حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

1- حانیه منصوری که اسم و فامیلش دقیقا مطابق اسم و فامیل دختر نرگس خاله مه و توی روزنامه به عنوان نفر دوم کنکور هنر اسمشو زده اند واقعا خودشه! یک سالش بود اولین بار که من دیدمش....خبرش به همه ی فامیل در اقصی نقاط جهان از تهران و اصفهان و قم و نائین و فنلاند و آمریکا رسیده و برای همه یک شادی طلایی رقم زده! هر کسی به خاطر این که حانیه رو میشناخته می تونه احساس کنه خودش نفر دوم کنکور شده!

2-پسر همکارمان هم رتبه پنجم  علوم انسانی شده و از تصور اینکه بالاخره روی این دیوارها یک بنر سفید ممکن است ببینیم شاد شده ایم

3-ماشین نوی پدر جاری هم اتاقیم که سه روز پیش دزدیده شده بود، هفت صبح امروز پیدا شده..

نمی دونم هفت جدید یا  هفت قدیم...

البته موضوع کاملا حاشیه ای و کم اهمیت دیگه ای که از هشت صبح امروز اتفاق افتاده و ما نمی دونیم هشت جدید یا هشت قدیم اینه که :

مکانیزم ماشه رو ترامپ علیه تهران راه انداخته

این از سه تا خبر خوب

اما سه تا نصیحت

1- در راه خوبی کردن و خوب بودن از هیچ مضایقه نداشته باش...با رتبه دو همان کاری را می شود کرد که با رتبه 20 اما شادی این کجا و آن کجا! همه چیز را به حد اعلایش برسان! اگر خسیس نباشی استعدادش در تو هست. (یواشکی: همسرم همچین استعدادی را دارد)

2-طوری خوش بگذرون....بچه ات رو طوری در آغوش بگیر که انگار دنیا داره تموم میشه و با لبخند قرار بری مرحله بعد!

3- طوری بکوش که انگار تنها برای همین منظور زنده ای!

  • سویدا

امروز دور همی چانه مان گرم شده بود و مجالی پیدا کردم که بروم روی منبر....

چه مجال لذت بخشی هم بود

دستشون درد نکنه

بعد دیدیم نصف اتاق در گرماگرم بحث هستند و نصف دیگر کناری نشسته اند، به عنوان کسی که غرق در لذت بودم از لقمه های سخن آمدم از روی ادب به کنار نشسته ها هم تعارفی زده باشم، حرفهایی را که کم اهمیت درباره امورات جاری و نه مسائل مملکتی و تاریخی و مربوط به صد سال گذشته و دویست سال آینده، گاهی در میان این کنار نشسته ها رونق می گرفت پر رنگ کردم و آوردم وسط! حاصلضرب صحبتهای عملیاتی و روی زمین آنها در حرفهای آُسمانی آرمانی و عصبانی منتقدانه ما این شد که همین کار سبک کارمندی خودمان بهتر از کار سنگین شرکتی است و من در ایامی که کار شرکتی می کردم از شش صبح تا شش عصر درگیر کاری بودم که عبارت بود از صبحها تا ظهر پای درد دلهای رئیس نشستن درباره اوضاع مملکت و نمی گذارند کار بکنیم و اینها و بعدازظهر با سری گرم باید چیزی روی زمین درست می کردم یک خروجی واقعی! و نتیجه این شد که اخراج شدم که چرا خروجی نداشته ام

بعد با خودم گفتم اگر همین دوستانم که کنار نشسته اند و منتهای شورآمدنشان درباره تغییر شغل یا خانه خریدن است و عمدتا درمورد ساعت ورود و خروج و مبلغ اضافه کاری و اینها چاره اندیشی می کنند ، آنروزها کارمند نوریان بودند برایش حتما خروجی تولید می کردند!

بعد همان نگاه انتقادی را یک لحظه توی آینه به خودم انداختم، همانی را که می گفت مملکت پر اسلام پر انقلاب پر ایدئولوژی پر آرمان پر عدالت پر آبادی پر.....دیدم ای وای در من هم که همه چیز پر!

شوهرداری پر، فرزندپروری پر، کارم توی اداره بی نظم است و پر! کارم توی خانه پر!

همانهایی که کنار نشسته اند هم خانه شان مرتب است هم کارهای اداره شان 

خدا دیگر چطوری باید به من حالی بکند که ایراد در خودم است؟

چند نفر دیگر را باید بیاورد کنار دست من بنشاند که من باور کنم ایراد از من است  

اما

اما اما ...ای زنی که برآشفته ای از منظره ماهییهایی که جارو کرده اند چینی ها و برده اند!

همانها را فروخته اند ریخته اند توی حساب تو سه تومن حقوقت را

به کسی نمی گویی اما به خودت بگو که تو به درد کاری نمی خوردی غیر از این کار دولتی که هر خرابکاری ای بکنی زحمت اخراج کردنت را کسی به خودش نمی دهد!  به خودت بگو وجود داشتن عنصر بی مصرف و تنبلی مثل تو در ابعاد سه ملیون نفر است که سیستم را وادار کرده است به این تن فروشیها!

ای زنی که انتقاد می کنی تو خودت برآمده در همین سیستم هستی و همت اگر همت توست این کشور باید تا ابد تن فروش و هرزه باشد! لطفا دیگر ساکت 

  • سویدا

امروز یک فیلم تکان دهنده دیدم از دریا

چینی ها دارند جارو می کنند

دارند می خورند

دارند اکو سیستم را از جا می کنند

اگر در تاریخ بود اگر زمان میرزا فلان قاجار بود

اگر زمان رضاخان پهلوی بود

چقدر آماج انتقاد بود صاحاب مملکت

الان اصلا صاحاب مملکت کجاست؟

کیه؟

مملکت بی صاحب است

مجلس کجاست؟

قضائیه کو؟

  • سویدا

دیروز همه زندگیم به یک سیاهچاله تبدیل شده بود...تاریکی مفرط عقلم را کشیده بود توی خودش...صبرم را....هر آنچه توشه برای خودم جمع کرده بودم که خودم را صورت ببندم در دارباقی....همه چیز رفت ...زندگی شعله ی مدام بود ...همه چیز تنوره می کشید....

تهی شده بودم و همه چیزم گم  شده بود

ولی امروز آن طوفان گذشته است ..از درون سیاهچاله دیروز فقط به زور فیض الهی، نواختری دمیده است.

چه آرامم...و نطفه ی رشدی در درون ...امید هر چند به پر شوری دفعه های قبلی نیست...جوشیده است در من ....آیا دوباره برای هزارمین بار همه چیزهای خوب روحیه ام را به فنا خواهم داد؟

  • سویدا

صبح قشنگی بود. همسر گفت نخوابیم. هیچ ایده ای نداشتم اما گفتم بذار به حرفش گوش کنم. نخوابیدم و خودش هم موفق شد علی رغم معمول که میاد منو بیدار می کنه و خودش میگیره می خوابه ، بیدار بمونه....صبحانه رو زدیم و راه افتادیم سمت با صفاترین گردشگاه تهران....از من بپرسی با صفاترین گردشگاه ایران

اینجا شهیدها مرامی خوابیده بودند و خانواده ها دلی قبرهایشان را تزئیین کرده بودند، بچه هایی که زمان فرح بچه تهرون بودند ، شاهین و سیروس و البرز اسمشون را گذاشته بودند مثلا.....و نه علی و حسن و حسین.... سه برادر از یک خانواده رفته بودند برای آرمانهای مردی که از طریق نوارهای ممنوع صدایش را از پشت غیبت و تبعید شنیده بودند .....جانشان را فدا کرده بودند

صفا هر چه توی این کشور هست مال صفای ایامی است که هنوز آلودگی دامن آرمان ها و ایده ها را نگرفته است...توی با صفا ها 

چرخیدم ..انصافا همه خوش تیپ....تو دل برو

نشستیم سر قبر باصفای چمرانشون....فقط گفتیم دوستت دارم

و تا شب داشتیم به زمین و زمان و ابر و باد و آسمان می گفتیم دوستت دارم

توی ابرها بودیم و این روزی آسمانی بود

اما روی زمین هم رمان لطیف دفترچه خاطرات بود

می خواندمش مرتب و می بوئیدم

شیر تازه ای بود که می نوشیدم

دوست داشتن را فراموش کرده بودم 

با این همه امکانات که داشتم 

  • سویدا