حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

مدتها بود که والس خداحافظی من را به خود می خواند. دبشی اجابتش کردم.

عالیست

 میلان کوندرا قصه پرداز بی نظیری است. البته به پای عشق اولم آقای رومن گاری نمی رسد

اما چیز ارزشمندی که دارد ایمان یک مومن با هوش متوسط و ذکاوت یک مدیر گادفادر است

اینجا بود گه آهی از لذت برآوردم..میلان کوچولوی من را چیزی به تب و تاب واداشته بود و نویسنده اش کرده بود که از زمان نوشتن شوخی با او مانده بود...شور وشوق یک انقلابی سرخورده که دارد در سالهای زندگی کردنش بر اثر  تجربه -چیزی که من در اختلاف نظر آشکار با او نامش را انباشت گناهان توبه نشده می نامم-انسان را می شناسد...انسان را یک قاتل می شناسد که اگر می توانست هم نوعانش را می بلعید...نمی دانم شاید هم زاکوب -انقلابی سرخورده ی زندان کشیده که دارد کشور را ترک می کند کاری را که همه آدمهای قصه یا آرزویش را دارند یا بدشان نمی آید- یک فطب وجودی خود میلان جون باشد و آن یکی فطبش برتلف آن آمریکایی مسیحی با آن نور آبی که از وحودش می تراود و آن فرشته هایی که همراهی اش می کنند باشد...آن مومنی که در تقلا برای ارزش گذاشتن به زندگی و به تولد انسانها آنقدر مایه می گذارد که نزدیک است خودش متهم به قتل روزنا بشود.

قتلی که میلان طراحی اش کرده تا به انسان همزمان نشان بدهد که می توانی قاتل باشی می توانی خودت را ببینی ...می توانی نجات دهننده باشی ....انسان بدو که کسی باشی و الا آخرش مثل جاکوب که پنج دلیل برای هرگز پدر کسی نشدن دارد طوری وطن یگانه ات را ترک می کنی که دلت پر از غم است و آزادی و تنها ماندنی که به مجاهدت از آن پاسداری کرده ای دیگر مایه افتخارت نیست

میلان کوندرا بدون این که بخواهد آدم را وا مید ارد از این که در کشور انقلابی  و البته اسلامی و شیعی ایران به دنیا آمده است خیلی خوشجال باشد ...کاش کوندرا ایران را می شناخت!

اینجا کشوری است که برای این که به مجلل ترین لذتها و شلوعترین پارتی های شبانه دسترسی داشته باشی کافیست کمی هیئتی و اندکی آرمان گرا و مومن باشی

 

  • سویدا

تا اینجا صفحه پنجاه که خوانده ام

وه که چه های و هویی است که نوجوان باشی و آزادی خواه و تعالی طلب...یک روح باشی پیچیده شده در یک جسد....یک راه بی نظیر برای ادامه زندگی

درخت نشینی است آن طوری که نویسنده ترسیم کرده است...یادم رفته بود ...یاد یادم رفته بود بچه بودم  و با سپیدارهای مدرسه بابام اینها چه نجواها داشتم....دوستان دراز و سبز و صمیمی ای که این آزادی را داشتند که سر به آسمان سائیده و از آن بالاها خبر بیاورند....

خیلی خوب است...یک عصیان دوازده ساله ی بسیار بسیار تازه و مملو از آشنا زدایی که خوب خوب یادت می آورد چه دوستی هایی در کودکی های بشری با درختان داشته ای

در ادامه البته به ستوه آمدم دلم می خواست بارون درخت نشین پایین بیاد اما کالوینو استادانه داستان تعریف می کرد و آب  و تاب می داد او به طرح وفادار مانده بود تا آخر کتاب بگوید می دانم ای درخت نشین که چه می خواستی بگویی تو اجتماعات و انقلابها را دوست داشتی اما نه آنقدر که از درختها پایین بیایی...هیچ جمعی و آرمانی را کاملا نپسندیدی ولی به هر حال به طرزی کاملا عملی با جنبشها همراهی کردی

جنبش نجات جنگل

جنبش تاراندن دزدها . 

جنبش فراماسونری

تو با همه ملال انگیزی ات به بشر تلقین کردی چند متری از خودش بالاتر برود

این عجیب نیست که توی همه کتابها دارم فریاد ایمان بیاورید را می شنوم؟

  • سویدا

سلام

انسان یک چیزی است توی مایه های بنی اسرائیل اولهای سوره بقره. تازه خیلی خوب که باشد و فخر خدا به ملائکه را توی داستان خلقت قبلش گفته باشند ..انسان می شود یک موجود نمک نشناس بهانه گیری مثل همین بنی اسرائیل....حالا هی راه دور نروم که بچه های ننر توقعی فلان و بهمانم دقیقا به کی رفته اند....همه مان دقیقا انسانیم

یک ماه آزگار که مهمان خود خدا بوده باشیم و نفس و خواب و همه چیزمان عبادت شمرده شده باشد و شیطان هم دست و پایش رویمان بسته شده باشد...همچین چاشت عید فطر یک کبریت می  کشیم به همه قرار و مدارهای ماه رمضان.....

انسان همینه دیگه

ولی رو را بروم که باز هم باز می آئیم...چاره نداریم یعنی...رو را بروم و عفو طرف مقابل را ...حالا کار نداریم ولی کی می خواهیم درست بشویم؟ که صالح بشویم ؟ نشد که صالح بشویم حداقل مصالح بشویم. مصالحی برای ساختن حداقل توالت عمومی جامعه ی آرمانی .....که به اندازه مصالح ساختمانی به اندازه آجری ثبات در قول و فعل و عقیده و عمل داشته باشیم که به اندازه یک عضو از جامعه ی دور از جان آقا "خیر امت" باشیم که قرار است مصلح و منجی را در بر بگیرند و یاریش کنند در راه رسالت جهانی اش!...آره درست به اندازه نقشی که یک آجر می تواند توی دیواری داشته باشد...یعنی این هم نمی توانیم بشویم؟

چاره ای نیست جز این که همین طور روزمره مان را که به خورد وخواب و چریدنهای متداول سپری می کنیم تمرینی چیزی هم برای این بکنیم که حداقل به نظر بیاید "می خواهیم" بشویم "چیزی" بشویم.

همه فعلها را جمع بسته ام تا لختی خودم را پشت تصوری از عریانی همگانی مخفی کنم...ولی دور و برم کم نیستند انسانهایی که ساخته شده تر از این حرفها هستند و نمی شود با یک صیغه جمع به کیش خودم بپندارمشان!

من باب تمرینی برای ابراز پشیمانی از سی و پنج سال دور خود دور زدن و چریدن و یک هیچ سیمانی چغر در درون خود ساختن من مانده ام با این تصمیم که شبها قبل از خواب ...از این به بعد حتما مسواک بزنم و صبحها قبل از کار حتما دعای صباح قرقره کنم!

...تا جلوی آسمانی ها به نظر برسد با همه بی چیزی ام یک مقداری "خواستن" توی بساطم هست و همه چیزم را غرایز و عادات تار عنکبوت نیستی بهشان نبسته!

 

  • سویدا

از نوشیدنی های بسیار مفید در ماه مبارک رمضان نوعی شربت عسل است که ترکیبات ویژه ای دارد...گلاب و زعفران و لیمو داشته باشد و نداشته باشد مساله ای نیست

مهم این است که آن را داشته باشد

شربت گوارای دیگر شراب است که جزئیات آن را افشا نمی کنند

شربت دیگر شیر است...شیر را برای مجروحان و مسمومان در این ماه برده اند ...برای دیگران هم چه بسا گوارا باشد

خون دل هم بعضا بین روزه داران توزیع شده که از اثرش قغانهای شبهای احیا آسمان را برداشته است

اما شرابی هست که نوشیدنش...چه بگویم

نوشیدنش می ارزد به کل زندگی به کل هستی

می ارزد همه عمر روی خار مغیلان دویده باشی و بر لبه شمشیر نشسته باشی برای رفع خستگی

می ارزد همه عمر خون جگر خورده باشی و اشک قورت داده باشی

می ارزد

و آن شربتی است که حضرت ساقی توزیع می کند دم مرگ...

آهان آره دم مرگ...همچین ناز و ملکوتی می آید سرت را توی دامنش می گیرد و می گوید من علی ابن ابیطالب هستم ....یعنی فصیحترش این است که می گوید: انا علی ابن ابیطالب التی کنت تحبه

همونی که دوستش می داشتی هستم

خدائیش نمی ارزد آدم صد بار راه وجود تا عدم را این همه راه را بازیگوشانه طی کند و برود و برگردد تا هر بار سر راه این حیاط به آن حیاط مرگ سرش را به دامن بگیرند و از این شربت طلا و

عسل و نور توی کامش بریزند؟

یعنی آدم دلش می خواهد بعد از این که طرف بهش نشان داد که همه عمر حواسش بوده به این جریاناتی که توی قلب دوستدارش دارد اتفاق می افتد خودش را تکه تکه کند و ترییت کند توی شربت این کلام......

  • سویدا