حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

به اصفهانیه میگن اگر نصف دنیا رو بدهند دستت از فضولی دست برمیداری؟

میگد آنصفی دیگش چی چی میشد؟

یک نفر در گوش من گفت دلت فقط برای خودت بسوزه

من فضول هستم همه ی عمرم در فضولی گذشته به نحوی که مدام ایستاده ام توی زاویه ای کنار گوش و چشم خدا و همه اش عربده با خدا که این چه بود و آن چه شد

و بعد هم دلسوزی  و شفقت بیجا برای زمین و زمان

ضربتی بود ....نوش کردیم....دیگر برویم بمیریم

  • سویدا

الان دیدمشون

زوج دهه شصتی را

چیزی ک آرزوی چراغانی زیبای من ست برای روزی روزگاری فنا

آنکه در ضمیرم است

حاجتم است

امید عاقبت م است

روزمره ی اینهاست

رشک برانگیز

شرمم باد چقدر من به کار برده ام ....زندگی این زوج فرهیخته در بلوچستان به اردوی جهادی می گذرد...قشنگ است خصوصا که طبیعت حرا

دل می برد...همه دوست دارند این جور زندگی را...نیس????????

shagerdbanna.blog.ir

  • سویدا

والسلام

سلام بر نیتهای خوانده نشده

سلام بر بیراهه های بسیار پیموده شده ای که راه برگشت دارند هنوز

سلام بر نمازهای قضا

سلام بر آفتابهای لب بام

سلام بر اینجای عمر

سلام بر عوالم نامکشوف

سلام ای دزد به کاهدان زده

و سلام ای آن یکی دزد با چراغ آمده

ما هم خدایی داریم 

اینطور نمی ماند

هنوز دوندگیها را در پیش دارم

 سرانجام سررشته را خواهم یافت 

هزار باردیگر هم که مثل اینبار ناکام شوم

  • سویدا

روز اول...

عقال را که بستم راه افتادم

قرار شده بود به هیچ احساسی رو ندهم 

خصوصا احساسی که از سمت جمله های شیرین و پر لهیب تو می وزید

و چه کار مشکلی بود

روحم جمله های تو را چنان می بلعید که کویر صدسال چشم به راهی کشیده رگبار باران را

ولی عاقلانه نبود ...این طور پرداختن به چند جمله ....این طور در تب و تاب ماندن که پاسخ چه باشد....عقل جوابی پیدا نمی کرد برای این سوال پر تکرار که.......ثم ماذا..?..so what

  • سویدا

وقتی اولین بار معنی اسمم را در فرهنگ لغت دیدم سرخورده شدم 

و از آن روز با اسمم راحت نبودم

تا دیروز 

خواب دیدم توی صحرایی پر از شترهای رم کرده و طوفان شن در حال هروله ام

بعد دو نفر شدم

من بهتر رفت زانوی تک تک شترها را بست و نشاندشان زمین

و آن یکی من هم پشت من خوبه قایم شد تا طوفان خوابید

بیدار شدم و فهمیدم

فهمیدم که آن شترها منم

احساساتم و وجودم آن شترهاست

که زانویشان را باید با عقال بست و رامشان کرد

حالا سعی میکنم بر خودم مسلط باشم 

این من را بهتر خواهد کرد

پیشتر خودم را در آینه ی دوستی دیدم 

بهترین و مهربانترین و صبورترین و باهوش ترین و فهمیده ترین و بامعرفت ترین تصویر توی آن آینه از من افتاده بود

لرز کردم 

اگر بخواهم به این تصویر شبیه بشوم باید چله بنشینم

پی نوشت: خدیجه در لغت به معنای شتر بچه هم آورده شده است

 پی نوشت ۲: عقال که زانو بند شتر است هم ریشه با عقل است

  • سویدا

این کیست این؟ این کیست این؟ این یوسفِ ثانیست این…●♪♫
خضر است وُ الیاس این مگر؟ یا آبِ حیوانیست این؟●♪♫
این باغِ روحانیست این… یا بزم یزدانیست این…●♪♫
سرمه سپاهانیست این… یا نورِ سبحانیست این…●♪♫
این جانِ جان افزاست؛ این… یا جنت الماواست این…●♪♫
ساقی خوبِ ماست این… یا باده جانیست این؟●♪♫


تُنگِ شکر را ماند این… سودای سر را ماند این…●♪♫
این سیم و زر را ماند، این… شادی و آسانیست این…●♪♫
رَستم من از خوف و رجاء… عشق از کجا؛ خوف از کجا؟●♪♫
ای خاک بر شرم و حیا! هنگامِ پیشانیست این…●♪♫
ای مطربِ داوود دم آتش بزن در رختِ غم●♪♫
بردار بانگ زیر و بم؛ هنگام سرخوانیست این…●♪♫


مست و پریشانِ توأم؛ موقوفِ فرمان توام ♫
اسحاق و قربان توأم؛ کین عیدِ قربانیست این●♪♫
گل های سرخ و زرد، بین… آشوب بردابرد بین…●♪♫
در قعرِ دریا گرد بین؛ موسی عمرانیست این…●♪♫
هر جسم را جان می کند؛ جان را خدادان می کند…●♪♫
دادِ سلیمان می کند؛ یا حکمِ دیوانیست این…●♪♫
گویی شوی بی دست و پا؛ چوگان او پایت شود ●♪♫
در پیشِ سلطان می دوی… کینِ سیر ربانیست این…●♪♫
خورشید افشان می رسد… مست و پریشان می رسد…●♪♫
با گوی و چوگان می رسد؛ سلطانِ میدانیست این●♪♫
آن آب باز آمد به جو ؛بر سنگ زن اکنون سبو●♪♫
سجده کن و چیزی مگو! کین سرِ ربانیست این…●♪♫
بسم الله ای روح البقا●♪♫
بسم الله ای شیرین لقا●♪♫
بسم الله ای شمس الضحی●♪♫
بسم الله ای عین الیقین●♪♫

  • سویدا

آمده است سراغم...تازه چند صباحیست که ترک مخاصمه کرده است....

که یک خبر توی گوشیش باز راه دوستی و مراوده ی ما را می بندد

مجلس تصویب کرده معترضان را اعدام کنند

چطور میتوانی اینقدر بی انصاف باشی؟...معترض را یا قاتل را؟

همیشه داغ بوده است که چرا من مثل او نمی بینم

چرا باور نمی کنم دروغهایی را که او باور می کند

چرا مثل او تایید نمی کنم که طرفدار نظام انسان نیست

او میگوید ما نجیب بودیم سکوت کردیم اینها هر کاری بود کردند

یعنی فیلمهای بسیجی کشون و امام جماعت کشون را اصلا ندیده اند؟

یعنی خانمهای کشته شده یا مرده ای که به ناف اعتراضات بستند و لو رفت و خودشان هم احساس کردند که فیک بوده و دیگر تکرار نکردند

را دیده اند

اما هر روز که گوشه و کنار محله های پایتخت و غیر پایتخت یک پلیس یک بسیجی  یک امام جماعت

نه به تیری که معلوم نمی شود از کجا 

که به ضربات سنگ و چاقو کشته می شود

اینها دیده نمی شود

اصلا خشمگین نمی شوم تعجب هم نمی کنم  اینقدری از خودم میتوانم بلندتر بروم که از بالاتر از من و او قضاوت را شروع کنم

او جهان را اینطوری میبیند:

اعتراض به حق

که خودش در جبهه ی این اعتراض است

و باقی هر چه هست ظلم است 

اگر اتهامی متوجه معترض است

یا تهمت است 

یا کار خودشون است

یا اصلا نیست

بنابراین هر مقابله ای هم

ظلمی مضاعف است

.............

این سبک چشم بستن کار ملت من را به جاهای خطرناک می کشاند

آمد آلوئه ورا را گذاشت

تکه اش را انداخت

اعلام تنفر از سیستم و از من کرد و برخاست رفت

هر چه از عشق تو زده بودم از سرم پرید.....لابد این برای قلبم بهتر است

.

  • سویدا

دوستی توی بحثی به طرفداری از آدم مشکوکی گفت

قضاوت فقط با خداست

حرفش به دلم نشست و به فکرم برد

یاد این جمله هم افتادم

برآستانه ی میکده گر سری بینی

مزن به پای که معلوم نیست نیت او

ای من 

ای هواهای به نفس آلوده ام

ای ز لذت پیکر فرسوده ام

ای تمناهای بالاتر 

ای فتنه های پرشرر

ای نیتهای از اخلاص دور افتاده ام

ای ایمان  من

همه تان را صدا کرده ام تا سرتان داد بزنم

باید دنیا در چشمانتان از پر کاه خشکیده و تفاله های قیچی شده دامداران بی ارزش تر باشد. از نفرات قبل از خودتان پند گیرید پیش از آنکه بعدی ها از شما پند گیرند...این دنیا را رها کنید که 

از شما شیفته تران و مشتاق تران را رها کرد

رها کنید تا نیتهایتان وافر شود

 از دنیا بزرگتر شود

کاملتر شود و  ایمان را مطمئن تر کند

تکثیر شود تا به همه جای جامعه و تاریخ بشریت نفوذ کند

هعییییی شود آیا؟

  • سویدا

تو دری مچد، دلی من دسد
نه می‌شد کندد، نه می‌شد بسد
روزی عاشورا، عرقی جلفای
نه می‌شد خوردد، نه می‌شد نسد

 

إِلَهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَکَ مِنِّی أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَیَّ فِی

کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى لا أَجْهَلَکَ فِی شَیْ‏ءٍ.

خدایا! متوجه شده‌ام که مراد تو از به‌پاداشتن حوادث گوناگون و تغییرات موجود،(تصادف ...طحال...ترور..‌آرمان...اکباتان....فریدالدین..ایمان...و حتی خود عرفان)

آن

است که خود را در همه‌چیز به من بشناسی تا آن‌که از هیچ جهت به تو جاهل

نباشم، و تو را با همة اسماء‌ات بشناسم و با همة اسماء‌ات عبادت کنم.

اما من در همه چیز به تو و خودم تیرگی روا میدارم...

من را به من وامگذار

که تنها از خودم میترسم

میفرماید.. زن و عطر و نماز

...دیگری گفته است.....در زن و شراب حقیقت است

دیگری ...درد را برای حقیقت رسانای خوبی توصیف کرده است

آن وقت کسی که برنامه ام با تو ....درباره اوست؛

کسی که از جامهای درد خوب چشیده همه آنچه را که گفته اند و خواهند گفت جمع زده است در این جمله:

"من تو را در همه چیز خواهم شناخت"

شبیه شده به حرفی که از  مروجی شنیدم:

درجات که برای تعالی باید طی کنیم همانا " روح انسانها "هستند 

بنابراین برای بالاتر رفتن..

از پله روح همدیگر باید بالا برویم....و البته خودشان روحی که باید از طریق آن روح ادامه مسیر بدهیم را تعیین می کنند و سر راه انسان قرار میدهند.....

خدا کند اشتباه نکرده باشم

چوب گردو بودم نسوز

دیگر نیستم

می سوزانی 

گرم و گر

التماس می کنم دیگر خاموش نکن .

چه آرزوی خامی ....

  • سویدا