شبی از وچد رومن گاری نخفته بودم و با اشک راه دل و دیده شسته بودم
خدا گوشه ای ایستاده بود و مرا می گفت منم من که این همه جا هستم
خواب آشفته ای که صبح جمعه دیدم و ندبه ای که توی خواب کردم، آن را هم ای خدای محجوب با تو بودم
شگفتا که قلب من با حجاب است و تو محجوبی
عقل من مغلوب است و نشانه های تو غالب
این روزها با ژاپنی ها چند قدمی سیاحتی کرده ام، حصارهای سپیدی دور مزارع اخلاق کشیده اند و حصارها درهایی دارد که برای متانت و وقار می شود موقع عبور از مرز اخلاقیات، شاعرانه درها را حین گفتگو درباره لباسهای زیر باز کرد و گذشت
جنگل نروژی را بعد از کافکا بر کرانه می خوانم رمانهایی در ستایش موسیقایی یک وجد!
وجد ژاپنی از این قرار است:
صورت دختر فوق العاده زیبای داستان را قرمزی دایره ی سرخ پرچم گرفته است:
نویسنده با خواباندن پسری توی رخت خواب مادری یا با تمام انحرافات جنسی دیگر سعی می کند چیزی را بسازد
مهم این است که من بعد از نثر پاکیزه ی او که از روی هولاخ ترین گندزارها سریع می جهد(شاید هم قضیه فیلم اوشین باشد که باز از ما کشور تولید کننده باید بیاید و بخر د و ببیند و لذت ببرد از پاکیزگی اش!)
آره مهم این است که من باز هم خدا را دیدم
خددا را دیدم و خود هاروکی هم شاهد است. ایستاده بود و می گفت ظهر الفساد
درباره فاسد شدن روح و پلید شدن روان
درباره جدالی که از شرق بی ارتش علیه هجمه مدرنیسم غربی تنها به مدد رویاهای ژاپنی می توان کرد
او مدام توی جنگلها و آرمانشهر ها پرسه می زند بشر را به آبشخورها و مراتع طبیعی برای چرا می برد...فقط برای این که مودبانه از این مدرنیسم نابود کننده در حالی که توی دامنش نشسته و از پستانش شیر و الکل می نوشد، گله کرده باشد!
- ۰ نظر
- ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۱۵