حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

شب که جدی شد ...سرد به اندازه ای که جا داشت! ساکت و خواب گرفته تا حدی که ممکن بود و تاریک طوری که همه بارهای اضافه روز را خالی می کردی یک گوشه ای...تو ماندی لخت و رها و دردی که تازه توی عمق شب کاملتر احساسش می کردی!درد گردی که هاله اش همه چیز را گرفته بود....اگر هزارها میلیاردی که آتش گرفت،اگر جانهایی که از دست رفت اگر ترس سیاهی که سایه انداخت فراموش بشود بالاخره ....اما از دست رفتن ایمان مردم دردش آنقدر زیاد هست که چشمهای پابماه....چشمهایی که افق را می پاید برای سواری در راه ....اشک زایمان کنند مدام

  • سویدا

رمان بسیار پرچاذبه -زیبا -رمانتیک و آموزنده!  و البته  تا حد سریالهای ایرانی هپی اند و به نحوی شدیدا کمدیک! تلخ و خوشمزه...من بودم  صد صفحه آخرش را نمی نوشتم!

بخوانید اگر می خواهید شوهرهای خودتان را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید شوهرهای مردم را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید زنهایتان را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید زنهای مردم را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید درباره اجتماعی که توی آن حجاب نیست و شراب هست چیزهای بیشتری بدانید و اگر می خواهید قرن نوزدهم را در فرانسه بهتر بشناسید و اگر می خواهید بدانید که چرک و گوهرهای قدیمی کجا هستند

بالزاک چندی در مورد هنر آفرینی "والری" سخن می گوید. کسی که با حرکات و شیوه های دلفریب و سخنان غماز و خنجری که توی مو می گذارد و غنچه ای که توی چاک سینه  در یک مجلس دل و دین و اساس و بنیاد زندگی چهار نفر را بر هم می زند و طوری که ندانند هر چهار نفر را پنهان از همدیگر ارضا می کند و در بحبوحه این چالاکی فلسفه اش را جار می زند: زن پاکدامن سر می برد و زن هرزه مو می تراشد!

همان طور که دلیله  در خوابگاه موی شمشون را تراشید و به پایش افتاد ...اما آن دوشیزه شجاع ...سر از تن هم خواب خود جدا کرد!

و این طوری ها می شود که آدم ها کم کم به فکر تاسیس دانشکده علوم و فنون دلبری می افتند تا بتوانند زنها را جهت نگهداری از شوهرهایشان آموزش لوندی بدهند و زخمهای طاعونی را که خصوصا در عصر رمانتیکها شیره اجتماع بورژوای فرانسوی را می مکید مرهم بنهند! پیش از این از امیل زولا منتقد بالزاک خوانده بودم : نانا 

اگر یکی دوتا رمان در این حیطه خوانده بودم به خودم اجازه قضاوت نمی دادم اما الان با خواندن حداقل صد تا رمان که همه جریانات عشقیش کم و بیش حاکی از روابطی است که در آن مردهای زندار معشوقهایی دارند که تمام توان مالی و هوشی و سیاسی شان را به کار می گیرند که معشوقشان را بنشانند سر جای خودش و تنها برای خودشان نگهش دارند و از آن طرف هم زنهای جوان خوشگلی که به ازدواج با کسی  جای پدر یا پدربزرگشان تن می دهند و فاسقهایی برای خودشان دارند که علنی حق خودشان می دانند این را 

به من ثابت شد اسلام با پیش کشیدن ازدواج موفت و تعدد زوجات تنها در صدد این برآمده است که واقعیت موجود را به انقیاد حقیقت لم یزل در بیاورد و نه برعکس ..یعنی این که تعدد زن هست و کاریش نمی شود کرد همیشه و در همه جوامع بوده و خواهد بود فقط مهار و چهارچوب تبعیت پذیر بر آن وضع کرده است اسلام و اگر از زن خواسته توی هر بستر عوض کردن حداقل سه ماه صبر کند کاریست که می دانسته زن می تواند و الا نمی خواست ازش!

  • سویدا

خدا ما را بکش قیمه قیمه کن بریز توی زودپز بخارپز کن جزغاله کن ریز ریز کن...این منیتمان بپرد

با این حال

خدایا بخاطر همین منیت که با ما همراه کردی شکرت ...چه غوغا ها و سوداها که این منیت در جهان بر نیانگیخته!

چه تراوشها چه عشقها شورها نشاطها .....

خدایا تو که کشتی ما را  تا چیزی به شعورمون اضافه کنی....همچین اضافه شد نشد که باز  هر چی توی این بساط زده بودیم به یه سوز کفر از سرمون پرید و موندیم خمار!

ای خدای معتادها عیارها رندها پاپتی ها تو هوای ما را داشته باش! خدای دانایان و پرهیزگاران و صالحان بذار هوای همونها را داشته باشد!

  • سویدا

قدرتمند بشو و قواعد بازی ای را که در آن وارد می شوی بیاموز تا نه مثل لوسین شوی نه مثل داوید .نه مثل لوسین که او را به مدد ذوق و نبوغش بازی دادند و سوار بال شاعرانگی و زیبایی ظاهری اش کردند و بعد از زور بی چیزی یعنی نداشتن قدرت و بلد نبودن بازی محکم از بلندی پرتابش کردند و خطاهای خودش که دسیسه چینان با نفوذ در آنها او را ناکام میگذاشتند کاری با او کرد که عاقبت در میان خودکشی و خودفروشی مجبور به انتخاب شد.

و نه مثل داوید که با تمام نبوغ علمی و پشتکار و درستکاریش بازی خورد و البته که به نتیجه رساندن حرکتش به حدی با دسیسه های پیچیده همراه شده بود که ذاتا راهی جز تسلیم نداشت. اما از آنجا که داوید  کمتر از لوسین اوج گرفت شرایط خطیر برای او همانا انتخاب بین زندان و قرض و یا از دست دادن حقوق مالکیت کارش بود.

کتاب مطولی بود و بالاخره تمام شد یک ماه شد که این کتاب راا گرفته ام.

کتاب باشکوهی که اگر اسم بالزاک رویش نبود تمامش نمیکردم.ترجمه افتضاح و نثر گندیده بود.

اما مسلما این کتاب من را وارد دنیای واقعیت اقتصاد اجتماع و علم و فناوری کرده است. چه جان کندنی 

چه آرزوهای برباد رفتنی ای.چه زیادند از این دست و چه طرح محشری برای برملا کردن بهترین نمونه از آرزوها و جاه طلبی های از دست رفتنی بالزاک برگزیده بود.

تحلیل گری گفته است که بالزاک در   مرگ نوعی از بورژوازی نشات گرفته از نظام طبقاتی و سلطنتی را به نمایش کشیده! مرگ آرامی که اختراعات! چیزهایی که هنوز اسم تکنولوژی رویش نمی گذارند! می تواند یک شتابدهنده به آن باشد!

آرزوهای برباد رفته کتابی است که در نیمه اول قرن نوزدهم نوشته شده در بحبوحه ای که کشور فرانسه حتی پس از جنگهای خونین بین طرفداران نظام طبقاتی و طرفداران برابری و برادری  هنوز نمی داند انقلابی باشد یا رومانتیک و لقب پرست! 

انتظار یک شاعر خوش ذوق برای شکفتن کتاب شعرش در دامان متلاطم انقلاب، حواله می شود به فرصتی که بازی مقدر کند. جنبش آزادی برادری و برابری ، خیزشی که هم عین آب لازمه ورود به دنیای مدرن است و هم توسط خود آرمانطلب ها ریشخند می شود، بیشتر از امتیازات دوک و کنت و بارون و مارکی  برای خودش امتیاز می خواهد و طبقه درست می کند! این است که بعید نیست حتی بالزاک هم نظام سنتی طبقاتی را به این نوع از آزادیخواهی ترجیح بدهد!

 در رمان او ورودیه داستان ، رمان نویس با قلمی به ظرافت مو چهره خرسها و میمونهای چاپخانه زهوار در رفته سشار را ترسیم می کند. پسر تحصیلکرده از پاریس بر می گردد و اجازه می دهد پدرش چاپخانه را به قیمت خانه خراب کنی با او معامله کند. پسر که با خود عهد کرده هرگز روزنامه ای چاپ نکند و نه طرفدار آزادیخواهی باشد و نه سلطنت تنها از روی نجابت ذاتی و نوعی شاعرانگی اجحاف پدر خسیس و کفتارصفت خود را تحمل می کند.بعدها وقتی داوید این پسر ساده و خوش فکر با آرزوهایش وارد اعماق ماجراهای داستان می شود خواننده چاره ای ندارد جز این که با تمام قلبش موفقیت او را در اختراعی که به سبب آن قیمت کاغذ نصف خواهد شد آرزو کند....و پدر داوید هم هر چه بیشتر به این آرزو بخل می ورزد و نسبت به آن خیانت می کند و زن و بچه داوید در این راه خیلی خون دل می خورند! اما اگر آرزوی بر باد رفته تنها آرزوی مخترع و دانشمندی در صنعتی شدن ابتکارش بود که ما نمونه هایی از آن را شخصا در زندگی های خودمان دیده ایم! کار اگر به دست طرح رمان بالزاک باید قالب گرفته شود اتفاقات گرانقدر تری هم تصویر می شود عشق و سودایی کودکانه بین برادر زن داوید و یک زن از طبقات بالا به رسوایی زودهنگامی می انجامد و آنها را وادار به مهاجرت از شهرستانشان به پاریس می کند ...آرزویی که در اینجای کتاب جولان می گیرد این است که لوسین کتاب شعر و کتاب رمانش را با موفقیت چاپ کند و دم به دم شعر و رمان جدید به وسیله ذوق و نبوغش و حمایتهای زن بورژوایی که مشوق اوست به جهان شعر و ادب فرانسه تقدیم کند!

اما همان بدو ورود به پاریس جامعه اشرافی و نجبای پاریسی که در خویشاوندی با حامی لوسین هستند او را به سردی و تندی می رانند! حامی لوسین هم او را در پاریس خیلی دهاتی و بی کلاس می بیند و دست از عشق اولیه اش بر میدارد. جالب این که نویسنده سرد شدن همزمان این عشق را در نهاد عاشق و معشوق شهرستانی به خاطر جلوه های پاریس و مرد و زن پاریسی به هنرمندی تصویر می کند. اما این شروع بر باد رفتن آرزوی ادبی لوسین نیست. 

لوسین با برخوردن تصادفی در میان روزنامه نویسان خیلی سریع صاحب همه چیز می شود. در اوراقی که افشاگرانه بازیهای روزنامه ها با تمام حقایق وقایع آبروی افراد و البته بازی با ادبیات و هنرهای دراماتیک را بر ملا می کند میخکوب می شویم. لوسین را این بازیها به اوج می رسانند روزی از او می خواهند بر کتابی که نویسنده دست راستی نوشته بتازد و گاهی کتاب را در نقدی شیوا بنوازد گاهی باعث خانه خراب شدن ناشری بشود و گاهی باعث نامی شدن نامی و نوشته های خودش هم چاپ خواهند شد و خواهند فروخت به شرطی آدم آنها باشد

این که چیزی نیست رقاصی از روی سن نمایش عاشق لوسین شده است . رقاص که خودش نشانده ی تاجری است تمام دارایی ای را که تاجر به پایش ریخته به پای لوسین می ریزد و لوسین شهرستانی شریف در برابر شومی و رسوایی این چنین زندگی سر خم می کند!

آرزوهای لوسین به این ترتیب شروع می کند به بر باد رفتن حالا نویسنده حق دارد سلطنت طلب باشد چون جوان شهرستان آزادیخواه دیروزی در به در می زند تا یک "دو " اول نام فامیلش با اجازه شاه بیاورد و بتواند بر بخورد از همه سیم تنان و سیم توی جیبهایش سر ریز بشود!

ولی در عمل جز خانه خراب کردن و به زندان انداختن خانواده حقیقی اش یعنی شوهر خواهر با مرامش، نتیجه ای از آرزومندی نمی گیرد!

این کتاب خوش طرح و خوش پرداخت به آنجایی رسیده است که بگوییم زیباست!

اما وای از ترجمه بد و غلط ویرایش نشده و پر گرهی که گیر من آمده بود!

  • سویدا

رفتم به خانه مادرم..خانه بچگیها...

همه جا شعر باریده بود. توی خانه اش، روی بالشش و لحاف جهیزیه اش خوابیدم و خودم را در آغوشش احساس کردم. بود همان دور و برها بود. و داشت از دیدن نوه های قشنگش کیف می کرد و از شعر خواندن دختر کوچولوی برادر بزرگم دلش ضعف می رفت: تپلو ام تپلو....صورتم مثل هلو....

همان دور و برها می پلکید مواظب بود سیمانهای بنایی برادر کوچکترم خوب آب بخورند، و برای موفقیت فیلم برادر وسطی نذر می کرد. و قد و بالای نوه اولش را سیل می کرد .که وقتی داشت از پیش ما می رفت این تنها نوه اش سه سال بیشتر نداشت! مادرم همه جا بود همه جا زیارتگاه او بود و دور همی شادمان به دعای او شور گرفته بود. مادرم بود وقتی ساعت ده شب به خانه برادر وسطی زنگ می زدیم و بچه هایش گریه می کردند و او هنوز به خانه برنگشته بود...آن وقت دل مادرم شور تنهایی مادر بچه ها را می زد و باز هم نذر می کرد که فیلمش بگیرد و کارش کم بشود و بیشتر به خانمش یاری بدهد....

مادرم هست ....انگشت که روی سنگ قبرش می کشی احساسش می کنی همان طور که او توی هر  شادی و شوریدگی احساسمان می کند. 

با این تریپ جدید مادر - دختری هم خیلی صفا می شود کرد! اصلا احساس می کنم مادرم آن طرف دارد شعر می گوید ....از بس شعر تر می انگیزد بودن در هوای او!

سر قبر او کلاه بافتنی برادر کوچکتر را از سرش برداشتم و موهایش را پریشان کردم و به مادرش گفتم حالا که تو رفته ای آن طرف برای خودت دیوان شعر بیرون می دهی سفارش این بچهکت را هم بکن که می خواهد دانشمند بشود!

رفتم خانه بچگیهایم. اینبار  به جای ساختن سازه های گلی ، با برادر کوچکترم پایه های تمدنی  جهانی  را ریختیم که پول در آن ---دیگر بود و اقتصاد دیگر بود ....آن وقت بیشتر از آنکه حالیم شود بانک دشمن بشریت بوده و روزولت بزرگترین خدمتش به آمریکا کشتن موقتی بانک بوده و مهار کردن قدرت فدرال رزرو بوده ...بیشتر از آنکه در گل مالی کردن کریپتو کارنسی و عمل آوردن ملات پول-طلا با این برادر ، عرق بریزیم ...بیشتر از آنکه حالیم شود در طرحی برای فردا باید پول را بنشانیم سر جایش...بیشتر از این که حالیم شود که نظام زکات عجب چیز با شکوه و الهام بخشی است ....بیشتر از همه این چیزها که عین شعرهای مادرم مستی آور بود 

حالیم شد که رنگ چشمهای برادر کوچکتر عسلی است! فکر کن! بیست و نه سال است این برادر را دارم و تا الان نفهمیده بودم!

  • سویدا

شبی در عراق مهمان برادری از اهالی وادی السلام نجف بودیم ضمن همه جور روی خوش و پذیرایی که از ما کرد وقتی راجع به تظاهرات عراقیها سر حرف را باز کردیم 

آهی از دل برآورد و گفت ما منتظریم اربعین تمام شود و بریزیم توی خیابانها....ساکت بشو هم نیستیم

اعتراضتان به چی هست؟

به این که خون ملت ما را آمریکا و ایران دارند می مکند!

تصور بفرمائید صورت کش آمده مای ایرانی را موقع شنیدن این جمله!

تعجب کردیم به زعم ما شلوغ کن ها می بایست ما به ازای شلوغ کن های ایرانی می بودند و اصولا سر و کاری با این جوانمردی بزرگ مردمی در اربعین نمی باید می داشتند! به زعم ما عجمهای خسیس البته! خصوصا وقتی ما ایرانی ها را هم ردیف آمریکا بلای جان خودشان می دانند!

بیشتر که بحث کردیم ساکتمان کرد اگر ادعای کتاب خواندگی داشتیم باید هم ساکت می شدیم....

در همیشه تاریخ هر حکومت مقتدر مستقلی که همجوار دولت نوپای زخم و زیلی از زیر جنگ در آمده ای شده است و مثلا به او در پاگرفتن کمک کرده است به ازای آن طرف را قشنگ مکیده است ومثل اناری آب لمبو کرده است در کل تاریخ به قدری این جریان طبیعی بوده که ربطی هم به ایدئولوژی و مذهب نداشته پس من نمی توانستم قسم حضرت عباس بخورم  دولت رسمی جمهوری اسلامی ایران هیچ دست درازی ای به عراق نکرده یا حتی برادران عزیزم که عراق را از دست داعش نجات می دادند به ازایش چیزی از عراق نگرفته باشند! راست است که بین ایران و عراق موش می دوانند اما زمینه اش هم وجود دارد که می دوانند

کاری ندارم

دیدم مطمئن ترش این است که منی که این سالها نمک گیر این مردم شدم و انصافا امسال علی رغم مسائل معیشتی پرو پیمان تر از سالهای قبل ...فراوان تر کریمانه تر پذیرایم شدند! حق دوستی و جوانمردی را به شیوه خودشان ادا کنم...پس

آمده ام کارزاری راه بیاندازم و مردم را وابدارم پول حسابی جمع کنند برای ایجاد اشتغال در عراق. برای تاسیس مهمانسراها مثلا....

خدائیش جهان به ما نمی خندد که اربعینها خودمان را به سفره و بضاعت و محیط زیست عراق تحمیل می کنیم و از روی ادب و جوانمردی حرکت متقابلی نمی زنیم؟

لذا اندوخته کوچکم را می گذارم وسط و در شبکه های اجتماعی جار خواهم زد:

کمک به ایجاد اشتغال برای جوانان عراقی وظیفه ی زائران اربعین 

  • سویدا

دارم به این نتیجه میرسم که بنشینم توی خانه دنیوی و اخروی برای خودم و بچه هایم بهتر است. کار آن فرصتی که برای نوشتن لازم داشتم را می توانست در اختیارم بگذارد که یا من نتوانستم از آن فرصت استفاده کنم یا سزاوار نبود ساعت کاری را به کاری دیگر بگذرانم و یا اصلا روزیم نبود که این اتفاق برایم بیافتد

در مورد گشایش مادی هم چیز محسوسی رخ نداده این ماهی دو سه تومن که به خانه میبرم شاید برایم ماهی صد تومن دویست تومنی که به بعضی ها کمک می کنم داشته باشد و در غیر این صورت شاید رویم نمی شد از شوهرم بخواهم اما در مورد زندگی هیچ تغییری ایجاد نشده! الا این که توقعات بچه ها بالاتر رفته و ما هم مدام با نداریم و نمی شود جواب می دهیم

باز اگر میشد خانه را توسعه بدهیم ! ای 

تا آخر امسال به این قضیه فکر خواهم کرد و بعد تصمیم خواهم گرفت

  • سویدا