آمده است سراغم...تازه چند صباحیست که ترک مخاصمه کرده است....
که یک خبر توی گوشیش باز راه دوستی و مراوده ی ما را می بندد
مجلس تصویب کرده معترضان را اعدام کنند
چطور میتوانی اینقدر بی انصاف باشی؟...معترض را یا قاتل را؟
همیشه داغ بوده است که چرا من مثل او نمی بینم
چرا باور نمی کنم دروغهایی را که او باور می کند
چرا مثل او تایید نمی کنم که طرفدار نظام انسان نیست
او میگوید ما نجیب بودیم سکوت کردیم اینها هر کاری بود کردند
یعنی فیلمهای بسیجی کشون و امام جماعت کشون را اصلا ندیده اند؟
یعنی خانمهای کشته شده یا مرده ای که به ناف اعتراضات بستند و لو رفت و خودشان هم احساس کردند که فیک بوده و دیگر تکرار نکردند
را دیده اند
اما هر روز که گوشه و کنار محله های پایتخت و غیر پایتخت یک پلیس یک بسیجی یک امام جماعت
نه به تیری که معلوم نمی شود از کجا
که به ضربات سنگ و چاقو کشته می شود
اینها دیده نمی شود
اصلا خشمگین نمی شوم تعجب هم نمی کنم اینقدری از خودم میتوانم بلندتر بروم که از بالاتر از من و او قضاوت را شروع کنم
او جهان را اینطوری میبیند:
اعتراض به حق
که خودش در جبهه ی این اعتراض است
و باقی هر چه هست ظلم است
اگر اتهامی متوجه معترض است
یا تهمت است
یا کار خودشون است
یا اصلا نیست
بنابراین هر مقابله ای هم
ظلمی مضاعف است
.............
این سبک چشم بستن کار ملت من را به جاهای خطرناک می کشاند
آمد آلوئه ورا را گذاشت
تکه اش را انداخت
اعلام تنفر از سیستم و از من کرد و برخاست رفت
هر چه از عشق تو زده بودم از سرم پرید.....لابد این برای قلبم بهتر است
.