حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

 

در عصر بدون متافیزیک چقدر به فیلسوف غم انگیز می گذرد. او باید بداند روزی چقدر در چه بزنگاههایی بفلسفد، کجا غصه بخورد و کجا گرفتار پرسش بشود، کی احساس پاسخ داشتن بکند، تنظیم ظریفی در کار نباشد به زودی سوالها و جوابها جایشان با هم عوض می شود، تاسفها و تفلسفها در هم می تنند و بدتر از همه این که موقع بسته شدن درهای زمانه، بیچاره فیلسوف است که لای در می ماند! آخر امروز همه چیز مترو است و مترو هر چند دقیقه یک بار درهای ترن را باز و بسته می کند  و هر کس لحظه ای گرفتار متافیزیک باشد، لای در می ماند! و بدترین چیز لای درماندگی است!  به مراتب بدتر از در  راه ماندگی. که در راه ماندگی ای در کار نیست، که راهی در کار نیست...همه چیز فقط یک سوار و پیاده شدن به موقع است! همه چیز.....هیهات...

اینجا روزگاری پیش آمده است که فرا تاریخ بودن با سلفی گری مرز مشخصی ندارند، همانطور که کفر با ایمان.

اینجا اگر بگویی وجود به هایدگر می بندند تو را و اگر حدیث بخوانی متافیزیک خونت بالا رفته است ....کمی حتی ذره ای اگراز منفعت خودت فراتر بروی گرفتار آرمان شده ای و یا در آتش جیز ایدئولوژی سرخ شده ای...روزگاری است که اعتباری به هیچت نیست، نه به چشمت نه به ایمانت و نه حتی به خوشدلی ات...نه هرگز به دل خوشی هایت....

دارم چه می گویم؟

 

مطلبی است که خیلی گلویم را فشار داده است، گلویی را که آب راحت فکرم را با آن قورت می دادم!

ایناهاش:

به زبان بیژن عبدالکریمی، نظریه توسعه و دولت توسعه‌گرای ایرانی- اسلامی را باید نهادی ایدئولوژیک-تئولوژیک تلقی کرد که امروز در «جهان بی متافیزیک» از بنیاد فاقد اعتبار گشته است

 

نقدی بر کتاب  ما و جهان نیچه ای

 

دکتر محمد حسین بادامچی / دکتری جامعه شناسی / عضو کارگروه علوم انسانی و توسعه

 

بی متافیزیک شدن جهان ما بدین معناست که در دوران ما -مرادم حدوداً این ربع قرن است- هیچ‌یک از نظام‌های اندیشگی اعم از نظام‌های تئولوژیک، اونتولوژیک و ایدئولوژیک نمی‌توانند بشر را در فهم معقول سازی و تبیین جهان یاری دهند و همه آن‌ها به طریقی با شکست مواجه شده‌اند. (ما و جهان نیچه‌ای، نشر علم، ۱۳۸۷، ص ۱۳۵) نه اونتولوژی سکولار مدرنیته در غرب و نه اونتولوژی تئولوژیک سنتی در شرق، هیچ‌یک نمی‌تواند یکپارچگی و استحکام خود را حفظ نماید (ص ۱۴۲)

 

او سپس به شیوه تمام هایدگریستهای ایرانی ما را به ملاقات باوجود و بازگشت به فرا تاریخ فرامی‌خواند:

 

اساساً حقیقت دین‌داری چیزی جز نسبت داشتن با فرا تاریخ نیست. (ص ۸۳) شأن روحانیت [ و درجای دیگری می‌افزاید روشنفکران] اقتضاء می‌کند تا نگاه خویش را از سوی تاریخ و پاره‌ای باورهای قومی، جغرافیایی و تاریخی به‌سوی حقیقتی فرا تاریخ، یعنی امر قدسی و ذات احدیت معطوف کند. (ص ۸۵) [قلمرویی که در آن] از بند سوبژکتیویسم متافیزیکی رهیده، به ساحتی از وحدت و یگانگی سوژه و ابژه یا به تعبیر دیگر وحدت و یگانگی آدمی و حقیقتی استعلایی دست یابد. (ص ۱۵۸)

 

بااین‌حال سه نقد را می‌توان بر روایت عبدالکریمی از شرایط ایران وارد کرد:

 

اول آنکه عبدالکریمی علی‌رغم قول به گسست از متافیزیک، خود به‌شدت متافیزیکی و سنتی می‌اندیشد چراکه می‌نویسد «ما نیازمند تأسیس یک سنت تازه در نظر و تفکر خویشیم… (ص ۱۴۱) ما امروز امنیت اونتولوژیک خویش را از کف داده‌ایم … و به همین دلیل برای برپاسازی مأوایی برای خویش در این جهان پرآشوب و مملو از سیل و طوفان‌های ویرانگر و به‌منظور داشتن سرپناهی برای زیستن انسانی خویش، باید با وضوح و آگاهی بیشتری درباره فهم خود از هستی، جهان هستی، بنیاد جهان، حقیقت، تاریخ و نسبت آدمی با همه آن‌ها بیندیشیم. (ص ۱۴۲ و ۳) این در حالی است که «ایده مأوا، امنیت و پناهگاه» خود ایده‌ای اساساً سنتی است و پست‌مدرنیسم به تعبیر نیچه‌ای به معنای زیستن در دامنه کوه آتش‌فشان است.

 

دومین دلیل بر اینکه عبدالکریمی خود به‌شدت متافیزیکی و سنتی می‌اندیشد این است که او تماماً در قلمرو معرفت‌شناختی اسیر است و حتی نیهیلیسم را هم نه یک بحران وجودی انسان و جامعه معاصر بلکه نوعی بحران معرفت‌شناختی تلقی می‌کند.

 

دوم آنکه اگر از منظر مردم ایران به مسئله بنگریم، بی‌ایمانی مردم به آرمان مدرن توسعه و پیشرفت و شاخه‌های توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن و همین‌طور اشکال اسلام پیچ شده آن نظیر تمدن باشکوه اسلامی و دولت توسعه‌گرا و حکومت تمدن گرا سالهاست که فروپاشیده و نیازی به استدلال فلسفی ندارد. ایرانیان امروز بیشتر از هر زمان دیگری به‌حکم غریزه سیاسی خود دریافته‌اند که در بن‌بست سیاسی کنونی تنها مسئله‌ای مانند «امنیت» را باید در صدر مطالبات و آرزوهای خود قرار دهند و به‌جای طلب توسعه دستگاه حاکمیت را صرفاً از بابت حفظ امنیت بستایند. این پدیده مختص امروز نیست و ازقضا برعکس تلقی فیلسوفانه عبدالکریمی اکثر مردم در ایران و جهان به‌واسطه صرافت طبع عموماً به متافیزیک بدبین بوده‌اند و رتق‌وفتق عرفی و منطق تغلب و تقلب روزمره و پوشالی بودن وعده‌های متافیزیکی و تئولوژیک را جریان همیشگی تاریخ دیده‌اند.

 

سوم آنکه بازهم اگر از منظر مردم ایران به مسئله بنگریم، مردم ایران یک‌بار در سال ۵۷ قوی‌ترین ضربه ممکن بر یک نظام سیاسی ایدئولوژیک-تئولوژیک توسعه‌گرا و تمدن گرا وارد کردند و درواقع نه‌تنها نیازی به یادگیری درس «جهان بی متافیزیک» ندارند بلکه خود نمونه کامل «ایمان و تفکر رسته از نظام‌های ایدئولوژیک-تئولوژیک» محسوب می‌شوند و حال‌آنکه عبدالکریمی پدیده سترگی مانند انقلاب اسلامی ۵۷ را با تعابیری چون «آخرین مقاومت‌ها در برابر عالم مدرن» و «دولت مستعجل» یاد می‌کند. (ص ۱۴۰)

 

درمجموع آنچه مطرح شد را می‌توان با اندکی کم‌وزیاد درباره عمده اندیشمندان پرتعداد هایدگری-کربنی در ایران مطرح کرد. بااین‌حال نگارنده بر این باور است که با فرونشستن هژمونی خوانش سنت‌گرایانه هانری کربن از هایدگر و با توجه به ترجمه تدریجی آثار دیگر شاگردان هایدگر، به‌ویژه هانا آرنت، باید از روایت متافیزیک زده، هپروتی و کلبی مسلکانه ی فیلسوفان سنت‌گرای ایرانی از هایدگر فاصله گرفت و به بازشناسی اهمیت «عمل سیاسی» و «انقلاب» در جهان پسا نیچه‌ای و پسا هایدگری اقدام کرد.

 

 

 

 

و  در اثر فشاری که این یادداشت آقای بادامچی به گلوی من آورده این حرفها بیرون زده است، چه کنم، گرفتار فیلسوفی هستم که دقیقا با فلسفه می خواهد به جنگ گرسنگی و بیکاری و خرده نانهای ریخته شده زیر فرش و ....برود....

 

من فکر کردم عبدالکریمی جهان بی متافیزیک  پست مدرن را  تنها بی طرفانه وصف کرده یا حتی با تاسف! اما شما می گویید او ایجاد جهان بی متافیزیک را  معلول نوعی  صیروره  و تکامل  دانسته است. آیا مطمئنید که شواهدی به نفع جهان بی متافیزیک در کلمات عبدالکریمی یافته اید؟

چرا شما پست مدرن بودن را به  ماوا داشتن ترجیح می دهید؟

. متافیزیک و تئولوژی و ایدئولوژی چه تنگنایی درست کرده اند؟

 چرا مردم با صرافت طبعشان به این چیزها پشت کرده اند؟ و عوضش به چه چیز روی آورده اند؟  آیا چنین می بینید که امواج خروشانی که "قدرتها"  به راه می اندازند،جهان را و مردم جهان را دارد با خودش می برد؟

با این وصف دین درست چه است؟ یک دیالکتیک پویا و زنده با خدا و ملائکه و رسل و کتابهای آسمانی؟

یا نه دین اصلا در ساحت اجتماع وجود فعال ندارد، هر ابراز وجودی هست از انقلابها است و نیروهای چپ! ؟

  • سویدا

فیلم پر ماجرایی که نه از قر و قمیش هانیه توسلی و بهنوش بختتیاری بهره برده بود و نه از جلوه های خوش رنگ بصری دیگری که در سیانور بود اما به همان اندازه و بل بیشتر تاثیر گذار بود....نه خیلی بیشتر

سحر داغ ماه روزه و التهاب چندین ماهه و کشته های زیاد!

آدم فشرده میشود از قشاری که به ملت آمد و از آن بیشتر به خاطر نفوذ پر حجم دشمن!

کسی نگفته بود که تا نفر سوم مملکت جلو آمده اند....این ایدئولوژی ها!

دین فربه تر از ایدئولوژی!

  • سویدا

من کان محاسنه مساوی فکیف لا یکون مساویه مساوی

اینم از امسالمون.هر سال عید فطر یه جرقه از نیران به دامنم می افته....امسال افتاد به قلبم.

بد قضاوت می کنن، بد می بینن، دلم می خواد از همشون فرار کنم. 

قلبم رو از این دنیا خارج می کنم و می فرستم به جایی که مادرم هست! اونجا بهتره!

کاش مرده بودم

تاوان اذیت کردن مادرها  رو می دم ......

 

به این سرما به چشم الطاف خفیه نگاه می کنم، باشد که در خود تجدید نظری بکنم

دلم آزادی می خواد ....خدا    فاعتق رقابنا من النار

داعش و مدافعان حرم را مطالعه می کنم و از خیلی دور به جنگ سردی که یک سوی چبهه اش هستم نگاه می کنم

  • سویدا

ایدئولوژی چیز جیزی است. اگر عینک ایدئولوژی را زده باشی، درباره داعش کسی بیشتر از قاسم سلیمانی و بعدش تک تک سربازان مدافع حرم به داد دنیا نرسیده است و اگر این عینک را نزده باشی احتمالا یورگن تودنهوفر از سربازان مدافع حرم جلوتر است! برای اینکه به داعش نزدیک شده است! عینک هم زده است و نزدیک شده است و همراه خودش پسرش را هم برده است، به زخمی نزدیک شده است که نزدیک است پای چپ اسلام را قطع کند! زخمی که دورادور هدف آنتی بیوتیک های سپاه ومدافعان حرم بوده است. خدا کند دوره این آنتی بیوتیکها طولانی تر از دفاع مقدس نشود!

مطالعه از نزدیک و نوشتن بادورهنگام ترین قضاوتها کار لازمی بود که اهالی ساینس کردند همان کسانی که به دنیا برق و بوق وغیره داده بودند و   ما ماندیم و این که اسلام خشونت است یا ایدئولوژی سوخت موشک!؟؟

اما نه ...نظریه ی تست ایبل من این است که از ایدئولوژی گریزی نیست.

فلذا ایدئولوژی و یا اسلام گرچه جیز است و در جمعشان با حکومت مناقشه بسیار اما با محاسبات دقیق باید تعیین شود که هر ایدئولوژی تحت چه شرایطی مخرب تر است و تحت چه شرایطی سازنده تر....

نظریه ابتدائی من بر این محور است که ایدئولوژی در نسبت با دیگر ایدئولوژی ها ست که مخرب می شود و یا تمدن ساز!

اگر یک ایدئولوژی بنا بر تکفیرغیر بگذارد و یکی بنا بر تقدم غیر بر خویش و آن دیگری جویای تنظیم ظریفی بین کرات ایده در کهکشان لوژی، قبل از این که پای آرمانهای خودشان وسط باشد دارند رابطه شان را با دیگر همتایان تعیین می کنند و همین جا تکلیف جامعه جهانی را روشن می  کنند!

پس غرور به ایده و آرمان است که مرگ می آورد کفر و تکفیر می زاید و آنارشی را برای استشهاد تجویز می کند!

آخیش...اگر قبول کردید می توانم بروم بخوابم...خیالم تخت باشد که قبول کردید بدون ایده ئو لوژِی نمی توان بود....؟ قبول کردید که مورد مذکور همیشه بوده و هست حتی در روزگار شک و عبور!؟؟ حالا این حرفها مهم نیست: لطفا دفتر یادداشت من را پس بده...به افکار و خیالات من نیازی نداری

  • سویدا

شهای آخر ماه مبارک مهمانی است، خدا آمده است دم در وایساده(!) است! بعضی ها همه این مهمانی داشتند دنبالش می گشتند و نصیبشان نشده بود یک نظر از دور که با مهمانهای گرامی تر گرم صحبت است، نگاهش بکنند! اما حالا که آمده است دم در وایساده است، نظر بازی با او ساده است!

توی دستشویی ایستاده ام و بین وضو نگاهی توی آینه می اندازم، تصویر زنی سی و سه ساله با کیفیت خوشگلی بدک نیست نگاهم می کند! روان پریش نیستم ولی اذعان می کنم که اگر توی آینه چشمهای یک شتر مرغ هم نگاهم می کرد، کاری نمی توانستم بکنم...در این عمری که از خدا گرفتم کم از این چیزها ندیدم خب....کم از این تحولات و دگر گونی ها....چقدر شهیدها دیدم که روز اول لات بودند و چقدر جان به کف دست گرفته ها که دوستانشان فردای فدا شدن پای عکسشان می نوشتند تقبلهم الله اما سیاه تر از سیاه مستها می نمود خودشان و تروریسمشان و تکفیرشان و گلوله هایی که قبل از مرگ در تن مردمان می نشاندند..

چه کسانی را دیدم که لقب جهادی داشتند و در برابر دوربینها گردن کودکان را سلاخی می کردند

چه انقلابی ها دیدم که نصف عمرشان برای آزادی با قدرت مقابله کردند و نصف بعدی را برای قدرت با آزادی

چه مسلمانها که در آرزوی دولت کریمه ای که اسلام و اهلش را عزت بخشد، حمد و ثنای برای خدا را افتتاح کردند ولی به خاطر سیاست یا نمی دانم افکار تازه، اسلام را ذیل آنچه پویایی جامعه مدنی می خواندند قرار دادند

پس بعد از سی و سه و سی وچهار سال عمر، که به اندازه های الله اکبر یک دور تسبیح به آخر رساندن می گذرد و نوبت الحمدلله می شود، باید بنویسم که همه چیز برای همه کس می گذرد...انقلابها می گذرند و رهبرانشان و فداییانشان و وارثانشان....ایدئولوژی ها می گذرند ...کفرها تکفیرها  انتحار ها و نحر کردن ها ....خونها.....تولدها و رشدها ...همه چیز می گذرد و همه کس با همه چیز در می افتد ....فقط نگاهی که به خدا می اندازیم برایمان می ماند...همان کاری که ما سرگرم سفره شده های مهمانی آخر کار برای دیدن صاحب ضیافت می کنیم...دعاهای شریفی را که طی آن مهمانهای گرامی گرم صحبت با میزبان هستند ورق می زنیم تا از خلال صفحات نظری به رخش انداخته باشیم...که همه چیز می گذرد و حاصل عمر همین یک دم نظر بازی است ....فتامل ای مجاهد فداکاری که در هر سوی این جبهه مترصد به زمین انداختن طرف مقابلت هستی.....به اشک علی و خون گلوی حسین...همه چیز می گذرد داعشی باشی یا مدافع حرم....سرت را بلند کن و آسمان را بپا

  • سویدا

ما اگر قرار باشد بر حق باشیم

 همان مایی  که در این جمله آمده است: "رهبر ما آن طفل سیزده ساله است که نارنجک به کمر می بندد و به زیر تانک می رود"

  همان مایی که ملتی هستیم که شهادت دارد پس ترسی از کسی ندارد...حالا باید از راه دیگری به رب غفور اتصال پیدا کنیم و اتصالمان را اثبات کنیم...

   تا قبل از انتحار و تکفیر خیلی مسرور و سرشار از ایمان، حقانیتمان را و اتصالمان را به رب غفور از روی دلهای قرصمان در استشهاد به خودمان  و به جهانیان،  ثابت می کردیم اما حالا چه کنیم؟ حالا که می نشینیم کسی خطبه غرایی در وصف ایمان خودش و در باره کفر ما ایراد می کند، بر سر اعتقادش آیه های قرآن نثار می کند، و این را درست بعد از انتحارش پخش می کند تا ایدئولوژی تکفیر خون بگیرد ، جان بگیرد و بارور شود،

 حالا هم که درخت ایمان تکفیری ها؛ درست مثل درخت اسلام ما در دهه شصت با خون انتحار کننده ها آبیاری می شود و خون کافر پنداشته شده ها را می ریزد....و قاتلو هم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لل ه

حالا چه کنیم؟

اینجاست که ما علی رغم تمام اخلاقیات مرتب و تمیز سکولاار به چیزی از بالا تر احتیاج داریم...اینجاست که به پناهیان احتیاج داریم که بیاید و بالاتر از اخلاق را کمی شبیه کیرکگور برای ما  معرفی کند

اینجاست که صادق بودن، خالص بودن، تا پای جان ایستادن، چیزی نیست اگر ولایت یک ولی واقعی و نه یک خلیفه جعلی، بالای سر تو نباشد!

برای همین ما بیشتر از سکولارها به رب غفور احتیاج داریم که بیاید و چشمهایش را ببندد و علی رغم همه کفرها و تکفیرها و جنایتهای درونی ما، ما را از تکفیری شدن از کافر شدن از انتحاری شدن نجات بدهد و اجازه بدهد که ااز مستشهدین بین یدی ولی ا... باشیم

  • سویدا

علوم  شناختی، شاخه ای از جامعه شناسی که به فرایندهای مغزی توده ها می پردازد!

چیزی که مدتی است خیلی بهش فکر می کنم

شاید از اول امسال که انتخابات بود و فضای شنیدن اقوال فراهم بود و به مدد تلگرام بدون رگ گردنی شدن و بالارفتن ضربان قلب و قضاوت کردن و قضاوت شدن از جام شیشه ای گروهها حرفهای رد و بدل شونده را می شنیدم یک معمای بزرگ برایم کلید خورد! 

cognition science  و نقش رسانه ها....رسانه های مردمی دروغ پرداز....دروغ پرداز و تکذیب کننده دروغ های پرداخته شده....

به تفصیل یا به غیر تفصیل باید بگویم که مساله اینجاست : علوم شناختی یک استراتژی مدرن از طرف دنیای سلطه است برای نگه داری قدرت  و یا اصلاح قدرت  و یا اصلا به دست آوردن قدرت، با اتکا به انرژی سلولی اجزای جامعه

ابن زیاد در بدو ورود به کوفه به همین cognition science  مجهز شد.

باوراندن تقلب در سال 88 را همین رقم زد

انقلاب اسلامی ایران را همین رقم زد

همه پهلو به پهلو شدنهای قدرت زیر سر همین است.

قسمت زیبا و سرگرم کننده ماجرا این جاست که پارادایم فوق الذکر واقعا ماهیت علمی دارد ...همین است که چون دوشیزه ای به غایت زیبا روی و غافل ار خویش، برابر دیدگان می خرامد و هر کسی را در آرزوی تصاحب خود، به دنبال می کشاند!

از مسائل سیاسی گذشته درد اینجاست که مظلومیتهای تاریخ را همین علوم شناختی رقم زده است. اول مظلوم را نشناختن اول ظالم، به عزلت و به شهادت رساند...علی را مظلومیت کشت. مظلومهایی هم در این دوره داریم.... 

  • سویدا

خدا بخواهد فکر کردن و قضاوت کردن به هم ربط دارند و این که کسی دو تا پستش به هم ربط داشته باشند یعنی زیاد پرت و پلا نمی گوید

خدا را شکر که سیر تطورات اندیشه بشری را در مدت زمان کوتاه عمرم نسبتا در حافظه حاضر دارم!

و این کمک می کند دور بایستم و به خودم و افکارم و قضاوتهایم و موضع گیری هایم از دور نگاه کنم. و ایضا به همین چیزهای دور و بری هایم

یک استقرای ساده و یا حتی استفاده از منطق قوانین انجمنی کمک می کند به ماجرایی که اسم معرفت شناسی به آن داده اند....شر و ور را رها کنم 

هر چه بیشتر دقت کردم بیشتر به این نتیجه رسیدم که 

اکثر صاحبان تعادل روانی اول دلشان می رود جایی و بعد رایشان و فکرشان ....حتی صاحبان فلسفه جدید هم اول در استیت ماشین وجودشان تغییرات شیمیایی و دلی رخ می دهد و بعد تحرکات فیزیکی و مغزی به راه می افتد....البته اصطلاح " اول و بعد" در مورد اندیشه بشری بسیار غیر دقیق است و به جایش "سیر دیالکتیکی" مناسب است!

حالا که من دکمه های دل و فکر را انقدر زیاد فشار داده ام که هر دو تقریبا هرز شده اند، شبیه یک استیت ماشین پست مدرن شده ام که فیلسوف کلاهبرداری که درس نظریه زبانها و ماشینها را در میان دروس م نرم افزار تعبیه کرد، قصد جا انداختن این فلسفه را داشت....

کلا این درس فلسفی مالی اصلا فنی نبود!

استیت ماشین مذکور فقط طبق روشی که منحصر به هویت اوست، تو را چه در ساحت اندیشه و چه در انتزاع از حالتی به حالت دیکر می برد و ورودی و خروجی هرگزش مشترک نیست!

این می تواند مغز غوطه ور در شک و زبان گویا به نمی دانم من را توصیف کند!

  • سویدا

از غربی ها داشتم کاملا به صورت خودجوش و داوطلبانه می آموختم که قضاوت نکنم.  کسی لگدم کرد، قضاوتش نکنم....کسی خودش را زنش را بچه اش را و یا حقی را لگد کرد باز هم قضاوتش نکنم....غیر از کسان، حوادث و وقایع و فجایع هم هر از گاهی به معرض قضاوت انسان در می آیند و آدم ناخواسته مثل اینکه از وقوع وقایع جایی توی فکرش خارش گرفته باشد، درباره این ها قضاوت می کند، من باب رفع خارش  حد اقل!

یکی از قضاوت برانگیزترن ماجراها حوادث منجر به فوت انسانهاست ....

قضاوتها هم حول و حوش این که چرا این اتفاق افتاد؟ چرا منجر به فوت شد؟ می گذرد...قضاوتها بیرحمانه و یا بالعکس ماله کشانه در صدد یافتن مقصر و یا مخفی کردن اوست!

اما این قضاوتها خیلی طولانی میی شوند، گاهی موضع انسان در برابر این حوادث که لقب عزادار را به انسان اعطا می کنند (مثلا زن، شوهر خواهر برادر پدر مادر و یا فرزند انسان را در کام می کشند) مسیر زندگی را عوض می کند و گاهی مسیر زندگی قاضی حادثه از مسیر زندگی قربانی حادثه بیشتر تغییر می کند، و این آن چیزی است که باعث می شود کسی مثل من بیاید و اینجا چیزی بنویسد:

قضاوت ما در برابر حادثه ای که بچه های کوچک خواهرمان را بی مادر کرد، و سپس تصمیم و موضعی که در اندیشه و عمل ، می گیریم....بخش فاعلی وجود ماست در برابر انفعال حادثه ...این عرصه ماست...و در این عرصه خیلی هنرها می شود به خرج داد.....

مهمانی داشتم که چندروزی بود کودکی از اقوام خیلی نزدیکش را در یک حادثه رانندگی از دست داده بود و تمام زندگیش شده بود راهی برای تسلی دادن به مادر آن کودک...تمام وقت درباره همین حرف میزد....نزدیک آخرهای شب نشینی آمد گفت ...راستش چندماه پیش خواهرم را هم در حادثه ای از دست دادم و الان سه بچه بی مادرش در خانه به حال خود رها شده اند و روز و شبشان به بهانه گیری و سر بر زمین و زمان کوفتن می گذرد!

دیدم این که حادثه به مراتب بدتری است.....دیدم گوینده خیلی زندگیش رنگ این حوادث را گرفته است...وارد دالان روحیه اش شدم، دیدم در دنیایی به کلی متفاوت از من زندگی می کند....دیدم آن جا هم سرزمین مهمی است و باید سفرنامه ای از آنجا نوشت برای کسانی که نمی دانند آنجا کجاست...آنجایی که هر آن ماشینی امیدها و دل بستگی های تو را زیر می کند...آنجا که ثانیه ای ابدیت را رقم می زند...آنجا که تمام خشونت و خودکامگی مدرن، تمام ظرافت و عشق و زیبایی را زیر می کند.....و بعد غم می ماند برای قرمز کردن آسمان قیامت....قیامتی که زلزله حادثه درست کرده است...تمام کسانی را که ذائقه طبعشان برای تلخ و ترش زیر و رو کننده حوادث لک زده است دعوت می کنم که بیایند و صحنه سرخ شدن آسمان مانند ورده کالدهان را ببینند. همه آنها که دلشان تکان می خواد و از یکنواختی دوری میکنند بیایند و این صحنه را خوب به خاطر بسپارند و یادشان باشد که علی رغم زلزله هایی که وانفسای انسان را و فرار انسان را برمی انگیزاند، وجود داشتن خیلی مهم و بامزه است و به خاطر این وجود باید از خدا تشکر کرد.

به قول خواهر امام حسین...علی رغم مصائب وجود داشتن را هنوز عشق است که جز زیبایی نیست حالا که به عین خداست..... این هم به قول خود امام حسین : هونا علی لانه بعین ا...

  • سویدا

دیروز غروب، بعد از اینکه به عینه مستجاب شدن یک دعای دیگرم را دیدم، غمی بر من وارد شد. که ندانستم چیست. غمی که یک احساس زودگذر شناخته نشده نبود.

مدتهاست حدود یک سال و نیم و بیشتر که دعا می کنم کسی را پیدا کنم تا بتوانم به جای خودم روزی چند ساعت توی خانه بگذارم و  خودم بروم پشت میز توی اداره بنشینم. 

دیروز غروب با کسی از این دست ملاقات کردم، نگاهی به چهره او و نگاهی به طفلهای کنج اتاق خوابیده خودم کردم و خیلی آرام از غمی که وارد می شد پذیرایی کردم....غم کمک کرد تا دست از آرزوهای مجازی که از کله من بزرگتر بودند بردارم...همانهایی که ساعتها مرا از خانه بیرون می برد از بچه ها غافل می کرد از خانه داری دور می کرد...اما به جز نشاط کاذب و مستی غرور کاسب هیچم نمی کرد...

غم کمک می کند انسان گرفتار غرور نشود...غرور مرکبی است که یک طرفه به سمت جهنم مسافرگیری می کند

  • سویدا