حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

کودک، یک روح نزدیک به خدا دارد. کودک ماندن کار بزرگی است که تنها از قدیسان بر می آید.

پسرخاله گرامی، پسر دردانه ی چهار ساله اش را به خاطر تب می برد بیمارستان. و چون مادر بچه دستش به نوزاد شیرخواره بند بوده، نمی گذارند شب را پیش بچه بماند، فردا که عمه بچه می رود به او سر بزند، پرستارها می گویند: گفته باشیم بچه تون یه بار قلبش رفته! الانم با دستگاه نفس می کشه! و تا عصر هم زنده نمی مونه....

پدر بچه که این را می شنود، خودش را می رساند بالای سر بچه....اما هیهات....

وقتی برای تسلیت بهش زنگ زدم، من گریه کردم و اون به من تسلیت داد .....از زور بی حرفی بهش گفتم پیگیر باش....گفت نه....به وجدان خودشون واگذارشون کردم....

وقتی یک بچه می میرد، اونم این بچه ای که من شاهد بودم پدرش چه مادری ها که براش کرد، یک دنیا امید و آرزو می میرد...مرگ بچه ها همیشه  همه جای دنیا تلخ و دردناک...ولی نکته دار است!

این غصه که حادث میشود کل زندگی آدم از شر جدیتهای آدم بزرگانه خلاص می شود....و آدم ها وقت می کنند بچه شوند، گریه کنند و به خدا نزدیک شوند، الان فقط دارم چهره فرشته گون این طفل معصوم رو مرور می کنم، این هم یکجور روزی است....روزی...

باباش می گفت یک ملیارد هم که به من بدن دیگه برام محمدصادق نمیشه....اگر پیگیری کنم تازه با بقیه سر کج خلقی می گیرن و طلبکارتر از قبل میشن با مردم!

دلم سوخت اما قانع شدم......کاش اصلا این حرفها رو نزده بودم

  • سویدا

با امروز می شود شانزده روز، که در فضای عمومی تابیدم، خودی نشان دادم، به عنوان یک زن، قدری برایم سخت بود ولی خودش شاهد است اگر اسمم زن است فامیلی ام مرد است و من با سر مردانه ی شخصیتم مرتکب این خلاف عفت عمومی شدم

از آنجا که بیشتر اعمال خلاف عفت عمومی خصوصا اگر بار اولت باشد خیلی کیف دارد، خیلی کیف کردم....نکرده بودم تا حالا...کیفش ماند حداقل 48 ساعت اصلا از روی اعصابم تکان نخورد

عمرم همچین چیز غیر مادی ای باعث چنان لذت مادی ای تجربه نکرده بودم

من یک رمان نوشته بودم و برای دوستانم فرستاده بودم و آنها هم ابراز شعف کرده بودند، همین  و همین ولی انگار یک بست هروئین کشیده باشم یا یک شیشه می دو ساله بالا انداخته باشم یا معشوق چهارده ساله را فلان ....چهل و هشت ساعت تمام مست لایعقل و نشئه نشئه بودم.....

اگر چیز کم اهمیت مهمی که رخ داد، اسباب ترشح هورمنونهای خجالت نشده بود، این نئشه گی به این راحتی از سرم کم نمی شد، یعنی آرام آرام نئشگی پرید....ولی خوشحالم که پرید...چون هر حالتی که بود یک قدم بالاتر از نئشه گی بود...یک جورهایی قسمتم شده بود و از لوبیای سحر آمیز بالا رفته بودم و روی ابرها وارد قصر غول شده بودم....قسمت.... امان از قسمت....توی زندگیم دو دستی در کون خیلی موفقیتها زده ام و خیلی شکستها با بینی ام خاک بازی کرده اند اما این تجربه ی جادویی ماورایی...حاشا و کلا...هرگز نبوده است....خوشبختی بزرگ تر  را هنوز رسانه ای نکرده ام، خوب گوش کن همه اینها منشاش در درون خودم بود....هم مستی و نئشه گی هم خماری و اندوه.....از خودم جوشیده بود و این یعنی ماشالا هزار ماشالا برای خودم کسی شده بودم....گیرم که  تا امروز که از انتشار شاهکار بزرگ من شانزده هفده روز می گذرد، هنوز فقط دو نفر خبرش را داده اند که آن را خوانده اند و تازه این دو نفر هم به عنوان نظردهی با تردیدی جانکاه گفته اند خوب بود! حتی یک قشنگ بود الکی هم دشت نکرده ام.....ولی اصلا نا امید نمی شود بود به قول رومن گاری علی رغم مبارزات گلادیاتور گونه و شکستهای متمادی هرگز ناخوشبخت نبوده ام، چرا که خاطرات خوبی را با خیارشورهای روسی از سر گذرانده ام و نزدیکی خوشبختی را زیر دندان داشته ام.

  • سویدا

هر چقدر هم سرم پر از باد بشود، و مثل بالونی من را با خودش به افقی چند متر بالاتر از افق بقیه ببرد، هرگز فراموش نمی کنم که عضوی از این جامعه ام که تاریخ مند و جامعه مندم...که خانواده مندم که نمک گیر روضه ها هستم .....حتی اگر روزی  صاحبان امر و خلق تصمیم بگیرند از غذای روضه کهیر بزنم 

همچنان نمک گیر روضه ام

نمک گیر خیمه ام

نمک گیر محمود کریمی ام

نمک گیر ملودی های زیبای اویم

نمک گیر واعظانی هستم که مرا ولایتی بار می آورند و اگر نتوانستند ولایتی بار بیاورند می گویند وحدت را حفظ کنید...

گره جدیدی که در من افتاده است جمع بین آزاد اندیشی و عضویت در نهاد وحدت است!

  • سویدا

باید اتفاق مهم و بی سابقه ای را که برای خودم رقم زنم خوب ثبت کنم. اصلش این است که باید این جنازه ای را که روی دست خودم گذاشته ام از در دروازه اصلی درون خودم آویزان کنم تا خوب مایه عبرت خودم بشود....ماجرا از چه قرار است؟

هیچی دور برداشته بودم که خودم را بکشم بالا...در حد نامداران و ماندگاران عرصه هنرهای نوشتنی و بالاخص رمان...به تمام بازیگوشی هایم رنگ ماندگاری زده بودم در خیالم...چون این بازیگوشی ها بودند که بازی بازی پای مرا به ورطه ای شبیه نوشتن  کشاندند

بعد هم پررو شدم...با نوشته ام توهم زدم، خیال کردم دارم تمدنی را روی سرانگشتانم با کیبورد القا می کنم در رمانم....کارم بوی بیزار کننده ایدئولوژی را گرفته بود...من را خیلی بزرگش کرده بودم خودم را گم کرده بودم....حتی قرآن هم نازل کردم! جاه طلبی را .....تا خدا توی نوشته ام رفته بودم....چه بلاهایی که  سر انسانها می آید به خاطر غرور...این مستی غرور بود که سیاه مستم کرده بود نه سرمستی پیرزی بر اندوهها

حالا اگر این سیاه مست کون پتی را نفرستاده بودم جلوی آدمهای نامحرم و محترم زیادی برقصد اینقدر حالم خراب نمی شد....کار بدتری که کردم این بود که جار زدم آی نامحرمها  من کونم لخت شده لطفا نگاهش نکنید.....حقم باشه باید این بلاها سرم بیاد....تا من باشم مست نکنم!

 

 

  • سویدا

منظومه ای دارم که در آن 

لذت یکی از سیاره هاست و درد یکی ...مستی هم هست اندوه هم هست و فجایع هم هستند

این وسط خورشید منظومه غیر شمسی من جوهرشناخت است....

  • سویدا

جامعه متاثر است، نجف آباد عزای عمومی است، جوان قشنگی بود خیلی هم کم سن و سال

داعش گرفتش و طبق مرامنامه اساسی و از قبل اعلام شده اش سر بریده اش...می گویند نامردها این اسیر بود....

مساله این است که گفته بودند کافر و شیطان پرست را اسیر می گیریم اما مرتد را نه و شیعه آن هم ایرانیش مرتد است و حکمش اعدام است...

باید به این جوانهای رشید ما می گفتند که در اسارت این احمقها، سینه سپر نکنید برای تیر بلا....جا خالی بدهید و بگوئید اسلام بر حقتان را به ما عرضه کنید تا ایمان بیاوریم...گرچه واقعا شک دارم که عملا اینها از خون یک جوان خوشگل مدافع حرم شیعه ایرانی می گذشتند به خاطر چند تا کلمه!

سر و تهش همین است که باید جمع بشویم برویم در خانه خدا...

آخدا ....آی دروغ وعده ی قتال وضع فتنه انگیز....از دست تو کجا عارض بشیم؟ کی رو ببینیم؟

شخص خودت  پات وسطه.....لذت می بریم از این که این جوری باشه

  • سویدا

حال بیرون از حال من را فقط بعضی ابیات ظاهرا نامتناسب با حضرت حق به حال می آورد. 

راحتش این است که جگرم را حال می آورد:

دلم رمیده لولی وشی است شور انگیز

دروغ وعده و قتال وضع و فتنه انگیز

.....موصوف همان خدایی است که شرور را بر می تابد!

  • سویدا

نقاط عطف در زندگی انسانها کم و بیش رخ می دهند از حدیث معروف نفحات که بگذریم، گویی در طبیعت عمرمان، این نقاط تعبیه شده اند. هر از گاهی که  در من، به مناسبت مجلسی در مسجدی یا همچین چیزهایی باران تندی می بارد و سیلی به راه می افتد و چیزهایی را می شوید ، به این گمان می افتم که نقطه عطفی فرا رسیده است، اما دقایقی نمی گذرد که گویی همه چیز مثل قبل باران می شود، گویی سیل بر سنگ سختی فرود آمده است و در آن هیچ رخنه ای نتوانسته است!

اما هر چقدر هم سنگ باشی روزی بالاخره، بر اثر گردش روزان و شبان و طی شدن مقدار زیادی از عمر، خودبخود فرو می شکنی، 

آن روز می تواند یک روز کاملا معمولی باشد، روزی که نه شادی و نه غمگین، نه گرسنه ای و نه سیر، نه خسته ای و نه سر حال

روزی که نه متنفری نه مجذوب، نه آرزویی آهت را بلند کرده و نه حسرتی

یک روز یا شب که کاملا در لحظه حال قرار داری و لباس اکنون درست برازنده تنت است و تنها تفاوتی که با باقی ایام داری همین بی تفاوتی درونی و بی قضاوتی بی سابقه در مورد بیرونی هاست، و احتمالا شب را هم به زور خودت را به خستگی زده ای و خوابیده ای؛ سرانجام وقت محاسبه فرا می رسد.

محاسبه این که ببینی با عمرت چه کرده ای و برای باقی مانده نا پیدای آن چه برنامه های فراموش شده و یا بیش از حد به یاد مانده ای در پیش داری

خصوصا که ناگهان به خودت آمده ای و سر وقت علم و عقیده ات رسیده ای، در بساطت آه هم نیافته ای، حتی به زور فلسفه نتوانسته ای جز کفر از استعلام ایمانت، چیزی در بیاوری...

پرسشی هم شاید در شکستن سنگ سخت انگاره های من از ایمان خودم دخیل بود:

خدا چرا گذاشت کسانی به خاطر ماه روی او دستشان به خون بیگناهان بیالاید؟

خدا چرا گذاشت بچه ای در بیابانی توی ماشین پدرش چند روز جان بکند؟

خدایا ای تعالی جد تو

ای که از آسمانها بالاتری

ای که هزاران آسمان و کهکشان بر فراز سر ما علم کرده ای، ای پشت چشم به ناز و بی اعتنایی نازک کرده.....می گذاری این اتفاقات دهشتناک رخ بدهد که چه؟

تا ما به جستجوی تو آسمانها را زیر پا بگذاریم؟

تا ما در نازبالش سکولار اخلاقیات نرم و مدرن خودمان، خوابمان نبرد؟

تا ما ......؟

خدا کند تودنهوفر درباره داعش دروغ گفته باشد و یا دروغ به او گفته باشند، خدا کند ظاهر این همه منطبق با برخی ظواهر قرآن، تنها چهره داعش نباشد، خدا کند جهاد نکاح راست باشد! مثلا و یا سوتی هایی شبیه این که داعش را از چشم همه متنسکان ظاهر بین هم بیاندازد و الا این آخر الزمانی کار ما بسیار بسیار سخت می شود!

  • سویدا

کتاب گرانبهای تودنهوفر را به چنگ آورده ام و می خورم. همه جا...در فاصله ای که آقامان دارد ماشین را پارک می کند و با فرمان شکستنهای بسیارش هنوز از دربغل داشتن بچه به ستوه نیامده است، بین صفوف نماز موقع تسبیحات، وسط مهمانی، سرکار قبل از تلفنهای رئیس و ....

یک حزب اللهی چاق و چله اینجا هست که هر جای بدنش را که با کارد بزنی ایدئولوژی چرب بنیادگرایی بیرون می زند، بدون شناختن او و ما به ازای شیعه اش در فرماندهی نیروهای ب س ج نمی توانستم آماج فحشهای امثال رومن گاری و جرج اورول را به آرمان و ایدئولوژی بشناسم...

نا امید کننده این که ....

مسلمان هم ، خارجیش مرغوب تر است!

قبل از ابوقتاده که همچنان کریستین کوچولوی مادر غمگین شصت ساله اش است، یک مهاجر کمپ نشبن فقیر مقیم آلمان در کتاب آمده است. او برای فرار از خودش جهاد گر شده است. او کسی است که طرفدار ایدئولوژی و یا سیاست نیست برای خودسازی آمده است. او پر از تناقض گویی است و سداد و بصیرت کریستین (ابوقتاده) را ندارد...شاید چون یک خارجی اوریجینال نیست!

من حق دارم که بگویم مسلمان هم خارجیش مرغوب تر است.

کریستین پسر نابغه ای که همیشه می پرسید و خودش علی رغم تمام تبارش کشف کرد که مسیحیت به علت تثلیث غلط است و مسلمان شد ...آن هم پس از فراگرفتن عربی و خواندن قرآن.....موجودی است که دوست دارم روزی با او هم کلام شوم...درست به عنوان  یک مرتد شیعه که در برنامه های ایدئولوژی آنها راهی جز توبه و یا مرگ ندارد....

قبل از آن با تودنهوفر می خواهم ملاقات کنم...خیلی دوستش دارم اندازه سردار سلیمانی و یا حتی بیشتر!

به هر دو ی این عزیزان می خواهم بگویم به خاطر این که ثابت کردید چشم آبی ها و مو رنگی های خارجی از ما بهترند ممنون....

از ما بهترید چون علمی هستید و عینک دارید و زیاد نگاه می کنید و می خوانید و ملاقات می کنید و بازدید می فرمایید

برعکس ما که فقط اهل خوردن و گفتن و شعار سر دادن هستیم.

دیگر اینکه یادم باشد خوب حواسم را جمع کنم کریستین را چه چیزی ابوقتاده قاتل کرد؟ غرور به این که به خدا وصل شده است...غرور خویشاوندی با خدا!

و دیگر هم اینکه باز هم یادم باشد چه چیزی تودنهوفر جستجوگر و حق طلب را درست کرد؟ عشق عمیق به حرف زدن با خدایی که هرگز خویشاوندی برای خود بر نمی گزیند و حق حضرتش از جمال پرده نشینان محجب تر است!

این عشق و جستجو و آن غرور خون ریز را هرگز فراموش نباید کرد...

دیگر این که منصور به رعب هستند این داعشی هایی که با 183 نفر موصل را میگیرند چون شهادت طلبند..چون در برابر کسانی هستند که زندگی زیباتری می خواهند و حال این که اینها برای آرمانشان مرگ را از هر پیروزی ای بالاتر دیده اند!

183 در برابر بیست هزار! 

خدایا خیلی دیگر داری کرشمه می آیی ها! حق با تودنهوفر است براای کشف جمال تو خطرها باید...خون دلها باید.....سفرها باید...

ممکن است تو موصل را دست اینها داده باشی؟؟؟؟؟؟ پس چرا پس گرفتی ازشان؟

می گویند یا خودمان یا بچه هایمان جهان را می گیریم و پرچم داعش را علم می کنیم

آن برادر شهادت طلب داعشی هم لحظاتی قبل از پکیدن در حالی که برادر همکار من را می کشت گفت به اذن ا.... تا قیامت هستیم و دجال را می کشیم!!!

  • سویدا

در شرایطی که از گوگل سراغ هر کتاب اشتها آوری را گرفتم، باید می خریدمش و برای خواندنش مجتاج گوشی هوشمندی بودم که نداشتم،فلذا خریدن و خواندنش به عقب می افتاد، از دست این هم جرگه ای چپ کرده که حرفهایش توی گلوی ذهن انسان گیر می کند، رفتم سراغ هانا آرنت...

فکر می کنید چه دیدم؟

مجموعه ای  به نام توانا که ترجمه تمیز پی دی اف را در چشم به هم زدنی به دستت رساند ...بیانیه ای هم اول کتاب بود: ما باید با توانمند سازی آحاد شهروندان راه را برای دموکراسی و ارزشهای تکثرگرایانه و امنیت افزای آن هموار کنیم...و بعد هم کتاب را به محمد رضا نیکفر تقدیم کرده بود...یک روشنفکر سیاسی که توسط جمهوری اسلامی ممنوع شده و الان در بر رادیو زمانه می رقصد....مساله ای نیست ولی هم جرگه ای عزیز...هیچ گربه دیده ای که بهر رضای خدا موش بگیرد؟؟؟ توانا ولی برای رضای خدا چه کارها که نمی کند ...یکیش این که برای حفظ کرامت انسانی و حراست از دستاوردهای انسانی، برای ایده جوامع باز، پاسدارنی از میان شهروندان پرورش می دهد تا امنیت عدالت و برابری را و همه آن ایده هایی را که جمهوری اسلامی ممنوع کرده است را بال و پر بدهد....برادر نمی توانم لبخند عمیقی  به لب نیاورم  لبخندی که صورتم را  به اندازه عمق تاریخ استحماق بشری خط لبخند می اندازد!

 

 

یکی از امضاها اکبر عطری است:

اکبر عطری از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در دوران اصلاحات بود. او از بنیان‌گذاران انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی است.[۱]

او در سال ۱۳۵۱ در یکی از روستاهای شهرستان سراب واقع در استان آذربایجان شرقی به دنیا آمد. پس از پذیرش در مقطع کارشناسی دانشگاه علامه طباطبایی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. مقطع کارشناسی ارشد علوم سیاسی را در دانشگاه مفید قم و پس از مهاجرت به آمریکا در دانشگاه جرج میسون خواند.

عطری در سال به همراه علی افشاری در سنای آمریکا سخنرانی کرد[۲]. او در برنامه‌های سیاسی خبری به عنوان مفسر شرکت کرده است.

  • سویدا