حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

چند وقتی کتاب رو و خصوصا قصه رو گذاشته بودم کنار...یعنی مجبور کرده بودم خودم را

تمام جوارح روحم درد می کشید صفر صفر که شدم دیدم نه فایده نداره 

پاشنه را ورکشیدم و رفتم کتابخونه سر خیابون و یه دونه قصه توی یه کتاب از هم پاشیده با شیرازه ی تکه تکه و جلدی که ذره ذره داره پودر میشه 

گرفتم آوردم خونه 

این باعث شد کوچیکه در کمال تعجب ببینه که مامانش به زور میخواد بنشینه و بهش شیر بده و اصلا هم عجله ای برای آزاد کردن سینه از دهنش نداره مثل بعضی وقتها

این باعث شد که دعواهای مفصل پسرها با خونسردی های عجیب و چشمهای خمار من مواجه بشه

این باعث شد که تمام خستگی ها بپره و تا صبح چشمها باز باز باشه و کتاب که تموم شد هنوز خوابت نیاد

اما اینها مهم ترین اتقاقاتی که با قصه توی زندگی من افتاد نیست 

دید و عمق و بصیرت و پندآموزی ها و حکمت های محشر داخل قصه عجب چیزهای به درد بخوری هستند ، اصلا بابت همین قصه هاست که اینقدر دربرابر سرد و گرم روزگار و تنوع و تطاول مردم و مشکلات یک چیز گرم  و محکمی در من می جوشه و خودم رو یه گرگ بارون دیده به حساب میارم

 اما این هم مهمترین   و حیاتی ترین نقش قصه نیست 

از همه مهمتر  که قصه  رو از نون شب واجب تر می کنه اینه که ...

مادامی که داری توی یه قصه غور می کنی ..چیزی که محصول یه عالمه فکر و حکمت و صبوری و تامل و کنجی نشستن نویسنده است ...و البته که مهمه نویسنده آدم مایه داری باشه

سوار بال پریهایی هستی که به خرج اون نویسنده تو رو به هدفی و به مقصد و مقصودی روی ابرها حرکت می دهند ...هم حرکت لازمه ی حیات روحه  و هم مقصود داشتن ضربان حیاته ....

از روی دست قصه هاست که عضلات روحت ورزیده می شوند تا هر دمی از دمهات سطر زیبایی از یک رمان وزین باشد ...بی هدف نگاه نکنی بی هدف احساس نکنی بی هدف چیزی خطور نکند به ذهنت بی هدف یاد خاطره ای نیافتی.....

و اگر قصه نباشه وای

وای به مردی که قصه نداشته باشه 

وای به مادری که شب قصه ای برای خوابوندن بچه ها نداشته باشه 

وای به زن خونه داری که برای روز و شب تکراری  و کارهای تکراری خونه ش برای بارداریها و به دنیا آمدنها و دندان درآوردن ها و مدرسه رفتنها و مقطع عوض کردنها و مراسمهای تکراری بچه هایش قصه نداشته باشد

وای بر هر کس که برای عمر طولانی خودش تدارک قصه ای نبیند 

زندگی بعد از این زندگی برای او در عالم بعدی مدام خوابهای آشفته خواهد بود بی سیر منظم داستانی بی لذتی بی وحدتی

  • سویدا

قال شهید مدرس

امروز مملکت دین و احمدشاه قاجار را باید حفظ کرد

با عرض معذرت وصیت قاسم سلیمانی در حفظ انقلاب و نظام و اقا دقیقا به مثابه همین سفارش این مرد بصیر هست

و نه بیشتر

بله که ما دوست داریم زعیم ما از آن درجه یک های مورد تاییدات بالا باشد اما شواهد نشان می دهد خون ما از دیگر ملتهای جهان رنگین تر نیست  فلذا زعیم ما هم عوض آن نقل قول که می گوید :"چشمش به دهان ولی عصر است"  عین بقیه روسا و رهبر ها چشمش به دهان کارشناسان و مدیران میانی و حصار رسانه ای تنیده شده به دورش است

شواهد زیادند مثلا همین سکوت آقا در قضیه اسفناک یکی خوبه دوتا بسه

مثلا این که به آقا گفتند ما رتبه هجدهم اقتصاد جهانیم و بعد وادارش کردند عذر خواهی کند از این نقل قول در سحنرانیش

 

  • سویدا

روی جداره ی خاک و کاهگل اندود یک ایستگاه چایی صلواتی با خط خودمونی یه جوری نوشته بود السلام علی مولاتنا زینب که قشنگ باهات حرف میزد ...مولاتنا زینب با تو به سخن می امد 

اول جواب سلامت را با مهربانی همانطور که کوه درد را روی سینه  نگه می داشت می داد

به همه کسانی که توی نای مولاتنا شریک بودند جواب سلام میداد

به همه نود ملیون ایرانی که در جز ع  و فزع و نیمه راه پشیمانی از انقلابشان وقت گرفته بودند ازین یکی مولای مادری کرده و رنج دیده کهگوشه چشمی ازاو بخواهند

جواب سلام را تنها نمی داد بال چادر سوخته و خاکیش را روی سر نود ملیون می کشید و میگفت بفرمایید ازین ور 

بیایید گپ بزنیم روی تاولهای کوچکتان ضماد بگذارم

بیایید گفتنی زیاد دارید

بعضی تان ترسیده اید که با اسم و داستان ما سرگرمتان کرده باشند

هق هق گریه کیست که اینهمه ترسیده است مبادا با نام حسین ...حسین را بار دیگر شهید کنند

برخی قهر کرده اید 

بریده اید

من داستان تمام دردهای بشری را می شنوم

من سنگ  صبور همه ام

خوف نکنید 

به هر حال راه نجات ازین طرف است

بفرمایید روضه

  • سویدا

اگر هفته ای یکبار به خودت شب جمعه ندهی می میری

خصوصا که باران سیل وار باریده باشد و نم نم هنوزش ادامه داشته باشد تا به شیوه ی تضمینی از رفت و آمد ملائکه در همه جا خبر داشته باشی: ایستگاه صلواتی چای شیرین...روبروی ضریح و در مسیر های سنگ مرمری  وراهروهای پر از اسم  مشاهیر مدفون و ...تابلوهای زیارت نامه آبی سیر با قاب مطلای امامان 

در همه جا همه جا تند تند به فرشته ای نامه ای سفارشی خورده سفارشی  حواله کنی....

خصوصا که لقمه های جدید از کباب کار درست به دست تو دست به دست شده باشد تا دهانهای صبحانه و ناهار و شام نخورده ی بچه ها

خصوصا که گفته باشند دوباره نامکرر که دوستمان بعد از هزار  و چهار صد سال مشکلش این است که غریب است 

خصوصا که همین معنا را مهدی باکری در گوشت خوانده باشد آنجا که به حمیدشان می گوید برو مشکلت را حل کن یعنی که برو به اعاظم ادعا و قدرت همین الانی تو بحبوحه ی جنگ کتبی نامه بده که از گذشته و حال توبه می کنی تا راهت بدهند که بیایی توی لشگر برای همین اهالی که نه ولی خدایی در راستای منافعشان جلوی توپ و تانک دشمن استراتژی ها و تاکتیکهای نظامی پیاده کنی و وجان بدهی و پیکرت را هم برای خانواده ات باز نیاورند ...خداییش چپ کرددن در این شرایط به هیچ روشنفکر مابی و دگر اندیشی ای نیاز ندارد همین بی مهری ها را ببینی همین خون فشانی هایی را که بساط مصادر وو اولیای امور را بسط می دهد و آنها درباره اش هیچ حق شناسی هم از خوددشان نشان نمی دهند ...

فقط باید با خدا معامله کرد 

و این جوری شوق پرواز طیار می شود  برای انسان

  • سویدا