دیشب دوستی قدم رنجه کرد و به میهمانی خانه ما آمد
دوستی که باسختی آمده بود تازه اهل این جور میهمانی هم نبود ..آن همه ظرف را شستند و از او که خسته بود بابت شبهای گذشته این خیلی گذشت بزرگی بود و بعد تند تند نشستیم به صحبت
دل گرفته بود از برنامه استادیوم آزادی و کاملا با او موافق بودم ...جمله ای که او به کار می برد در این مضمون بود که دین و سیاست را این طوری قاطی نکنید...خواهرانم به او می گفتند چاره ای نیست در همه جای دنیا قاطی است این دو مقوله و آنجا که به نظر جدا می آِید در واقع دین رسمی چیزی نیست که در معابد و کلیسا ها می گذرد ..همانی است که در حاکمیت و ادارات می گذرد...کلمات قانعش نکرد و با اینکه به گوینده شان بابت این گفتمان در دل آفرین گفتم به قانع نشدن او هم حق دادم
من هم با این برنامه مخالف بودم
در این شرایط اولویت با همدلی است نه با رجز خوانی و دوقطبی ها را پر رنگ تر کردن
راستش فکر می کنم دارند دستمان می اندازند
فکر می کنم همیشه داریم بدترینها را انتخاب می کنیم در بدترین زمانها
بدبختی بزرگ این است که انتقاد ها هم دارند تهییج و تشجیعمان می کنند ..ای کاش کمی از بافتهای به هم فشرده و هم سان خودمان بیرون می زدیم و با آنها که مخالفت جدی با عقیده ما دارند دوست و همدل می شدیم و بدون دعوا و با همراهی درکشان می کردیم
میترسم از جامعه ای که ساخته ایم می ترسم
توی بی آرتی از همان دم در که سوار می شد داد زد: خانم چادری برو کنار جا باز بشه....
نگاه کردم دیدم جز من و آن دیگری که سر اتوبوس مورد خطاب واقع شده کسی چادری نیست...اما این لحن داشت بیشتر از جا باز شدن مطالبه می کرد....
دیشب دوستم بیشتر توضیح داد که چطور باید جا باز کنیم
باید انتقادها را همدلانه بشنویم
باید مدام در صدد جواب دادن نباشیم
باید به جای گشتن دنبال عیبهای صد برابری در دشمنانمان موقعی که عیبی داریم خجالت بکشیم ازعیبمان
و من دیشب روزی ام از کل ماجرا همین خجالت ه شد
به من گفت چرا کتاب خاطرات سفیر را به دوستانت دادی این کتاب بسیار جانبدارانه است ....نکن هیچ وقت از این کارها نکن و من خیلی خجالت کشیدم....
اولویت با همدلی است و برای رسیدن به این همدلی باید کمی ...مثلا به اندازه چهل سال و اندی خجالت بکشیم
و اما بعد
بسیار پریشان بودم به خاطر ناسا که گفته بود سی سال دیگر خاورمیانه لم یزرع است و ساکنانش آواره
یادم افتاده بود اگر ناسا می گوید حتما می داند چه می گوید چون در دهه 1920 به گواهی "خوشه های خشم" آمریکایی ها همین پدیده را تجربه کردند و ملیونی از شرق آمریکا چند هزار کیلومتر را با بدبختی به غرب آمریکا مهاجرت گردند و آنجا هم از گرسنگی و کمبود دستمزد و قانون "بازار وحشیانه آزاد" مردند
حداقل آنها غرب آمریکا را داشتند و برای مهاجرت روادید لازم نداشتند
ما و فرزندانمان چه کنیم ..همان کاری که روزولت کرد قانون حفاظت از خاک و سپاه حفظ محیط زیست ..منتهی باید از صحراهای عربستان شروع کنیم تا داخل ایران و چشمه های گرد و خاکش
...در همین اندیشه ها بودم که برادری گفت من هم داشتم مستندی آمریکایی می دیدم که می گفت اگر تولید گازهای گلخانه ای با همین شیب ادامه پیدا کند و کم نشود....حتی اگر زیادتر نشود (که بعید است)
تا بیست سال دیگر اقیانوسها چنان اسیدی می شوند که پلانکتونها از بین می روند و پلانکتون غیر از این که اول یک زنجیره غذایی مهم بشری است نود و پنج درصد اکسیژن زمین را تولید می کند...
و این به راستی یعنی انقراض