منافق بود مامانش
سلام صبح یک روز قشنک پاییزی که شنبه به یکم برج افتاده از نظر من روز خوبی برای شروع یک کار مهم هست
دهه شصت به یک چیز اسیدی شدیدا وابسته کننده کر و کور کننده جدا کننده ی زن از شوهر و فرزند از مادر می گفتند ایدیولوژی همان چیزی که الان فعلا بقایایش توی آلبانی ذیل سارمان مجاهدبن خلق باقی مانده
داستان از این قرار است که چهارشنبه است جنبش سفید برنامه دارد سپیده راهی است میدان انقلاب گفته اند بادری خواننده زن ترکی هم می آید گفته اند شگفتانه ای در کار است گفته اند ...
برای همین از همان دم در انواع احساسات سراغش می آید و هیجان دستگیر شدن و درگیری هم که هست همه چیز جور دیگری به نظر می رسد همه چیز در آستانه ی دگر گون شدن...انقلاب به نظرش شلوغتر از همیشه است اطراف و توی پیاده روها بعضی به نظرش لباس شخصیهای امنیتی می رسند
آدرنالین چه می کند با جوانی جوانها حتما در پیروزی انقلاب 57 هم آدرنالین نقش بزرگی داشته با خودش می گوید دوست دارم پزشکی رو ...دوست دارم پزشکی رو
ولی خوشش نمی اید.وزنش جور نیست
همزمان دوست دارم صندلی رو دوست دارم زندگی رو ...وقتی یک اتوبوس بی آر تی از جلویش رد می شود و سرانجام پیدایشان می شود ..بادری خودش روی یک وانت آبی ایستاده است و بلندگویی به دست دارد امر به معروف می کند انگار سرتاپا سیاه پوش است ...خودش است؟
از توجه توجه کنندگان می شود فهمید که خودش است از فارسی لهجه دار و مسلطش بیشتر می شود فهمید عده ای تماشاچی هماهنگ دور و برش هستند
به این می گوید شما آقا این موهای بلندتون می دونین چیه فسق فجوره خیانته برای چی رفتنی بلوندش کردین
نه کاری نکردم خودش این رنگی بوده از اول
- ۰۰/۰۸/۰۲