این بلا وحشت و خشم به جانم بیاندازد ...همه را به حیرت تبدیل می کنم

الهی عظم الحیرت یا دلیل المتحیرین

ای کسی که به ما زندگی دادی به من یکبار دیگر لطف کردی و این زندگی جدید را در دامنم گذاشتی تو را به اهمیت زندگی به عظمت ایمان به شگفتی آنچه می خواهی به ما برسانی تنوره این درد را کم می کنی؟ لطف می کنی بالاخره به ما بگویی ماجرا چیست؟ ختم به کدام یسرهای  چراغانی می خواهی بکنی این عسر را ...ای که حتی در این عسر هم دریا دریا رحمت  و فضلت را روی ما ریخته ای ...

به ما کمک کن که از صعب العبوریهای این بلا بگذریم و در بلندی این کوه طور تو را ببینیم زندگی را عشق را ایمان را  امام را 

امام زندگی را 

او را که بی جلوه اش زندگی بی حاصل است و آرزو باطل

  • سویدا

مظلومانه نگاهت میکند. زود بود که از خانه امنش در ظلمات ثلاث بیرونش کشیدند تازه دو کیلو شده بود و دو ماه دیگر حق سکونت داشت...آمد و چهار روز تشنه لب گریه کرد و خجالت کشیدی  از ......روز عرفه چند سیسی شیر روزی اش شد....ده روزی بستری بود تا اینکه با عشق و اشتیاق آوردیش خانه

از همه جای صورتش از اسارتش زیر لوله ها  و شلنگهای سرم که ساعتی یک رگش پاره میشد مظلومیت می بارید....چاره ای جز سوختن نبود اماهزارچراغ عشق از این سوختنهاروشن شد.....یک نفس جدید یک عشق جدید تو را به اوجی از قله ی کام و سعادت رسانده بود ..نه اشتباه نمی کنی واقعا خوشی دیگری به این پایه نمی رسد

حالا خوشی همه ی به وصال رسیده ها مال توست

مبارکت باشد....طعم این گوارا شراب از ذایقه ات نرود

  • سویدا