پیچیده است
زندگی ساده است...اگر همین باشه که بالاخره می خوابی پا میشی میری پشت میزت توی اداره...خوابت میگیره سرت رو روی همون میز میذاری و بیخیال هر رهگذری که از جلوی اتاقتون رد میشه و خوابیدنت رو تماشا می کنه...و بعد پا میشی میری خونه و بعد با بچه ها یه چیزی می خوری و علی و جواد کتک کاری می کنن و فاطمه فریاد می زنه و تو از حضور عمه شون عذرخواهی که باید متحمل سر و صدا ها بشود و بعد چند تا جواب سربالای مکرر به تقاضاهای هرکدومشون میدی و هر وقت جواب سر بالا افاقه نکرد با اکراه از روی مجبوری یه حرکتی می زنی و بعد هم پا میشی میری می خوابی دوباره و هر وقت زیادی بهت فشار اومد سر یک یکشون داد می زنی ویک داد باعظمت هم سر همسرت و خلاصه یه جوری خودت رو میرسونی به وصال خواب!
آره تا باشه مصائب و مشکلات همینها باشه ....اینا باشه و چیز دیگه ای کلا ملاحظه کلانتری دغدغه شکوهمندتر وزیباتری در میان نباشه زندگی ساده است...به همین سادگی که رضا میرکریمی میگه...
اما نه
زندگی حتی با همین وضعیت ساده خیلی پیچیده است...خیلی زیاد...خیلی یعنی به اندازه کافی
اگه خدا توی نظرت باشه زندگی به اندازه کافی پیچیده هست...به اندازه کافی یعنی به اندازه قابلیتهایی که بهت داده شده. به اندازه کافی یعنی به اندازه پیچیدگی هایی که حین خلقتت به خرج رفته....آره تنها اگه خدا توی نظرت باشه که بعدشم تکلیفت توی نظرت باشه که بعدشم آن به آن بپرسی : چجوریم الان...توی محضر وجود چجوریم الان؟ اون وقت نگاهت به بچه ات عوض میشه! همون بچه ای که افتاده رو ی دنده لج و میگه یالا همین الان بریم شمال!کی نصفه شب که میخوای بخوابی...و اون یکی که داره می خوابه تا صبح زود پاشه بره مدرسه مجبوره هی ناله کنه که من سختمه اینها این همه سر و صدا می کنن!
اونوقته که تو باید با یک دستت بچه رو ببری شمال و با اون یکی دستت اون یکی رو بخوابونی و با دست نداشته سومت سومی رو ببری دستشویی
اونوقته که جمله حکیمانه قدما میاد جلوی چشمت
زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر کائنات را می گرداند!
دیشب نشد که شمال را بیاورم توی تشک بچه ها با این که توی ستینگ مادرانگی من امکاناتش را کار گذاشته بود کارخانه جل و علا!
- ۹۷/۱۱/۰۷