حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

زندگی اهمیت دارد 

زندگی زیباست

زندگی آموزنده است

مرگ هم اهمیت دارد

زیباست و آموزنده است

داریم توی تب می سوزیم همین تبی که نوبه به نوبه بیشتر گر می گیرد که مرداد را به مردن گاه روزی ششصد نفر از مردمانمان تبدیل کرده است 

ولی هنوز چیزی نفهمیده ایم ...ایمانی در کار نیست گمراهی است و تاریکی و وحشت

با این وجود زندگی ادامه دارد همین تازه از زایشگاه برگشته ام 

از جایی که زندگی موج می زند مادرها شادترین دلهای جهان را دارند با این که هنوز نوزادشان را بی واسطه ی سرم و دستگاه بغل نگرفته اند از اعماق شادی به زندگی رو می کنند...هنوز نگرانی هایی در مورد ادامه حیات زندگی های نوفروغی که بهشان هدیه شده دارند اما به زودی از اینجا مرخص می شوند با سبکترین روح ها در غمهای دلهای غم دیده شریک می شوند 

با تمیزترین دستها اشک هم را پاک می کنند

و توی دلهایشان بذرهای زیبایی عشق معرفت ایمان و یک عالم آفرینش مثل معجزه جوانه می زند

فقط نمی دانم چه کارم باید کرد که این همه از وجودم مثل عطری از شیشه ای نپرد/

هنوز لب پنجره نشسته ام از دل درست و تپنده ام هر روز پاره ای خون کنده می شود...امروز علی سلیمانی 

و فردا نمی دانم کی

اما الهی عظم البلای ساعت نه ام را هنوز با چشم پر آب و دل امیدوار زمزمه می کنم اجازه نمی دهم پانصد روزه شدن این بلا وحشت و خشم به جانم بیاندازد ...همه را به حیرت تبدیل می کنم

الهی عظم الحیرت یا دلیل المتحیرین

ای کسی که به ما زندگی دادی به من یکبار دیگر لطف کردی و این زندگی جدید را در دامنم گذاشتی تو را به اهمیت زندگی به عظمت ایمان به شگفتی آنچه می خواهی به ما برسانی تنوره این درد را کم می کنی؟ لطف می کنی بالاخره به ما بگویی ماجرا چیست؟ ختم به کدام یسرهای  چراغانی می خواهی بکنی این عسر را ...ای که حتی در این عسر هم دریا دریا رحمت  و فضلت را روی ما ریخته ای ...

به ما کمک کن که از صعب العبوریهای این بلا بگذریم و در بلندی این کوه طور تو را ببینیم زندگی را عشق را ایمان را  امام را 

امام زندگی را 

او را که بی جلوه اش زندگی بی حاصل است و آرزو باطل

  • سویدا

مظلومانه نگاهت میکند. زود بود که از خانه امنش در ظلمات ثلاث بیرونش کشیدند تازه دو کیلو شده بود و دو ماه دیگر حق سکونت داشت...آمد و چهار روز تشنه لب گریه کرد و خجالت کشیدی  از ......روز عرفه چند سیسی شیر روزی اش شد....ده روزی بستری بود تا اینکه با عشق و اشتیاق آوردیش خانه

از همه جای صورتش از اسارتش زیر لوله ها  و شلنگهای سرم که ساعتی یک رگش پاره میشد مظلومیت می بارید....چاره ای جز سوختن نبود اماهزارچراغ عشق از این سوختنهاروشن شد.....یک نفس جدید یک عشق جدید تو را به اوجی از قله ی کام و سعادت رسانده بود ..نه اشتباه نمی کنی واقعا خوشی دیگری به این پایه نمی رسد

حالا خوشی همه ی به وصال رسیده ها مال توست

مبارکت باشد....طعم این گوارا شراب از ذایقه ات نرود

  • سویدا