حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بنال وطن به ترجمه سیمین دانشور و نوشته آلن پیتون یک رمان صمیمانه بود که خواندنش من را نبرد به فضای سگ سفید و سوال اینجاست که چرا؟

مگر توی هر دو رمان تبعیض نژادی موج نمی زد؟

مگر نویسنده هر دو سفیدان مخالف ضدیت با سیاهان نبودند؟

مگر سیاه آفریقا چه فرقی دارد با سیاه آمریکا

راست است مساله بنال وطن پیچیده تر بود و ساده تر و به مدرنیسم و سنت و جهل بیشتر ربط داشت. ژوهانسبورگ نقطه عزیمت مدرنیسم و سنت شده بود و مردمی که به واسطه به زعم رمان سنتها و جهلشان ضعیف مانده اند مانده اند تا مدرن تر ها و از جهل بری تریهای سفید بیایند و ثروتهای زمینهای اینها را بربیاورند و از نیروی ارزان کار اینها استفاده کنند اینهایی که بیماری زمین و خشکی آسمان گرسنه نگهشان داشته دارند با بخور نمیر زندگی ای که معدنهای طلا و الماس بهشان ارزانی می دارند بسازند و جنگیدن تنها یکی از کارهای آنان است آنانی که  سفیدهای روشن به میانشان می آیند و می گویند باید استثمار اینها را پایان داد و باید نجانشان داد خالا که از سنتتهایشان دورشان کرده ایم حالا که از اخلاقیانشان دورشان کرده ایم باید اخلاقیات جدید بهشان بدهیم

سگ سفید و بنال وطن هر دو در نهایت به نفع سفیدهای روشن و دانا بود  و به رغم نادانی مردمی که ضد سیاهان بودند قهرمانهایی داشتند که از میان سفیدان بر آمده بودند فطعا ولی فریاد برابری را سر می دادند طوری که دسست بالاتر با همین برابری گویان باشد!

به هر حال رمان صمیمی بود و قشنگ آلن پیتون به درستی فضای صمیمانه ای را که به امفندوس یا همان حاج آفا ی خودمان داده بود مرد آبرومندی که مجموعه دروغها و گناهان و توبه هایش برای ما خیلی صمیمانه زیباست کسی که نهایتا روی کوه میرود به شب زنده داری تا اعدام فرزندش را به دعا برگزار کند صمیمانه پاک و ملتمسانه 

پسر حاج آقا را فساد ژوهانسبورگ ازا و گرفته است پسرش به جرم قتل و جرترود خواهرش به جرم فاحشه گری از دست رفته اند و تنها مانده است جمع کردن خاندان. عقد کردن دختری که از پسر او حامله است و آباد کردن زمین به دست مرد سفید پوستی که بعد از شهادت فرزندش با عقاید پاک و زیبای او آشنا شده است و حالا دارد افکار پسرش را با نحات دادن دهاتی های ایندوتشتی دنبال می کند

چه زیبا و عم انگیز و لذت بحش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • سویدا

بله قلم چیز خوبی است اما ای سرت به دوران افتاده از دست گرفتنش چه منظوری داشته ای؟ ندیدی پشت پیکان بارها نوشته اند هر که منظوری ندارد عمر ضایع می کند! عمری که ضایع می کنی به جه منظور ضایع می کنی..این وسوسه ماندگاری که از بین همه جوابهایی که به این پرسش می شود داد بر گزیده ای آیا همان سودای خلد نیست که حدمان آدم را از یهشت بیرون کرد؟ اگر همان است که  بر تو حرجی نیست گفته اند اصلش این بود که پدرم جنت به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم

این در می آورد که ما در سرزمینی که برای خودمان تویش وجود داشتیم از قبل این جرفها توی جنت بودیم و سودا از آنچه داشتیم هم ما را کند! اما نه این را نمی شود زیر بار رفت همان بهتر است که طور دیگری بیاندیشیم

می نویسم پس هستم

اما حالا که نوشتن گره بر آب زدن است برای من که توشته هایم نمی توانند نظم را گردن بگذارند و از جای معینی شروع کنند و به حای معین تری فرود بیایند من چطور تمرکز کنم و این بافته ی خیال را که بر آب گره زده ام جاصل عمر خودم بدانم و مایه تسلی  غریزه حلد طلبی ام؟

درست می شود احتما لا باید هیزم بیشتری زیر دیگ دعا بریزم

  • سویدا

وای بر تو شکنجه واقعی من توئی...از دست دیگران کار چندانی ضد من بر نمی آید....نهایتا این بندها!

شمائید که با دل نازکی مسیحیتان به من می گوئید حکم اعدام خودت را امضا کن....

بیا با من....از ردای کشیشی درآ و به انقلاب بپیوند

خرمگس با من بود وقتی کاردینال را خطاب قرار داده بود...وقتی از شوخی های تندش نمی خندیدم به من می گفت چرا خنده ات نمی گیرد؟ 

به من می گفت ...این بت را بشکن و به انقلاب بپیوند

حیرانم این بتهایی که باید بشکنمشان و به انقلابی که باید بپیوندم را کجا گذاشته ام....

  • سویدا

امروز رفتیم سر مزارت عکس روی سنگ قبرت را مرور کردیم و داستان شیرین آن خانواده ای را مرور کردیم که محض خاطر آنها آسمان و زمین و مردم آفریده شدند. هی خاطره آن روز و آن عبای یمانی را مرور کردیم و هی روی خط و خال گیسو و ابروی تو روی سنگ فبرت دست کشیدیم لبهای فرو بسته ات از روی همان سنگ فبر شروع کردند برای ما راز گفتن و چشمهایت .... انضافا هیچ شعاعی از شهلایی  چشمهای تو روی تصویر سنگی ات نتابیده بود ....هی هی هی جای تو خالی بود و چشمهای سرد روی تصویرت رازهای میان لبها را تایید کردند. تایید کردند که باید برای زیر خاک رفتن مثل تویی تاسف خورد....تاسف باید خورد برای آرزوهایی که در سر داشتی و عمرت....نه نه لبهای فرو بسته ات ساکتم می کنند تو راضی هستی ...برای حمع بستن میان این تاسف و آن رضا تنها یک راه وجود دارد« دعا....الهی هر آنچه که از عمر او می کاهی بر جاه او در آسمانها بیافزا و آنجه را روی زمین می جست از فضل تو...به کرمت در آسمانها به او عطا کن و راه رشد را بر او نبند چندان گه با هر صلوات راه را بر دردانه خلفتت کسی که امشب به ما ارزانیش داشتی می شگافی....اللهم صل علی محمد و آل محمد

جای تو خالی بود حانه خودت و میان بچه ها .... 

  • سویدا