حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

خالد حسینی در "و کوهستان به طنین آمد"

1- قصه ای گرم و ادیبانه با پرداختهای زیرکانه و تعلیق به جا و ضربات بهنگام از زبان یکی از شخصیتها که دو تا خاطر خواه دوقلو دارد و اولی به دست دومی ناکار می شود تا وقتی که قصه می خواهد تعریف کند...پروانه و معصومه و صبور

2- روبرویی کودکانه با ماجرای دهشتناک اصلی و محوری قصه-عبداله در کابل

3- پایان بردن قصه ای که شروع شده از زاویه دید یک راوی برکنار از اصل قصه-نبی در کابل

4-ورود آدمهای بعد از ویرانی برای بازسازی به افغانستان و ادامه یافتن قصه در نگاه راوی جدیدی از دنیای جدید و جذابی که نقشش توی قصه ارتقا دادن درون مایه و بهبود شادمانی در ماحراهای قصه است: مارکوس یونانی-جراح پلاستیک

5- افتادن قصه به دامن شخصیتهایی که شروعش کرده اند وپیچ و تابش داده اند نیلا وحدتی در پاریس و پری پاریسی

6-برگشتن به منظره اولیه قصه قبل از وقتی که لازم است پری برگردد افغانستان....عادل و تحول شگرفی که بعد از حرف زدنش با پسر اقبال در او روی می دهد و به حای خاصی نمی رسد جز این که می فهمد چقدر امکاناتش در مقابله با پدر قهرمان-جنایتکارش محدود است 

و جواب این سوال را مارکوس می دهد کسی که در زندگیش اعتیاد و لاابالی گری و هرزه روی و هپاتیت را تجربه کرده است و برگشته است و پزشک شده است و بعد قهرمان کابل شده است.

برای تغییر باید رفت! باید از این جایی که تو را همین جوری می خواهد که هستی مهاجرت کنی!

7- و سرانجام پری و عبدل به هم می رسند در حالی که عبدل در قرابت غریبی که به قصه ی طلیعه ی داستان دارد....فراموشی گرفته است. و خواننده طوری پا به جهان ترسیمی نویسنده گذاشته است که از خودش نمی پرسد در دنیای شلوغ مدرن برای یک پیرزن بی ماجرا شده ی مدرن داشتن برادر فراموشی گرفته و برادر زاده ی که احتمالا هم خون توست چه اهمیتی دارد.....باب جواب بدهد باب در خداحافظ گاری کوپر!

  • سویدا

دیشب من نخوابیدم

آزیتا هم نخوابید

دیشب من یاد منا افتادم وآن هفت هزار نفری که سعودی روز عید فربان قربانی کرد تا حجش دور کعبه شیطان بزرگ قبول باشد٬

هفت هزار قربانی برای پیام رسانی به ملتهای جهان! آهای من نه تنها توی یمن می کشم و دولتهای شما کاری نخواهند کرد همینحا توی خانه خدایتان هم می کشم...می گذارم از تشنگی جان بسپارند و دولتهای شما کار ی نخواهند کرد....حالا شاید یکی از رهبرها از بلدوزهایی که برای خاک کردن فربانی هایم استفاده کرده ام خوشش نیاید ....فوفش برای آنها چند تا هواپیما جنازه می فرستم از بس علاقه به درست کردن شهید دارند آنها خب جنازه ها را لازم دارند....آی قوم به حج رفته دیدید چه کردمتان و کاری از دستتان بر نیامد.... لذا برای یمن قیز فیز آرمان طلبی تان 

گل نکند اگر در خانه حودم هفت هزارتان را ببه کام مرگ فرستادم و دیدید کسی صدابش در نیامد بدانید در یمن  به حول و قوه شیطانی هفت هزار نفر را زنده نحواهم گذاشت مگر از اعضای حزب خودمان باشند٬

دیشب تمام شب داشتم به این بیانیه های سعودی گوش می کردم و خواب از من فرار کرده بود... و داشتم به این فکر می کردم لابد خدا توقع داشته ما حرکتی بزنیم که نزدیم و لذا اماممان را هم نفرستاد در حالی که امام آماده بود که بیایدد ....وظیفه ای که من یا رهبرانم انجام نداده بودند آی که چه خونی به دلم کرد...انقدری که بچه ها را تاراندم . دعوایشان کردم . 

آزیتا یاد ندا افتاده بود و این که خدا از او چه توقعی دارد

من با میل یا اکراه، داوطلبانه یا ناخودآگاه جگرم را ریش ریش می کردم توی سالاد اندوه و دنبال نخود سبز وظیفه ام می گشتم....سس هم به راه بود: سس نفرین به زندگی ای که روزمره اش این همه آدم را پست می کند!

و هر از گاهی سربچه هایم داد می زدم

صبح   که سالاد خوب جا افتاده بود مزه اش به من گفت: محبت مادرانه کم دارد این سالاد...یادم افتاد به جای مادری کردن سر طفلی ها داد زده ام که مزاحم نشوند وقتی دارم سالاد اندوه می زنم......اما با همه این کمبود ها مزه سالاد اندوه خوب بود طوری که به اصرار یک قاشق هم دهن آزیتا گذاشتم

اندوه را همیشه ستوده ام....غم شاهانه خوراک برینی است که از بهشت سروش کرده اند!

  • سویدا