حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

گفتم ...گفت

اولش اون گفت

چرا ما با اسرائیل دوست نمیشیم

چرا باید بشیم

که این همه تحریم و جنگ رو از سر خودمون برداریم

برداشته نمیشه....الان گیر اونها به ما نه سر هسته ایه....نه سر موشکی...اونا میخوان ما نباشیم

نه تجربه نشون داده هر کی با اونا بوده یه سطحی از زندگی نرمال رو به  دست آورده

برای ما شانسی نیست.

چرا ما همش لج بازی می کنیم باهاشون

به این حرفا نیست.

صدمه اش رو بچه های ما باید بخورن

چاره ای نیست

چرا عربستان داره ما نداریم

چون یه شعبه ای از آمریکاست

خب ما هم باشیم

ارزششو نداره...من حاضرم فقیر باشم اما حاکمام بیست ملیون یمنی را گرسنه مرگ نکنن

به هر حال ما نباید لج بازی کنیم باید کوتاه بیایم...حداقل در ظاهر...اگر ما رو مثل سوریه  بکنن چی؟

نمی کنن چون ما رو سالم می خوان بگیرن ...به کسایی احتیاج دارن که برده اشون باشن..

نه معلوم هم نیست احتیاجی داشته باشن....اونا برنامه دارن..الان دارن با فروختن سلاح به ما خودشونو چاق می کنن....بعدا با بازسازی ایران...من برنامه ش رو دیده ام!

ایران که خودش می سازه...مطمئنم؟ قضیه بر شکستگی شامی زاده چی بود؟

به هر حالا الان ما داریم توی سه تا جبهه می جنگیم....یه جوری باید این وضع درست شه..حداقل توی ظاهر باید باهاشون کنار بیایم....

کوتاه اومدیم بابا...توی باطن هم کوتاه اومدیم. مذاکرا ت زمان احمدی نژاد شروع شد...اونا کاری به احمدی نژاد و روحانی ندارن....ترامپ و اوباما فرقی ندارن...

آره اینا همش خیمه شب بازی ظاهر یه....اما الان اگه اراک رو دوباره چیز کنن....اگه جنگ بشه....نمی تونیم با دنیا در بیافتیم

دیدی کیم جونگ اون  رو چه تسلیمی شد؟

نه دیگه...اگه اینه ما هم باید تسلیم بشیم!

  • سویدا

ماه زیبا و پر برکت دارد تمام می شود. آرزو می کنم این سه شب باقی مانده اندازه یک عمر بشود.زیاد باشد. خیلی خوش گذشته است. خیلی صفا دارد.

توی دلم دانه های شربتی آرزو خیس خورده اند. بعضی هایشان را توی خاک کاشته ام و سبز شده اند.

سبز شده اند ها! دلت می خواهد از شادی گریه کنی...

شده ام یک پارچ پر از دانه های خیس خورده آرزو و زعفران ثروتمندی با افتخار  رنگ طلا زده است من را

شده ام یک چیز خوش مزه و خوش عطر و نوشیدنی.....

خودم به الکل تبدیل شده ام!

این سرنوشت همه کسانی است که این همه آرزو داشته باشند!

  • سویدا

سلام دیشب آقای آقاتهرانی آمده بود توی رادیو داشت سفارش می کرد بچه ها تو رو خدا این شبها دعا می کنید به اندازه نیازتون بخواهید ها....بیشترش شر میشه براتون!

گفتم ای آقا نفست از جای گرم در میادها...یعنی خدا نشسته ما چه دعایی می کنیم همونو دقیق برآورده کنه؟

حالا خوش دارم خیال کنم همین طوره...برای این که از نیازم نزنه بالا لیست دعاها رو میارم اینجا...

ای خدا یادته که من برای شفای مامانم  دعا نمی کردم همش میگفتم خدایا آسونش کن..... ....عوضش بنویس به حساب الان برای شفای زن بابام دعا می کنم ...همش دعا می کنم...نیاز دارم که جواب بدی یعنی به قول معروف اجابت کنی...خدایا لباس عافیت به تن همه مریضا علی الخصوص زن بابام بپوشون

دومیش هم این که سالی یه نوردبون از جنس نوشته برام بفرست که ازش بالا برم

سومیش هم این که سالی یه نوردبون از جنس سفر می خوام

چهارم این که لطفا این موضوعات مربوط به تحریم ایران و باقی مسائل رو حل کن.......

پنجم کلا همه چیز رو حل کن

ششم

علی با ادب باشه. خجالتی نباشه و یه پسر خیلی خوب تربیت شده ی کار درست عاقبت بخیر باشه

جواد هم کارهای درست زیادی از دستش بر بیاد

مشکلات فاطمه هم حل بشه و سهمش از شادی ها و خوشبختی های دنیا و آخرت

روز به روز به میزانی که برای هر انسانی در نظر گرفتی نزدیکتر بشه....

فرشهای خونه تعویض بشن لطفا

مبلمان راحت و خوش اندازه لطفا

تلوزیون تعویض بشه

بریم خونه بزگتر

ماشین شارژی برای پسرها بخریم

نه نخریم...چون اون وقت دخترم خیلی ....

  • سویدا

نو بودم. نوعروس بودم و داماد تر دماغ از همه چیز می خواست به من افتخار کند و به دوست فیلسوفش...به هر اصرار و تلاشی بود، نشستی ترتیب داد درباره سوبجکتویسیم در فلسفه اگزیستانسیال،‌ با حضور دوست جوان تازه کتاب نوشته اش و من .....

نشسته بودیم و فیلسوف جوان داشت وارد بحث می شد و من برای تکمیل شدن منظومه افتخارات خودم و آقای داماد بنا بود،‌ورود به بحث را هدایت کنم با سوال نکته  ای! حالا چه اهمیتی داشت که ورود شتابزده ام به بحث باعث شد نتوانم آدامسی را که کنج دهانم بود دور بیاندازم و همین طور توی انگشتانم فشرده نگهش داشتم.....نمی دانم چه طور وارد بحث شدم ....فقط یادم مانده که وقتی فیلسوف جوان از دری که باز کرده بودم وارد بحث شد،‌آدامس به کف دست و تمام انگشتان من چسبیده بود....و در پناه شعاعهای جادویی آن افکار و سخنان فلسفی از یاد بردم که چه منظره چندش آوری دارد از کشمکش انگشتان من با آدامس تشکیل می شود! حتی مستی فلسفه کاری میکرد که  بازی پیچیده ده انگشت با رگه های چسبنده آدامس هم به نوعی در چیدن دازاین اگزیستانسیال مشارکت داده شود.....نمی دانم آن حالت چقدر طول کشید...صحنه ای که  بعد از چهارده سال  امروز صبح زنده شد توی خاطره ام...با تمام خجالت هایی که داماد محترم عوض افتخار در آن جلسه نصیبش شد، از داشتن یک چنین هم! سر ضایع و چندشی!

امیدواری من این بود که آقای فیلسوف جوان درک کند که این حالت از عوارض فلسفه-مستی است...اما بعدها که برخوردی بسیار سرد و توهین آمیز از او دیدم دریافتم که بر خلاف تصورات شاعرانه من، آدامس بازی آن روز من را توهینی به خودش تلقی کرده و بس!

خیال می کنم می دانم چرا در صبح روزی که داریم برای یک ملاقات مهم آماده می شویم باید این خاطره توی ذهنم جان بگیرد.....

برای این که کسی بتواند وارد این شبها بشود باید أماده بشود...باید لباسهایش را در بیاورد...و خودش  را بشورد...اصلا پوست تنش را هم باید اگر می تواند دربیاورد و پوست نو بیاندازد....باید لباسهای مخصوص بپوشد...و چه لباسی کثیف تر و آلوده تر و برای از تن در آوردن مستحق تر از لباس غرور! لباس مستی غرور!....همان غرور جرکی که بازی مشمیز کننده انگشتان من با آدامسهای چسبیده را در نظرم یک فعالیت اندیشه ورزانه!‌ جلوه می داد و نمی گذاشت خجالت همسرم و توهین آمیز بودن رفتارم را بفهمم!‌ با آن همه که نو بودم!‌ چقدر در بد مستی غرور کهنه کار بودم!

  • سویدا

دیر شد خیلی دیر...فقط شش دقیقه وقت هست تا اذان...نادان است کسی که بگوید شش دقیقه برای خوردن روزی سحور!‌ کم وقتی است. شاهدش هم این که توی هر دقیقه اش‌، یک ششم محتویات سفره بلعیده شد!

نادان است کسی که بگوید شش دقیقه برای خوردن روزی سحور کم وقتی است . و نادان است کسی که فکر کند روزیش تنها لقمه هایی است که در این دقایق از توی سفره ی زمینی بلعیده است.همین طور که از گلوی جسم لقمه هایی پایین می رفت. امام خمینی با دست خودش لقمه هایی وارد یک دهان دیگر من کرد:

چقدر از شهوات جسمانی دوری کرده ایم ؟ و چقدر از شهوات خیالی...چقدر از شهوات نفسانیه و چقدر از شهوات عقلانیه؟

این شهوات خیالی چه چیزهایی می توانست باشد؟ نفسانیه ها و عقلانیه ها کدامها بودند و فرق همه شان با جسمانی ها چه بود؟

ایجاد این سوال یک لقمه بزرگ بود که به راحتی از گلوی معرفت شناسی ام پایین نرفت....حالیا تا چه باشد جواب!‌و آیا هرگزی  لقمه هنگفت جواب روزیم بشود....یا نشود!

اما زیر پرتو همین سوال هم ،‌ جواب چه پرسشها که در یک آن منکشفم شد!....چهره ی  مودب جناب اصطلاحا خواستگار دوستم را دیدم که بعد از همه تعارفات جواب منفی خودش به دوستم را دست به دست کرد و به دست من رساند ....جواب منفی همان چیزی است که شهوات خیالی یا شاید هم اون یکی شهوات من خیلی بهشان احتیاج دارد...

جواب منفی همان چیزی است که من کودن باید موقع ارسال رمانم برای ناشری که اتفاقا چشم به راه یک اتفاق ادبی کشف نشده نشسته است بگیرم اما از سر خوش خیالی باورم نمی شود که این تلفن جواب ندادنها و پیام بی پاسخ گذاشتنهای ناشر یک جور جواب منفی است  که دارد به شهوات خیالی و یا اون یکی شهوات من داده می شود.

جواب منفی به شهوات یکی از روزی های آدمهای خوش بخت در ماه رمضان است....

من چه خوش بختم!

جواب منفی همان چیزی است که دارم در برخورد با بچه هایم می گیرم....وقتی که از استقرار مراحل کاملا ابتدایی تربیت در نهادشان در می مانم....آن هم در شرایطی که شهوت م برای ایجاد اثری ماندگار که به کار تربیت نسلهای بعد و بعدی بیاید خواب از چشمم گرفته است.

جواب منفی همان چیزی است که احتمالا در این کارمندی بیهوده طی بیست سی سال آینده(مهلتی که معلوم نیست از باقیمانده عمر من بیشتر است یا کمتر)  به قیمت سمبل کردن مادری و خانه داری ام ... وسمبل کردن همان کارمندی دارم می گیرم

جواب منفی همان بد شدن تمام  غذاهایی است که هر کدامشان را به امید برگزاری یک مهمانی رویایی بار گذاشته ام ...و گشنه و تشنه بیرون رفتن مهمانها و سرزنش هایی که باید بعد از هر مهمانی خودم را بکنم...

جواب منفی همان سرکه انگبین صفرا فزودنهایی است که در ارتباط با دوستم دارم...دوست ،خویشاوند و یا شاید جفت! که هر چه برای هماهنگ شدن با او ریتم رقصم را عوض می کنم بیشتر از من مشمیز می شود.

تمام جوابهای منفی که روزیم می شود در اثر شهوات مختلفی است که نهادم را در نوردیده اند...بخت با من یار است که جواب منفی می گیرم....اگر جواب مثبت می گرفتم . و می شدم یکی از آدمهایی که با دنبال کردن رویاهای خودش آدم موفقی ار کار در آمده ....از اینی که هستم هم پرت تر می افتادم از مراحل کماال....شاید هم نه! اگر طوری حرکت می کردم که جواب مثبت روی شاخش باشد،‌بالاخره به مراحل کمال وارد می شدم و احتمالا از شهوات دور می شدم.....جواب این معما را هم باید از جوابهای منفی گرفت

 

خمینی ای امام....درود برتو....راز پیروزی شگفت تو را در تمام این سی و چند سال عمرم از هر که بگویی پرسیده بودم...از کتابهای تاریخ...از اوراق روزنامه ها...از خون شهیدها....از تشیع جنازه با شکوهت.....اما هیچکدام به اندازه جملات امشبت اعماق این راز را به من آشکار نکرد....

پرواز از دریای آتشهای شهوات...به افقی بی کرانه.....این راز توست!....

  • سویدا