حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

بیست سال گذشت. بیست سال دیگر باید بگذرد

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۴۰ ق.ظ

هجده تیر نود و هشت ! به سلامتی بیست سال گذشت! بیست سال دیگر هم باید بگذرد تا معلوم شود زیر سینک آشپزخانه نظام چه سوسکهایی لانه کرده بودند! یا شاید لانه کرده اند هنوز هم!

وقتی سال شصت و هشت امام را تشییع می کردند جمعیت داد می زد که علی رغم هشت سال جنگ و آوارگی و گاها گرسنگی علی رغم هزاران ترور علی رغم همه ویرانی ها از کرده خود در انقلاب پنجاه  و هفت پشیمان نیست

اما امروز! امروز بیست دقیقه ای برجام را تصویب می کند با هر حرام زاده ای دست می دهد زیر بار هر آب دهنی می رود بی آبرویی از مرز نفت در برابر غذا می گذرد....بسان جنازه ی دختر محجبه ای که لختش کرده اند و مدام بهش تجاوز می کنند و ناراحتیشان از این است که چرا لذت نمی برد؟

بر این ملت داغون چه گذشته است؟

آنچه بر ما می گذرد این روزها ... ماجراهای پس از مرگ است ...کسی کفن و دفنمان نمی کند...کسی تشییعمان نمی کند...شاید برای این که مرگ ببعی ها تازه سورخوران هوس کباب کرده هاست!

بیست سال از هجده تیر هفتاد و هشت گذشت و بیست سال دیگر که بگذرد شاید قضیه قتلهای زنجیره ای ..هویت سعید امامی....نقش علی فلاحان و تاجزاده و بقیه برملا بشود...شاید سوسکها و موشهای فاضلاب نظام ،سرکردگیشان را علنی کنند .و تازه آن روز است که صاحبان خرد و چشم، سیر-مرگ این اندوه بشوند که حاصل خون صدها هزار جوان رعنا و رشید به دست  چه کسانی به تباهی کشیده شد. خونها صدهزار تا صدهزار تا  توی جنگ با دشمن بیرونی رفت و ایمانها ملیون ملیون  بدون جنگ می رود. مردم بی پناه ایمانی را که در وزش نسیمهای اتحاد به دست آورده بودند در گردباد تفرقه های طبقاتی و اجتماعی از دست می دهند

هیهات که این قوم به حج رفته همگی زیر آوار تن همدیگر  در میانه ی یک شلوغی له خواهد شد و بلدوزرها گورهای جمعی برایشان خواهند کند!

.....

دیروز به روش تندخوانی من در آوردی خودم در حدود پنج ساعت رمان سیصد و شصت صفحه ای صادق کرمیار با عنوان مستوری را خواندم....

اگر مرسوم است که فیلمهایی را از روی کتابهایی بسازند به نظرم این بار اشتباها صادق کرمیار اول فیلمی توی ذهنش ساخته بود و رمان را از روی آن فیلم روایت می کرد. این جفایی بود در حق رمان و در حق خودش اما به هر حال معلوم بود پای این نیمه فیلم نیمه رمان خیلی خون جگر خورده است . درون مایه کارش من را گرفت و در هم پیچید و ته تهش خوشحالم کرد:

پیمان خسروی که همه جا خودش را از بچه های جبهه و جنگ می داند از راه سوراخهای نفوذ قانون یک هلدینگ مولتی ملیون دلاری به نام هلدینگ قاف را اداره می کند و از راه مهد کودک خیریه اش پولشویی های مربوط به شغلش را انجام می دهد کارش این است که بنگاههای تولید موفق را بخرد و به کمک ایادی دیگرش در هلدینگ و از راه وارد کردن محصولات کارخانه هایی که تازگی خریداری کرده...کارخانه های مذکور را به خاک سیاه بدبختی بنشاند و کارگرهای بیست ماه حقوق نگرفته شان را آوار کند سر نظام و سر صنعت و از آن ور از راه اعلام برشکستگی یک جور سو استفاده بکند از راه افزایش واردات جور دیگر و عمده سرمایه ها را هم بفرستند خارج و همه جا توی بوق و کرنا بکند که برعکس من سرمایه خارجی وارد مملکت کرده ام

اما بالاخره می گیرندش

این همان نقطه امیدم بود

و البته میخی بر تابوت  کلیه امیدهایم

خیانت ...خیانت خیانت..بیشتر از بی کفایتی آنچه می گذرد خیانت است...صبح از دعوای مرغداری ها با این به اصطلاح مدافعان حقوق مصرف کننده طوری کفری شدم که می خواستم همه شان را جر بدهم!

بگذارید مرغدار بدبخت کارش را بکند این همه قیمت بهش دیکته نکنید! همه چیز پنج برابر شده ولی مرغدار هنوز نتوانسته مرغش را دوبرابر کند! بی شرفها از دست کدام کون نشوری می خواهید مرغ وارد کنید توی مملکت اسلامی که این همه سنگ مصرف کننده به سینه می کوبید!

 

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">