حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

همزمان با جنگ و صلح حضرت تولستوی، دانای کل قرن نوزدهم علی الخصوص دانای کل بزمها ورزمهای منتهی به جنگی که با آن ناپلئون میلیونها انسان ر ا به کام مرگ انداخت...دارم زمستان شصت و دوی ایرانی اسماعیل فصیح خودمان ر ا می خوانم و حالی می کنم که نپرس! به  جان دو تائی مان.

هنوز هم البته هستم سر این حرف که ای کاش یک نفر دقیقا با گرته برداری از  روی دست تولستوی اگر میی توانست جنگ ایران و عراق را با تمام زمینه هایش از مثلا دهه چهل شمسی تا دهه هفتاد بگنجاند توی یک اثر بزرگ جاودانی ودقیقا با این دانای کل و دقیقا با این تحلیلهای سوپر حکیمانه ی بی طرفانه فارغ از جزم اندیشی ....

خیلی خوب بود یک جورهایی زنده نگه داشتن واقعی یاد شهدا بود طوری که گرد زمانه و انحرافات رویش نمی نشست.

اما الان داغ این ماجرایم که ای کاش یکی از این برادرهای جویای نام فعلی که زده اند توی گوش "سرو زیر آب " و "تنگه ابوقریب" و" ماجرای نیمروز" و ...می دویدند سمت زمستان ۶۲....من باشم اسمش را میذارم فرجام

بهترین خدمتی که اسماعیل فصیح به جنگ کرده است این است که  از زاویه ای کاملا باز و آزاد و جدید به ستایش عشق و شهادت و وطن پرستی رفته است. وقتی جلال آریان بی طرف با آن شخصیت به قول خودش مرده کش دارد توی این رمان بازی می کند...وقتی قهرمان منضبط کلا از تمام مراحل بسیجی طور این قافله پرت ...کارش می کشد به آنجا که می کشد.....قصه خودش را و ما را و جنگ را همزمان نجات می دهد

از وصف صحنه های شستن و کفن کردن شهیدی که قبلش خیلی چیزهای دیگر او را به شهادت رسانده بود تا این که تصمیمش به آن  فداکاری تاریخی، او را به شهادت رسانده باشد طوری دلم شسته شدن روی تخت غسالخانه و مردن با شهادت و خوابیدن توی قبر را خواست که مپرس

الو الو آقای حاتمی کیا...شما چطور زمستان شصت و دو را  نساخته اید تا حالا....

  • سویدا

نوشته شو....نوشته شو به سبک خوشبختی هایی که از سر گذراندیم 

به سبک تیره روزی هایی که در پیش داریم

ای قلم برخیز به راه بیافت کی می نویسی فریاد مرگ بر خائن را

امروز بعد از تمام آرامشها و شادیها و خوشبختی هایی که ده روز اخیر در دهات مادری و دهات مادرشوهری و دهات امام رضا از سر گذراندیم و بعد از تماشای قد وبالای نود سانتی و هیکل کمی تا قسمتی پفکی این ته تاقاری شیرینمان ، در حال دویدن و شادی کردن توی راهروهای قطار ....آره آه بعد از این همه خوشی و خوشبختی توی اداره مواجه شدم با قد و هیکل هوس انگیز یک خانم....چون زن بود به خودم اجازه داده بودم بی پروا دید بزنمش!

بعدکاشف به عمل می آِد این آقا بوده شده خانم!

صلی ا...علیک یا علی 

هنوز مانده بود هجده ساله بشود: عرضه می دارم : اشک اشک اشک  و رفته بود با عره و نره و ....زرت و زجه و زور اول خودش را کرده بود بیست ساله و بعد راهی عمل تغییر جنسیت شده بود!

یعنی بیضه ها را خالی کرده بود و از روده برای خودش ف ر ج درست کرده بود و هورمون هورمون هورمون که موهای لیزر شده صورتش را از بین ببرد!

جنایت علیه بشریت است این

مرگ بر خائنینی که با او همکاری کرده اند از قوه قضائیه و پزشکی قانونی و دادگاه

دوستی نوشته چرا زود قضاوتش کردی اینها مرد هستند در کالبد زن و یا زن هستند در کالبد مرد و نمی تونن توی کالبدشون بمونند و تنها راهش جراحی و هورمون درمانیه

در جواب به این دوست عزیز می گویم که من صدهزاران آفرین می گویم به علم پزشکی اگر بتواند این تشخیص و درمان را منطبق با جملات زیبای شما انجام بدهد. یعنی تشخیص این که فلانی روحا و یا بعضا جسما جنسیتش چیز دیگری است و بعد درمان ....یعنی تغییر جنسیت به معنای واقعی کلمه و نه تبدیل روده به واژن یا دوختن گوشتهای اطراف واژن و تبدیل احمقانه اش به چیزی شبیه سیستم مردانه متناظرش!

این جنایتی که باب شده فقط یک تغییر احمقانه است که منجر به محرومیت بی بازگشت فرد از هر گونه هویت جنسی می شود! هویت به کنار کلیه تمتعات جنسی تعبیه شده در سیستم از بین می رود ...دیگر هیچ ارضا و ارتضای جنسی ای در کار نیست!

همه را بگذارید کنار این که این عمل دارد در مورد نوجوانان انجام می شود کسانی که این همه زندگی در پیش رو دارند ....به فرض که آگاهانه هم سر از این کار در بیاورند.....هنوز مانده تا بفهمند از زندگی چه می خواسته اند!

همه را بگذارید کنار ارتکابهای متعدد به خودکشی بعد از این عمل

نه دوستان عزیز مواظب ظاهر فریب انگیز شیطنتهای معاصر باشید!

و همه را بگذارید کنار این واقعیت که این عمل احمقانه در هیچ جای دنیا مجاز نیست و تنها در ایران پزشکی قانونی دارد به راحتی مجوزش را می دهد....

جالب است بدانید مایکل جکسون روزی برای تعویض اسم خالیش به یک اسم دخترانه اقدام کرد آن هم کجا؟ توی آمریکا همان جایی که حمل اسلحه هم آزادی دارد و مواجه شد با نه!

نه محکم و قطور امنیتی ....نه نه نه 

 

  • سویدا

تعطیلی در پیش است و ما می رویم به دهات!

دهات خودمان و دهات شوهرمان و دهات امام رضا

و از الان که یک فقره نیت خالی توی دست و بالمان است که قرار است با آن برویم خودمان را ببندیم به حرم ..درست از همین الان ...خودمان را محق می دانیم که شروع کنیم به طلبیدن حوائج:

0- عذاب وجدان من را تمام کن یا امام رضا..بار سنگینی را که پنج ماه است به گرده می کشم آب کن....سپردم به خودت که خانم سلیمی را سر و سامان بدهی

1- الاهی ما را ما وبرادران و خواهرانمان را پله های ترقی هم قرار بده...طوری که یک یک مان الهام بخش دیگری باشیم در راه آسمان ....

و نه حسادت و نه کینه ای بین ما راه نده..الاهی اگر نمی دانی باید بگویم به این روش می گویند الگو پذیری الهام بخش دو طرفه ی دیالکتیک

2- الاهی ما را دست به دست کن و به دست صاحبمان برسان به حق تولستوی و به حق از او بزرگترها..الاهی راستی راستی گفتی مسیح هم همراه صاحبمان می آید مسیحی های خوبی مثل تولستوی را هم می شود دوباره زنده کنی بیایند؟ مدیونی اگر فکر کنی می خواهم امضا ازشان بگیرم!

3-من دلم نظم می خواد با یه خونه گرم و آفتابگیر و این که راستی دیشب دیدی چی شد؟ من و اون وقتی به هم رسیدیم با چشمها مون با هم دعوا کردیم و اصلا از دور و بری ها کسی نفهمید....یک جور تعلیق عشقولانه توی دعوای نگاههای ما بود...

همین طوری که سلام علیک معمولی می کردیم چشمهایمان هم حرف می زدند

چشم من گفت: تو خوبی؟ ببخشید دیروز یک کمی کاردیت کردم....جاش درد می کنه هنوز؟ 

اون گفت: خوبم از احوالپرسی شما. دو رویی از سر و هیکلت می باره ....جای سلاخی هات مونده هنوز ... فقط  خونریزیش بند اومده .و الا زخمش هنوز بازه و منتظر یک بهانه است..

چشم من گفت: وااای حالا نترس خوب میشه ...الان بقیه هستند...بعدا بیشتر باهات حرف میزنم..اگه یه سری مشکلات نداشته باشی می تونم خوبت کنم ....اما اگه دیدم کاری از دستم بر نمیاد.قبل ازاین که تموم کنی فرار می کنم می زنم به بیابون!

4- خدایا زدم کاردیش کردم خونشم دیدم آروم شدم...چی کار کنم دست خودم نیست! تو خودت منو این طور سفاک آفریدی...هر از گاهی خارش خاصی به جونم می افته  بعدش  چاقو می کشم روش و تا نبینمش در خون خودش غلطان آروم نمیشم! ازت می خوام که یه جوری باشه که عاقبتمون بی ریخت نباشه...افت داره والا

5- الاهی عاقبت اینجا را هم ختم به خیر کن

  • سویدا

اگر از حوصله ترجمه حوصله سر بر کاظم انصاری بربیائید...جنگ و صلح شراب ناب است. آن دانای کلی که در گرماگرم بزمها  و رزمهای این کتاب  با شما حرف می زند ، در همکاری با خداوند،  بشریت را عرضه می کند، بشریت را در اوجها و حضیضهایش طوری به روی پرده می آورد که پناهیان و امثالهم همیشه آرزو کرده اند آن طور از انسان با خودش حرف بزنند. حکیم تولستوی در این کار گران، یک تفاوت شگرف با عشق نامشروع من آقای رومن گاری کوچولو دارد....حکیم در آسمان فرزانگی هنوز از چیز بالاتری برخوردار است: ایمان! ایمانی خلل ناپذیر به خدا به بشریت و به فرجام خیر تاریخ

اما رومن کوچولو با این که از شدت فرزانگی و بصیرت دارد پاره مان می کند .. کاملا از بشریت از زندگی و از فرجام تاریخ ناامید و دل شکسته است.

چه طرفه طنزی است شاید علتش را باید در آن خط زنجیر عجیبی پیدا کرد که در معرکه ی جنگ و صلح دارد آدم خوبها و بدهای داستان را به طرز رقت انگیزی به هم نزدیک و از هم دور می کند

رومن گاری یک روس مهاجر است که به زور مادرش تبعه ی فرانسه شده است و تولستوی همیشه روس بوده و آن جنگ و صلح تاریخی که در این کتاب به تحریر در آمده یک جنگ و صلح ابدی است که یک طرف زنجیرش آدم خوبهای روس و آن یکی طرفش آدم بدهای فرانسوی هستند...اما مواظب باشید به جزم اندیشی ناسیونالیستی مبتلا نشوید ..تولستوی خودش مواظب شما هست.....صرف فرانسوی بودن دلیلی بر بد بودن نیست چنانکه در عالیترین مدارج شورای جنگی، درست در میان  آدم خوبها  به طرز باور نکردنی ای ژنرالهای فرانسوی خوبی یافت می شوند که با بناپارت دشمن اند!

 

  • سویدا

چهل روزی هست که معمای هویدای عباس میلانی را می خوانم ..کتابی که تنها در زمان خاتمی توانست مجوز چاپ بگیرد و بارها تجدید چاپ شد.

کتاب زهرآلودی که اصلا به زیر چهل ساله ها توصیه نمی کنم. به کسانی که تاریخ معاصر ایران را خوب لمس نکرده اند و نخوانده اند هم...جابجا کنایات زهرآلود است که حواله خمینی و مذهب و خدا شده است. البته شاه هم بی نصیب نمانده است. شاه که از شم پیشگویی های پیامبرانه برخوردار بوده تنها به خاطر استبداد و فساد مالی خاندان سلطنت محکوم به فنا خوانده شده است....اما با این حال درباره هویدا هر چه نوشته از راست و دروغ نمی توانم از این وسوسه نجات پیدا کنم که نگه داشتن هویدا برای ایران بهتر از تیرباران کردنش بود! کما اینکه در مورد خیلی دیگر از قربانیان دادگاه انقلاب این اندیشه ..یا همان وسوسه در من راه پیدا کرده است...گرچه کنش انقلابیون در اعدام کردن این افراد را هم می فهمم انقلاب برای اثبات این که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و انقلاب یک انقلاب تمام عیار است و واقعا ورق برگشته است و این نیست که خر همان خر باشد و پالانش عوض شده باشد و خون بچه های مردم توی هفده شهریور و کی و کی تلف نشده است باید نگران قضاوت افکار عمومی می بود..باید دلواپس می بود 

و دلم از تخمین غلطی که ممکن است هر آن امامان  از امتشان بزنند در شرایط ساده و پیچیده و رنگ به رنگ روزگار ....سخت گرفت..اصلا دلواپس شدم امام امروز من چطوری من را تخمین می زند؟ منی که دلم شدیدا فریاد می خواهد علیه برجام ....علیه آی پی سی..علیه اف ای تی اف علیه سی اف تی ..علیه بتن توی قلب راکتور و بتن توی قلب حمایت از یمن  ....آیا امام من از ترس من است که فریاد بر نمی دارد

آیا امام من صبح به صبح که مطبوعات و کتابها را ورق می زند تویش چیزی درباره فریاد های عقیم من و امثال من پیدا می کند؟

زود باشم تا امامم هست کتابم را بنویسم و صدایش بزنم

اما چیزی که الان می خواهم بگویم اصلا این چیزها نیست. کشفی است که با خواندن جزئیات برنامه روزانه هویدا برایم پیدا شده است.

سحر خیزی...هر روز ساعت پنج و نیم

وسواس...روزی دو ساعت حمام و اصلاح( خانه زندگی هویدا هدیه ازدواجش با لیلا بوده آن هم از طرف مادر عروس...که قبل از شروع زندگی دو اتاق توی آن ساخته اند یک حمام و یک اتاق مطالعه برای هویدا)

خواندن مطبوعات و تازه های کتاب جهان روزی یک ساعت و سعی در پیاده سازی آخرین دستاوردهای بشری توی برنامه های توسعه اقتصادی ایران و من جمله چشم انداز بیست ساله فرانسه و طرح برنامه ای برای ایران

منزهی و سلامت اقتصادی هم در دورانی که به آشتی دادن مخالفان با سیستم شاه امید داشت و هم در دورانی که وساوس قدرت او را با خودش برده بود و خودش هم اعتراف می کرد که به قدرت معتاد شده

در این جا نکته جانسوزی برای من بود کسی به کم خاصیتی هویدا هم انگار در حال و هوای این روزهای مملکت پیدا نمی کنم ...بی خاصیتی هم بی خاصیتیهای قدیم...هویدا که به انگلیسی و فرانسه مسلط بود...تکنو کراسی  هم تکنو کراسی قدیمی..

و در عین بی دینی و بی خدایی و هر از گاهی دمی به خمره زدن منزهی از فساد مالی! شبیهش را این روزها نداریم ! 

این خیلی تکاندهنده بود که طرف فساد مالی نداشت و تنها در اثر آن قسمت ابر و مه و بخار گرفته وجودش که تا قله شخصیت اش را گرفته بود ....طوری شده بود که دست دشمنش دست انقلاب به دستش دستبند زد! آری اصلا باقی ماندنش توی ایران روزهای انقلابی شاید تنها تحت تاثیر  لختی اش و جگر فرار کردن نداشتنش بود و تحت تاثیر  تخیلاتی که  برای اصلاح و رشد ایران  داشت و هوسهایی که قدرت در او در این کرم کتاب رنجور بر می انگیخت ....

و من از تخیلات مستی برانگیز ی که نوشتن در من ایجاد کرده اند لرز کردم...مبادا که سودای نوشتن من را به مستی های وحشتناکی بیاندازد که نتیجه اش می شود دوری از اصل عبودیت!////هان

 

وای از مستی غرور 

وای از مستی نوشتن

 و بعد از مستی خوانده شدن....خدا به مردان و زنانی که خوب خوانده می شود جنبه و ظرفیت بدهد الهی و به من هم! که هنوز ننوشته ام ولی از مستی بعدش ترسم گرفته است.

  • سویدا

زندگی ساده است...اگر همین باشه که بالاخره می خوابی پا میشی میری پشت میزت توی اداره...خوابت میگیره سرت رو روی همون میز میذاری و بیخیال هر رهگذری که از جلوی اتاقتون رد میشه و خوابیدنت رو تماشا می کنه...و بعد پا میشی میری خونه و بعد با بچه ها یه چیزی می خوری و علی و جواد کتک کاری می کنن و فاطمه فریاد می زنه و تو از حضور عمه شون عذرخواهی که باید متحمل سر و صدا ها بشود و بعد چند تا جواب سربالای مکرر به تقاضاهای هرکدومشون میدی و هر وقت جواب سر بالا افاقه نکرد با اکراه از روی مجبوری یه حرکتی می زنی  و بعد هم پا میشی میری می خوابی دوباره و هر وقت زیادی بهت فشار اومد سر یک یکشون داد می زنی ویک داد باعظمت هم سر همسرت و خلاصه یه جوری خودت رو میرسونی به وصال خواب!

آره تا باشه مصائب  و مشکلات همینها باشه ....اینا باشه و چیز دیگه ای کلا ملاحظه کلانتری دغدغه شکوهمندتر وزیباتری در میان نباشه زندگی ساده است...به همین سادگی که رضا میرکریمی میگه...

اما نه 

زندگی حتی با همین وضعیت ساده خیلی پیچیده است...خیلی زیاد...خیلی یعنی به اندازه کافی

اگه خدا توی نظرت باشه زندگی به اندازه کافی پیچیده هست...به اندازه کافی یعنی به اندازه قابلیتهایی که بهت داده شده. به اندازه کافی یعنی به اندازه پیچیدگی هایی که حین خلقتت به خرج رفته....آره تنها اگه خدا توی نظرت باشه که بعدشم تکلیفت توی نظرت باشه که بعدشم آن به آن بپرسی : چجوریم الان...توی محضر وجود چجوریم الان؟ اون وقت نگاهت به بچه ات عوض میشه! همون بچه ای که افتاده رو ی دنده لج و میگه یالا همین الان بریم شمال!کی نصفه شب که میخوای بخوابی...و اون یکی که داره می خوابه تا صبح زود پاشه بره مدرسه مجبوره هی ناله کنه که من سختمه اینها این همه سر و صدا می کنن!

اونوقته که تو باید با یک دستت بچه رو ببری شمال و با اون یکی دستت اون یکی رو بخوابونی و با دست نداشته سومت سومی رو ببری دستشویی

اونوقته که جمله حکیمانه قدما میاد جلوی چشمت

زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر کائنات را می گرداند!

دیشب نشد که شمال را بیاورم توی تشک بچه ها با این که توی ستینگ مادرانگی من امکاناتش را کار گذاشته بود کارخانه جل و علا!

  • سویدا

سری به باباجون تولستوی زدم و مدح مادحان از اوسرم را برد ...همه جاودانگی تولستوی به خاطر  جهد صائبی است که چهل سال بعد از جنگ ناپلئون با روسیه در رمانش انجام داده است. چهل سال بعد از جنگی که روزی پدر تولستوی در سن هفده سالگی در آن شرکت کرده...فی المثل اگر پسر یکی از جانبازان جنگ تحمیلی در سن سی چهل سالگی بخواهد رمانی از جنگ تحمیلی بنویسد....آن هم پسری که خودش بعد از این جنگ به دنیا آمده ده سال بعد از این جنگ ...و پدرش را هم در سن نه سالگی از دست داده...

خوشم آمد و از معماری دراماتیک بچه مهندس نیز...این که درست جایی که خوش آمدمان نبود که پسری به این گوگولی مگولی پدری به این چنین داشته باشد...

و این که خانم سرمشق و الگوی والای سازمان که بازنشسته شده اما هفته ای یکروز به مادری پروژه ها می آید، زنگ زد به رئیس کوچیک و اجازه خواست که من سر این پروژه ای که توی جلسه هایش بوده ام مرتب تر از این حاضر بشوم و مراقب پیشرفتش باشم...با همان تلفنی که از خانه زد زنگی در وجودم به صدا در آورد که هر چه کردم نتوانستم فراموش کنم یا دول بدهم یا پشت گوش بیاندازم..اول صبح همم را هم کردم و راه افتادم طرف پروژه...با این که قبلش برایم پیغام پسغام فرستاده بودند که دیگر این طرفها آفتابی نشو که ما خودمان این کاره ایم و لازم نیست تو پیگیری کنی.اما با این همه دلت بگوید باید بروی بالای سر کار چون خانم مدیر از تو خواسته است...مدیریت این است!

مدیریت یعنی خودت الگوی کار کردن باشی الگوی دل سوزاندن و کار را از خود دانستن که وقتی  از خانه توسط دیگران به زیر دستت پیغام می فرستی...بدون این که رسما پستی داشته باشی ...به حرفت حرف کنند علی رغم همه آن چیزهایی که اسمش را گذاشته اند بروکراسی اداری  و بی انگیزگی در بخش دولتی و بیکاری....کارمندان و بازیگوشی هایشان که خودم هم البته از این قواعد اصلا مستثنی نیستم

ای کاش رئیس کوچک می دانست عوض این همه که ناخوش خر خورده را الگوی کار خودش کرده است کمی باید دل به کار بدهد تا بقیه ازش پیروی کنند...همین و بس!

  • سویدا

شکرت که اینجا را کسی نمی خونه

شکرت که به اخدی در مورد دعوا و طرفین دعوا حرفی نزدم

شکرت که توی اداره با انسانهای خوبی هستم هم اتاقی ها رئیس کوچیک رئیس بزرگ و حتی منشی هاش

از طرفین اون دعوایی که اصلا به من هیچ ربطی نداشت و حتی درباره اش فکر هم نباید می کردم سر سوزنی بدی  در خق خودم ندیدم که هیچ تازه همه لطف بود و دلسوزی و خواهری و حتی مادری ....مادری

شکرت که به پایان داوری رسیدم

شکرت که از اول هدفم از داوری این نبود که کسی را کناربذارم یا بد به دل بگیرم ازش...هذف این بود که جایی را که باید باشم پیدا کنم ...هدف هر چه که بود این ماجرا گذشت

بابت همه شان از الف و ب و ب و ت و میم ممنون

  • سویدا