حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

رفیق توی کانالش نوشته است جعبه سیاه نظام لو رفت: چرخشی پراگماتیستی از امر فقهی به امر سیاسی...از امر نظری به امر عملی!

و این را گفته است:

حجت الاسلام خامنه اى: [درصورت انتخاب من به رهبرى] اصلا از لحاظ فنى اشکال پیدا مى کند این قضیه؛ رهبرى رهبرى صورى خواهد بود نه رهبرى واقعى. من نه به لحاظ قانونى و نه از لحاظ شرعى براى بسیارى از آقایان حرفم حجیت حرف رهبر را ندارد، این چه رهبرى خواهد بود؟ (از لحاظ قانونى...) از لحاظ شرعى حجیت قول رهبر در صورتیست که کسى که مى خواهد به حرف او عمل کند، او را فقیه و صاحب نظر در امور دین بداند. خب آلان در همین جلسه چند نفر از آقایان آمدند صحبت کردند تصریح کردند که بنده صاحب نظر نیستم. این چطور، همین آقاى آذرى قمى که اسم بنده رو اول بار در جلسه آورد [بعنوان معاون اجرائى آیت الله گلپایگانى] بنده اگر حکم کنم ایشان قبول خواهد کرد؟ قطعا قبول نمی کنند!

🔸حضار (احتمالا با محوریت خود جناب آذرى قمى) با صداى بلند: بعد از رهبر شدن بله!

🔹حجت الاسلام خامنه اى: نه آقا بعد از رهبر شدن؟!...

 

 

بعد در ادامه رفیق با گلویی متورم از بغض یا فریاد و با حالتی مستاصل نوشته است:

با این حال معما کاملا حل نشده است. ما در اینجا با نوعى افسون زدایى و تقدس زدایىِ پنهان شده و تعمداً اعلام نشده از دولت و سیاست مواجهیم. پنهان ماندن این نقطه گسست تاریخىِ تعیین کننده این فرصت طولانى را به روحانیت داده که بار دیگر لباس فقه و قدسیت بر روح عرفى سیاست موجود بپوشانند و سوء تفاهم هاى بسیارى در نسلهاى آینده پدید آورند که امروز بنیاد مدنیت ایرانى را به پرتگاه فروپاشی کشانده است.


 اینک با علنى شدن تفکیک سیاست از دین در جمهورى اسلامى این پرسش مهم پیش روى ما قرار دارد که منطق حقیقى سیاستِ فقه زدایى شده ى اصلىِ نظام سیاسى ما چه بوده و هست؟ حالا که با علنى شدن نقطه گسست، حجاب زربفت و مقدس حوزوى کنار رفته و جعبه سیاهى از سیاست سى ساله پیش روى ما قرار گرفته، همانطور که داوود فیرحى پیش از این به ما گوشزد مى کرد آیا این تنها میشل فوکو خواهد بود که در طرح اولویت قدرت بر دانش ما را در فهم تحولات تاریخ اخیرمان یارى خواهد کرد؟ 

 

خصوصا از این فیرحی و میشل فوکو به بعدش لجم گرفت و مرا به یکی دیگر از نظریه های اساسی زندگیم نزدیک کرد.

( آخر می دانید من آدمی هستم که چندتایی نظریه دارد که با آنها هم پوست میوه را می کنم هم سر بچه را توی حمام می شورم هم قصه های آخر شب تعریف می کنم هم توی اداره با مافوقم در می افتم هم بحران اقتصاد جهانی را پیش بینی می کنم هم ناکجا آباد تمدن معاصر را رصد می کنم ....هم ...هم )

و آن نظریه هم این است که ما آدمها توی یک مایع ژله ای که دور خودمان تنیده ایم زندگی می کنیم و حین تمام فرایندهای اجتماعی شدن از مهد کودک تا سالن کنفرانس دو هزار نفری همچنان از توی آن بیرون نمی آئیم و تمام مدت خیال می کنیم بیرون هستیم اما همیشه با خودمانیم...در تصورمان از دیگران خودمانیم که انعکاس پیدا کرده ایم ...موقع عاشق شدن و علی الخصوص هنگام نفرت یا انتقاد یا اوپوزشن! هم با خودمانیم!

برادر منتقد فقه من کاش بند آخری را نمی نوشتی تا بهت نگویم تو هم متفقه از روی متن فوکو هستی ...تو هم به روشی انتقاد کرده ای که خودت در پیش گرفته ای تو هم تمام مدت با خودت بوده ای....

من فعلا وقت ندارم یک جوابیه ی شسته رفته به تحلیل رفیق بدهم. اما جواب ارتجالی را اینجا یادداشت کرده ام برای روزی که مقاله یا رمان مهم من درمورد مدیریت "دربیاید"!

با سلام. برادر در مورد جعبه سیاه کمی شلوغش نمی کنید؟ قس علی هذا چه بسیارند موقعیتهایی که در هر کدام  فقه چیزی می گوید عرف چیزی می گوید عقل چیزی و لوطی گری چیزی و...لازم نیست حتما پای سه گانه ای وسط باشد این وسط چیز زنده و فعالی لازم است که نه با استناد به  نوشته های توی کتابها و مانیفست های اعلی ....إسنادی به امری ببندد نه متحیر بماند و نه گریه اش بگیرد...این وسط باید پای یک موجود زنده وسط باشد پای یک انسان زنده تا مدیریت کند! یا به زبان طلبه ها اجتهاد کند...پس چیزی که شما این همه مدت است به خاطرش واویلا سر داده اید این است که فقه به مثابه یک چیز متصلب پاسخگوی یک نیاز دینامیک به اسم امر سیاسی نیست؟ ....خب بعله نیست ...آیا می خواهید بگویید  هر چه می کشیم از دست این فقه توی کتابهاست؟ ما هم می گوییم در مقابله با فکلیسم شما هم لابد ما داریم از کتابهای فوکو می کشیم؟؟؟

نه.... نه ما هر چه می کشیم حتی در خرابیهای سیستم سیاسی مان از دست فقه است نه شما هر چه می چشید از نتایج تفقه های فوکو و پوپر است!

شما می دانید که مثلا همین اخوی من اگر بخواهد جواب بدهد می گوید:

"ایشون اول باید اثبات کنه که این گزاره یک کنش غیر دینیه بعد بیاد بیشتر آسمون ریسمون بافیاشو تماشا کنیم:

اینکه اگر فقیهی علم دینی بیشتر و هنر مدیریت کمتری داشت و به عنوان رهبر انتخاب نشد یک رفتار خارج دین هست."

مدیریت!

  • سویدا

دنیا مترو است و همه چیز یک سوار و پیاده شدن به موقع است! و گرنه یا لای در می مانی یا در می مانی

در حالیکه همه جا سخن از خل و چل ی ترامپ است و رسانه های ما هم دانسته یا نادانسته سخنان برخی را در سمت خود "ترامپ اینها" تکرار می کنند کسی نیست بگوید با این حال چرا همه چیز "ترامپ اینها" علی رغم تمایلی که به غیر عادی نشان دادن او هست، دارد به پیش می رود.

آیا این همان مدیریت لغزنده و پویا و سوار و پیاده شدن به موقع نیست؟

ایرانی بیاندیش!

ترامپ با آن هم شلتاق و شانتاژ می آید و چهار ماه به تو مهلت می دهد برای خروج خودش از برجام! به این فکر کرده ای که چرا از آن امضاهای دیوانه کننده که پای سند قدس زد پای نقض برجام نزده هنوز؟

به این فکر کرده ای که روبنایی که سعی در القای آنرمال بودن ترامپ دارد زیرش دژ مستحکمی از حمایت از اوست؟

 به این فکر کرده ای که این برگزیده ی آرای الکترال چرا الان گزینه مناسبی است؟

من برای هر کدام از این سوالها سه چهار تاجواب دارم که وقت ندارم بنویسم

اما خلاصه اش این است که:

همه اینها به خاطر نوعی از جنون و ویرانی است که در ذات تمدن عصر نهفته است. این روزگار ماست! روزگار دیوانه! ولی وقتی دیوانه را برای توصیف این روزگار به کار می بری باید چند تا تبصره هم بگذاری....دیوانه ی ویران کن...دیوانه ی خودخواه....دیوانه ای که همه چیز را یا به سوی پایانی تلخ و یا ماندنی زجر آور سوق می دهد!

 

  • سویدا

بسمه

شاید چون تلگرم بسته است و کانالهای مصیبت خوان را نمی شنوم

شاید چون توی سفر اخیر، یک روحانی را تصادفی از کنار جاده سوار کردیم و تا برسد قم یک عالمه مصیبت هایی را که میشناختیم به نعمت تبدیل کرد و یک عالمه محدودیتهایمان را بست!

شاید چون علی رغم مریضی رفتم کوه

شاید هم چون همین الان یک ادالت کلد خورده ام

به هر حال می خواهم روشن تر بشوم مثبت تر می خواهم شب به شب صورتم را آبرسانی کنم!

هر چه پیشتر می رود دارم به یک نوع آشتی نفسانی سوق داده می شوم.

از الههم می خواهم که اخلاقم را خوب کند....سخت است مادر آدم ناگهان این همه روی سرش خراب شود!...برای فاطمه سخت شد! این کارها..الهمم می بخشید

  • سویدا


انقلاب اسلامی ایران،کاملا شکست خورد و فروپاشید.نه الان بعد از سی و نه سال..که از همان اول...انقلاب عروس زیبایی بود که همان شلوغی ها و هلهله های شب زفاف ربوده شد و به خانه داماد عوضی رفت!

من از اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان یک انشعاب میانه از مجاهدین خلق صحبت می کنم

من از هفت تیر و هشت شهریور صحبت می کنم....از ردپای عالیجناب در این ماجراها صحبت می کنم...به نظر شما ماجرای نیمروز چه بود؟

من از یک چیزهایی هم صحبت نمی کنم چون هنوز در موردشان جهل دارم...

من از لاریحانی ها صحبت می کنم

من از فساد سیستمی صحبت می کنم

اما هنوز کاملا چپ نکرده ام...هنوز به حکومتی بر مبنای اسلام معتقدم...به حکومتی بر مبنای مردم معتقدم

دوستان حکومت اسلامی فعلی ما چه دارد و چه ندارد؟

مردمی مجبور به حفظ شال یا روسری روی سر..و مردمی مومن و معتقد دارد

حاکمانی مجبور به رعایت حداقل ظواهر عدالت؟ ندارد!

از منصور نظری صحبت می کنم که موفق شد با کلاه کاسکت و در هیات پیک از سد حراست بگذرد و جلوی محسنی اژه ای خیلی چیزها را فاش کند...

از ستار بهشتی صحبت می کنم

از مهدی هاشمی صحبت می کنم

از رضا شهابی صحبت می کنم

از سلمان کدیور صحبت می کنم

از مجتبی دانشطلب صحبت می کنم

بله همه این شواهد کافیست تا بگویم انقلاب اسلامی ایران تمام شد...بیشتر از مشروطه پائید اما تمام شد...حالا نوبت آوار برداری است

 

کسی می گوید ایراد در ایدئولوژیک بودن حکومت است

با تو هستم ای کسی که انگشت اتهام را به سوی ایدئولوژی یا فقه یا مصلحت گرفته ای .. و حقا که بد هم نگفته ای ...اما سوال من از تو درباره روش خود توست!

... اگر ایدئولوژی چیز جیزی باشد، یک وجهش همین است که ما وقتی سراغش می رویم چنان داغ می شویم که کنترل اوضاع از دستمان در می رود...همین کسانی که آماج همه شکستهای این انقلاب را ایدئولوژی می دانند یادشان باشد که کلمه ای به اسم ایدئوولوژی درست وقتی ابداع شد که کسی شورش کرد و گفت دین افیون توده هاست...همو و یارانش ایدئولوژی را جای دین نشاندند و در ایران هم عقب مانده های بی سوادی هستند که بنا دارند علم و تخصص را جای چیزی که اسمش را ایدئولوژی گذاشته اند بنشانند! سکولاررها را می گویم!

ایدئولوژی زدگی  این است که بلد نباشی آدمهایی را که می شود باهاشان دوست بود، برای خودت نگه داری .

ایدئولوژی زدگی این است که به خاطر آموزه های وبر و پوپر و دیگران، ذزه بین دست بگیری و دنبال یک افرادی بگردی تا لیبلهایی را که در کتابها نوشته اند روی پیشانی آنها بچسبانی مثلا کافیست یکی روی منبر بگوید عبودیت! تو شصتت خبردار بشود که این همان بردگیست!

چرا تو آمادگی تام داری که از سخنان برخی صرفا چهره ها  یا حتی از موضع گیری هایی که به خاطر درست مدیریت نکردن تو در آنها به وجود آمده ابزاری برای نامطلوب شمردن آنها بسازی...چرا حواست به دستهایی نیست که حاضرند نصف دارائیشان را بدهند تا میدان طوری آراسته شود که تو آراسته ای؟..

از آن طرف به تو هم بگویم ای دوست آرمان طلب شهید داده ی حججی داده ی احمدی روشن داده ی نه دی درست کرده ی صدیق فداکارم

دوست من، برادر و خواهر ولایت مدار حزب اللهی من که از رهبر مثل تخم چشمت مواطبت می کنی و خوب کاری هم می کنی و احمدی نژاد که سهل است خیلی های دیگر را هم قربانی او می کنی....به این فکر کرده ای که شخص آقا مگر چند سال دیگر هستند؟ که همه دعواها سر ایشان تمام می شود...که این همه نگران این هستی که برای او و آبروی او بد نشود...که مبادا ضد منویات او سر و صدایی بالا نگیرد؟ که مبادا مرزبندی عدالت طلبها با اپوزیسیون های افاده ای قاطی شود؟...نگران باش اما تصمیم درست را بگیر...اوضاع را تو هم باید مدیریت کنی...مبادا گولت بزنند و به کسانی که در حقشان ظلم شده پشت کنی؟

 

و تو ای دوست عدالت طلب از رهبر عبور کرده یا در حال عبور من...تو هم بیاندیش ..آیا "رهبر" را نمی شود برای عدالت نگه داشت؟ برای جبهه عدالت طلبی نگه داشت؟ از دست دادنش چه فایده ای دارد؟خراب کردن رابطه اش با مردم به نفع جریان عدالت طلبی است یا به معنای یتیم شدن مضاعف مردم است؟

اگر کسی از این برادران و خواهران ولایت مدار بگوید "رهبری"  را نمی شود در دست گرفت ...دچار اوهام ایدئولوژیک شده...می شود خوب هم می شود...امام خمینی  را هم در دست گرفتند که کار به جام زهر کشید...

ما به مدیریت احتیاج داریم...مدیریت می خواهد که بتوانی رهبرت را از دست ندهی و مجبورشان نکنی جلوی چشم همه جام زهر سر بکشند!

  • سویدا

ملت عشق را می خوانم نوشته الیف شافاک ....یک زن که در نگاه اول شبیه هنرپیشه ها یا فوقش معلم هاست...البته معلمهای خوشگل

درباره اسلام بیشتر از من می داند...بهتر از من قرآن را می شناسد و آیه های الرجال قوامون علی النساء را بهتر از من بلد است تفسیر کند

روابط بین الملل خوانده و به اندازه چپ اسلامی مایه های سیاسی در ملت عشقش دارد...

همه اینها را دارد و با آن نگاه پلورالیستی اش می تواند چشم حزب اللهی ها را در بیاورد...اما...امان از عشق

عشقی که او از روایت مولانا و شمس تبریزی رروایت می کند به راحتی می تواند تحت تاثیرت قرار بدهد...

تو میفهمی همه ی درگیری هایت با همه از کمبود عشق است

روزی که اولین بار نقیان را دیدم ..اثری از بی نهایت در او بود...آن روزها ترس و لرز کیرکگور را می خواندم..همه اش درباره شهسواری ابراهیم و بی نهایت حرف می زد...اما این روزها که به قول شمس نقیان نفس من را نشانه رفته و مدام عصبانیم می کند دیگر آن زلالی بی نهایت را به یاد نمی آورم...امروز که خواهرش را دیدم ...آرامشی عمیق در او یافتم...شاید همان بی نهایت زیبا بود...حالا برای این که خشم و ناراحتی ام را بپوشانم قرار است چهره خواهرش را بیاد بیاورم

شبنم و رویا هم یادم آوردند که آخرین بار انقدر از دست نقیان ناراحت بوده ام که ممکن است خون پدر نقیان از آه من باشد...و من را این سوزاند...اعترافش در سکوت اینجا هم برایم سنگین است وقتی خبر فوت پدر نقیان را شنیدم یک احساس دوگانه داشتم...یک خنده ی بی اختیار از آنها که وقتی با رویا و شبنم هستی مجبوری بزنی ..اضافه شده بود به این که لابد چند روزی راحت خواهم بود و آن هم اضافه شده بود به این که ای بابا...

بنده خدا عزادار شد...

ولی حالا بعد از سر گذراندن همه این ماجراها خودمانیم چقدر کم عشق در بساط داریم..

زهره آرام گفت دیدم خودت زنگ نمی زنی من هم زنگ نزدم

ممن وانمود کردم با او حرف می زنم یا برای او می نویسم ...گفتم از نزدیک شدن به تو می ترسم....نه که از تو بترسم از...این که تاراحتت کنم میترسم ...نه که از تو بترسم....از این که ناراحتی ات یک ملیون برابر در من منفجر شود و خشونتی خاموش یا پیدا را در من بیدار کند ...از این می ترسم..آخر ای خواهر عزیز که روزی مثل مولانا که پی شمس بود پی ات بودم و امروز این فدر از تو فراری هستم ...من از کمبود عشق رنج مییبرم آن هم در حالی که بیش از بقیه به خاطر داشتن شوهر خوب و تو و بچه ها در معرض عشق هستم

راست گفته بود مریم ...از سر خود واکنی

همه کارهایم از سر خود واکنی شده اند این هم مال کمبوذ عشق است

کمبود عشق....

کمبود عشق بود که تلفنم به تو هم صرفا به خاطر از سر خود واکنی بود!

تو را و نگرانی ام درباره تو را از سر خود وا می کردم..

وقتی مادرت راز تو را برایم فاش کرد آن را از سر خودم وا کردم و با خوددم  گفتم وقتی بپرسی چرا خواهم گفت ترسیدم دوست نداشته باشی  بدانم! یا مثلا می خواستم خودت بگویی...اما همه اش از سر خود واکنی بود...حتتی موفق شدم به محمد هم بروز ندهم ...که بعدا بهانه داشته باشم بگویم تو هم می دانستی و نا محرم جمع من بودم

 

  • سویدا