حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

زایمان اشک

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ق.ظ

نشسته ایم و پیک نیک است و بگو بخند و تخمه می شکنیم و پوسته اش را وسط می اندازیم که یک نفر می گوید از خرج هفته تون کنار بذارین برای یمن....اینا سی چهل درصدشون هفته ای دو سه وعده غذا می خورن. هشتاد درصدشون نمی دونن وعده بعدی غذایی اصلا بهشون میرسه یا نه!

اصلا این رئیسشون رو دیدین

پریدم توی حرفا و گفتم: آره سر و مر و گنده و سر حال

سه نفر نگاه کردند توی چشمام و گفتن نه نه ...اونا که تو دیدی مال قدیمه....پیر شده اصلا....چروکیده و سیاه شده

یکی گفت تازه این رئیسشونه  شاید روزی یه وعده بهش بدن

الان هم که می خوام بنویسم چیزی ندارم....چطوری تعریف کنم که چطور از درون خالی شدم....چه بغضی گلویم را گرفت دیدن ابعاد بزرگ زندانی که در آن رئیس هم از زندانیان گشنه تر است و راهی نیست و دنیا دهکده جهانی شده است و کمی آن طرف تر از ما در دنیایی که فاصله هایش این همه کم شده و اخبار همه جایش به همه جایش به راحتی می رسد کانهو آکواریوم شیشه ای ....ما نشسته ایم و تخمه مان را می شکنیم و از سیری نفخ کرده ایم و درباره چه چیزها که حرف نمی زنیم....نمی  توانم بگویم چه استیصال وبغض و بیچارگی ای گلویم را فشرد....اشک در این شرایط چیزی بود که همه جایم را در هم کوبیده بود . اشک محصول زایمان مفصلی بود! زایمان غصه ای که صاعقه وار از فرق سر تا ریشه ریشه انگشتانم را در نوردیده بود....انگشتانی که به عنوان یک نفر از افراد بشر توی دستانم نگه داشته ام....این بشریت است بما هو هو که به من این امکان را داده تا از انگشتانم خیلی شیک در تایپ کردن یک اندوه فراگیر استفاده کنم....اندوهی که متصل می بارد و گیرم یک صاعقه اش بالاخره یکجایی من  را گیر آورد و فرقم را شکافت....فرق سر بشریی ای را که توی کافه های تفکرش هنوز استکانهای نجس شراب و فنجان های ته نشین شده ی قهوه سر میز سیاستمداران قرن و فیلسوفان دهر و فیزیکین های نیوتنی و غیر نیوتنی پخش و پلاست.

همان سری که چشمهایش برای دیدن رنگ به رنگ شدن روزهای روزگار نمره ده دهم دارد..همانی که طاقت ندارد لقمه ای دست بگیرد و نگاه کسی که ممکن است هوس کند آن لقمه را  و به او تکه ای ندهد....

این همان تنی است که قلبش به سنگ و گیاه و حیوان و در و دیوار، محبت پمپاژ می کند

این همان انگشتی است که کار می کند این همان پایی است که اقدام می کند....این تمام هیکل بشریت است که بر من ممثل شده است و من با تمام این هیکل درد کشیدم و چند قطره اشک به دنیا آوردم.....و کودکانه از به دنیا آوردن اشکها شاد شدم...پنهانی شاد شدم....آنقدر پنهانی شاد شدم که اشکها هیچ سر در نیاوردند...اشکها سیل می شدند و بنیادم را می کندند اگر من این من خودنگر کوچک در برابر این همه تلخکامی جهانی به خاطر اشکهای گرم و غلیظم به خودم نبالیده بودم، روحم برای باقی ماندن توی این جهان هیچ بهانه ای نمی داشت....

اگر گریه نکرده بودم از این غصه مردن دور نبود!

ولی حالا که نمرده ام باید یادداشت کنم هر ماه یا هر هفته پولی برای یمن کنار بگذارم

  • سویدا

نظرات  (۲)

زیبا نوشتید
چه جوری به دستشون میرسونید؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">