حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

  ویتامینی باز در بدن اندوهم کم آمده است. 

دستم محکم به دستان غم آمده است.

تکرار می کنم خودم را نشخوار می کنم خودم را...

ازآب شور دریا بیمار می کنم خودم را

باید به سوی شعر رفت با جان بر لب آمده مبادا سوی غیر رفت

ترسم بسوزد غیرتی این جان  و این لب را بدوزد  هیبتی

در تنگنای دل در عمق خستگی

بیچاره ای از خود گدایی می کند تحسین و حال تازه ای

نام تو چیست ای جستجوی کوچکی در دست طفلان هوس همجون عروسکی

هرچند از تو بیتابم و تاب و تبم از آن توست

 خودت می دانیم  پایان من در دستان توست!

پایان به من دادن کمی اندوه  و آهش آن توست 

اما نترس از درد من این درد، درد زایمان توست

  • سویدا

فاطمه امروز یه چیز جالب برام تعریف کرد:

مامان امروز خانوم گفت اگه یه جوب آب بودین دوست داشتین می رفتین کجا

مرجان و نیایش کمی مکث کردن نتونستن چیزی بگن

باران گفت : آمریکا

پانیذ گفت: پاریس

ملینا گفت: ژاپن

دیگه زدم زیر خنده و فاطمه هم همراه شد، خنده من از شگفتی بود...خنده اون هم از تعجب 

بهش گفتم تو گفتی کجا؟

گفتم روستا

  • سویدا

آل سعود در دهن کجی آشکار به ما مهمومین غم آل محمد، شیخ نمر و 46 تن از یارانش را در دوازده استان دیروز اعدام کرد و این اعدام را به همه اعلام کرد، ما سفارتخانه اش را آتش زدیم و او سفیر ما را اخراج کرد، او موفق شد زبونی فعلی ما را به رخ ما بکشد،:

"ظریفان اصلا دم بر نیاوردند پیش حریفان!"

باز اگر آقا برود جایی سان ببیند و گوشه ای بیاید آن طور که در فقره منی ...

این وسطها چیزی که به من می رسد همانا خون دل است...

 از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه   انی رایت دهرا من هجرک القیامه

  • سویدا

قمار باز، رمانی از داستایوسکی است و خواندنش توصیه می شود. این کتابی که من خواندم به ترجمه جلال است و در آن هیچ صحنه ای به صورت غیر اخلاقی روی پرده ذهن خواننده ترسیم نمی شود .قمار باز راوی داستان است و این هنر نویسنده روس است که در حالی که تمام مدت رمان با یک قمار باز همسفر و همراز و همذاتی و کلی پای نظرات جناب قمار باز در مورد شرافت و مناعت در قمار بازی و آداب و اصول و هنجارهای مربوطه می نشینی، و برای لاقیدی و ولخرجی و بی فکری هایی که قمار باز دارد، داری مستعد می شوی ناگهان یک ضربه عمیقا اخلاقی از راهی ماورای عشق تو را به خود می آورد.تویی را که  در زجرهای راه عشق هم پای قمار باز می شوی و از قله شلاگنبرگ به خاطر فرمان معشوق آماده پریدن می شوی و در تمام طول رمان معشوق را تا مرز جنون دوست داری و تنها یک پرسش ادامه زندگی و ادامه خواندن رمان را برایت هیجان انگیز می کند که بالاخره معشوق بین من و آن حریفان دیگر چه کسی را دوست دارد؟ آن هم معشوقی به غایت بی اعتنا و بی رحم و مغرور....ضربه ای از جانب پیک معشوق... ضربه ای از درون و بیرون به تو... تو بی وفاشدی چون قمارباز شدی و عشق را باختی!

خواندن حداقل یک بار دیگر این رمان را به خودم توصیه می کنم

  • سویدا

همه به "رحمت خدا رفت" را شنیده ایم. خبر، سیاه رنگ است و موجز اما دنیایی معنی در بر دارد. چطور و چرا و چه جوری و چه وقت هم معمولا در واکنش به این خبر پرسیده می شود.

عزیز دل من اما یک جوری به رحمت خدا رفت ها! یک جوری....تا عمر دارم چشمهای شهلایش را فراموش نمی کنم خصوصا آن وقت که تبدار و خمار تا نیمه بازش کرد و چیزی گفت تا اثبات کند در اغما هم بیش از من می فهمد.

عمو رضای عزیز من انقدر راضی و تسلیم فرشته مرگ را در آغوش گرفت که با وجودی که تابوت عمامه به سرش همه را منقلب کرده بود، کسی زبان به شکوه باز نکرد نه همسرش که عاشقانه دوستش داشت و نه دختران نوجوانش که پدر، همه چیزشان بود و نه ماها که پدر معنویمان را مشایعت می کردیم.

عمو رضای عزیزم مرگ را زود زود پذیرفت.

یادت باشد که هر چه همه عمر با شوخ طبعیت ما را خنداندی غمت بیشتر ما را گریاند.

خدا رحمتت کند چه قشنگ به رحمت خدا رفتی. این سبک رفتن را فراموش نمی کنم

  • سویدا

اصفهانیم و قلک شناس!

این داستانم را اصلا دوست ندارم

قلک

  • سویدا

این یکی هم سفارشی نوشتی است که ارزش به یکی درهم و دینار ندارد اما از آنجا که دوستم است می آورمش

بنجی

  • سویدا

این یکی داشت لطیف می شد اما دست زمخت بیل و کلنگ دست نگرفته طبع من باز هم  خرابش کرد

درباره همه چیز

  • سویدا

این یکی خیلی قال می کند به قول اصفهانی ها نزدیک است مقاله بشود

یک مشکل کوچک غیر مجازی

  • سویدا

درباره لغزش دل است و کلا لغزشی است از جانب قلم من. به قول حاتمی کیا مغازله ای از آب در آمده

مسیر لغزنده است

  • سویدا