حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

اگر از شما دختری  از دست رفت 

از ما هم، همان  دختر از دست  رفت و ننگی ماند و تاریخ پر افتخاری رفت

از شما دلی شکست

از ما پشتی شکست و دلی  و کشتی ای که جامعه وار سوارش بودیم

شما خودتان را محق به جولانگاه آوردید و همه را سنگ باران کردید

ما ایستادیم و سنگ خوردیم و مرگ آرمانها  و آرزوها و  رویاهای پدران و فرزندانمان را یکجا تماشا کردیم

از شما مویی سپید شد

همه طفلان تبار ما  پیر شدند

ما قطعا عزادار تریم

ای بسا شما شاد باشید که راهی برای صدا رساندن پیدا کرده اید

اما ما گناه ناکرده به آتشی سوختیم که هرگز نخواهیم دانست چه کسی برافروخت

ما را دیگر سر هیچ باغ و بوستانی نیست 

شما می توانید به تعطیلات بروید 

دلهاتان همیشه خوش 

مهم نیست که مهسا امینی یک کومله انتحاری بود اینطور که عکسها میخواهند بگویند یا دختری که سکته ناشی از حملات عصبی خونش را به گردن ما انداخت یا ....

مهم نیست که این موهای آراسته که به تظاهرات میروند در عزای اویند یا خود از عزا به در می آیند

مهم نیست که دیروز دو نفر از پلیس را بنزین ریختند و آتش زدند ..مهم نیست؟ مهم هست البته ...

مهم نیست که وقتی می روم بچه را به کلاس برسانم صاحبان این موهای افشان بعنوان دلسوزی تهدیدم می کنند که این چند مدته با بچه هایم آفتابی نشوم

مهم نیست که خشونت با چادریها را حلال می شمارند و به کار می برند

مهم این است که شما احساس کنید در یک جامعه مدنی هستید و هر کاری بخواهید با این کشتی می توانید بکنید

مسئولیت هم که از اساس بر عهده دیگران است

  • سویدا

بالاخره با دوست دغدغه مندی که هیچ جوره قائل به رها کردن مسائل فرهنگی علی الخصوص حجاب نبود به این توافق رسیدیم که بردن و گرفتن زن و بچه مردم هم غلط و مسئولیت زاست هم خطرناک

فقط نمی توانیم این توافق را به سمع و نظرشان و به اتاق فکرهاشان برسانیم که دارند تیشه به ریشه ها میزنند

ای اصلی ها

از کجا که ده ها مثل مهسا امینی سربر نکنند که گرفتند و بردند و خون از دماغشان یا مو از سرشان کم شد؟

این بساط خودش  و ارزشهایی که خیال دفاع ازشان را دارد یکجا دفن میکند

جمع کنید

در کتاب اوباما خواندم ماجرای ندا اقاسلطان کنگره را قانع به تصویب تحریمهای شدید علیه ایران کرد

حالا بعد از ماجرای  مهسا زیاد معطل برجام نمانید ....متاسفانه موقعیت زمانی  قربانی شدن دختر مردم درست همانیست که نفع دشمنان ملت ایران در ان است

اقوام و اشنایان از اهالی اربعین طلبکارند و غضب هاشان را فوروارد میکنند ازشان تقاضا میکنم خشمهای مقدسشان را نگه دارند و در موقعیت بهتری خرج کنند

بچه ها چرا با من قهرین؟ منو با کی اشتباه گرفتین؟

  • سویدا

سلام

عصر روز حرکت تمام تلاشم را کردم که از اداره بکنم و برسم به قافله که هر سرش در شهری بود و همه رو به این سو داشتند

تازه بچه هم در تب ...از صبح بدو بدو نه بخور نه نماز بخوان که چی ....چهار روز می خواهی بروی مرخصی مبادا والامقامان کم و کسری ای داشته باشند و باز هم وقتی می رسی خانه باید سینه ات را از دهن بچه ی از صبح منتظر مانده بکشی تا فلان گزارش را دوباره بفرستی و چون دسترسی نداری باید به هزار جا تلفن کنی تا یاری ات کنند و اصلا مهم نیست که این بچه و آن مادرش هم حقی دارند ...رها کنم غر زدن را 

سفر شگفت انگیز شروع می شود درست نیم ساعت قبل از حرکت تصمیم می گیری ساک ببندی و با توجه به حال خراب بچه ات اقلام سنتی و صنعتی از چند دارو هم برمیداری و شما  گروه عجیب زائر می شوید تو  این کارمند فراری آن بچه ی کوچک که گرما برایش ضرر دارد آن خانم مسن که دیروز از مراسم تدفین پدرش برگشته و دیابت دارد و نقرس و ....آن یکی که همین الان تب دارد ....شماها همه عازمید 

نیمه شب به نهاوند میرسید خانه ی داماد کسی که روزی از بدحادثه همکلاسی شوهرت بوده تا امروز نصفه شب این همه از شماها پذیرایی کند...نخیر نخیر داستان این است  که شما ها از طرف  "حسین(ع)" آمده اید ....و آنچه در این محفل می نوشی و می چشی این همه ناب و گواراست که از دست خود او می گیری اش

ظهر داغ می رسید مرز خسروی ..خیلی چانه زده اید تا به این مرز راضی شده اند تا اول بروید سامرا ...تا با ان یکی دوستان هم همقدم باشید اما مرز را درست جلوی پای شما بسته اند

به قدری از آسمان آتش می بارد که با شرمندگی از ملازمان عذر می خواهی و سوار ماشین هایتان می شوید و تا غروب از میان جنگلهای تنک بلوط و دشتهای بکر کرمانشاه و ایلام می رانید تا مرز مهران

مهران دیگر همه ناخوشند سی ساعت از سفر گذشته و هنوز مرز در میان است ساعت دوازده شب از مرز گذشته اید تراکم و شلوغی ای در کار نبوده شما ها خیلی معطل شده اید خیلی ساک جابجا کرده اید خیلی با راننده وانت و با برنامه ریز دعوا کرده اید دعوا های زن و شوهری و زنداداش خواهر شوهری و مادر فرزندی را هم پشت سر  گذاشته اید ...می بینی ای امام...ما اینیم دیگه...تا شما چه باشید درباره ما ....داستان همه این است:  منی ما یلیق بلوءمی ...منک ما یلیق بکرمک

چند ساعتی هم حسین کریم می نشاندتان سر مرز منتظر  تا  ماشینی کرایه کند و ببرد شما را به کوت به خانه ای که تازه اسباب کشی کرده به آن

سوار ماشین وحشت می شوید شما ها و اسبابها و بچه هایتان 

پلیس هم دو ساعت نگهتان می دارد اطفال از شدت تاریکی و تراکم به خواب می روند به استغاثه می افتید 

منی ما یلیق ب عجل ی منک ما یلیق بحلمک

مصمم می شوی که دیگر نمی آِیی به این سفر 

می بینی ای امام حالا کارم به قهر و ناز و نوز هم کشیده ...

دقیقا سحر است که نشسته اید باز هم غرق در شور و شرم و شوق و شکر سر سفره ای به چه درازا و گلوی بچه خار است و نمی تواند چیزی بخورد ....

و چاشت روز پنج شنبه است که حسین کریم برایتان چشمه جدیدی از کرم رو می کند چند ملیونی که کرایه می نی بوس تا کاظمین است را تنها با دو عدد اسکناس به دستت می دهد و راهی می شوید و ظهر رسیده اید پیش پدر و پسر امام رضا 

تازه حماسه را آنجا می آفرینید شما را سوار ماشینی می کنند و خودشان از پیتان راهی می شوند و هم را گم می کنید می مانید دو تا زن و شش تا بچه کوچک و شهر غریب بدون پول بدون تلفن با ده تا کوله!

مگر معجزه چیست؟ 

با این وضع شلوغی شما می توانید تنها ظرف دو ساعت همدیگر را پیدا کنید

شب جمعه از پدر و پسر امام رضا خداحافظی می کنید که بروید پیش پدر و پدربزرگ امام زمان اما نه می آید جواب استشاره ها و استخاره ها 

پس راهی کوی علی می شوید مرد شماره یک

نزدیک اذان صبح در خانه یکی از اهالی نجف که سابقه دوستی دارید با او ساکن می شوید اما نمازهای صبحتان فوت می شوند و غصه می خورید 

می بینی امام

منی ما یلیق ب ضعفی منک ما یلیق ب قوتک

طرفهای چاشت راه می افتید پابوس امام ..مولا...مرد شماره یک ...همان که دوستش دارید 

ظهر هم می گذرد تا به او برسید و شلوغی بیداد می کند و تشنگی غوغا می کند و گرما اما محضرش چیزی دارد که نمی گذارد حتی توی دلت بگویی نمی آیم دیگر نمی آیم بلکه می گویی عیب ندارد همه می ارزد مردن به دیدن تو می ارزد

جمعه به شام می رسد که شلوغی و تراکم و ازدحام زایران رعب آور می شود همه یاد منا افتاده اند و صدای استغاثه است که از آه های موقت ملیونی زیر طاق مولا می پیچد...راهی بیتوته می شوید 

خانه ی ابوحسنین کرار با آن مادر فرهیخته اش که دبیر ریاضی است و خودش که مهندس کامپیوتر است و خانمش که پزشگ است و این همه با لطف از شما پذیرایی می کنند فردا سحر یعنی صبح شنبه می خواهید بیافتید توی مسیر مشایه ...پیاده به سوی پسران علی مرتضی که بچه ها تب می کنند و تا شب می مانید در خانه ابوکرار و غروب راهی کربلا می شوید با اتوبوس کولر دار و سحر یک شنبه است که از مبیت کربلاییی تان راه می افتید به زیارت در دو کروه و طرفهای بعد از ظهر ماشین آماده شده تا شما برکردید سر مرز مسیری که چندین ساعتش فقط نخلستان است و فرات....آه ای فرات

ما ماه علقمه و خورشید کربلا را کم زیارت کردیم

آه ای فرا ت گم زیاد شدیم در این سفر و کم پیدا شدیم

آه ای فرات ما هنوز خیلی خیلی تشنه ایم تشنه تر از آنی که برگردیم به دیار

و یک نیمه شب دوشنبه است که باردیگر مهرانیم 

تا یک نیمه شب سه شنبه که بالاخره تهرانیم باز 

برای برگشتن به اداره استرس داری و شرم و حجالت رفیقانت شماتت می کنند که چرا رفتی

رئیسانت رفته اند و برایت گله گزارش گذاشته اند 

همین است 

سفر شگفت انگیز پر ملامتی که مدام توی دلت مثل موجهای بی قرار شبهای طوفانی به رفتن و نرفتنش فکر کرده ای و حالا که رفته ای  برگشته ای احساس می کنی خیلی جامانده ای هنوز پیاده روی جاماندکان را لازم داری

 

  • سویدا

هنوز هم هوا خوبه

می خندیم خاطره می گوئیم سربه سر کچلی شوهر دختر خاله می گذاریم... قبرستان است که باشد

و گریه در درون موج می زند ..چهلم کسی است که خودش  و دختر و همسرش خاطره ها ی خوب منند

به خاطر  رفتن خودش و داغدار شدن دختر و همسرش گریه موج می زند

اما مجال نیست

هوا خوب است 

آیت اله نیست ..از امروز به بعد دیگر نیست

اولش واکنشی نشان نمی دهی مثل خیلی ها استتوسش نمی کنی

بعدش استتوس ها را می بینی و می شنوی 

باورت می شود مهم بوده است رفتن او ....انقدری که گریه موج بزند

مهمتر از رفتنش طعمی است که زیر دندان روحت می آید ....آیت اله ناصری ای اینجا با ما هم دوره می زیسته است ،صاحب نفس.   او را داشته ایم و خبر نداشته ایم...نه که نشناسیمش اما نمی شناخته ایمش

اما هوا خوب است

چشم انداز نخلستان ها و زوار پیاده در پیش است 

کدامشان را بیشتر دوست دارم ..مزار را یا زائران  را یا خاک راه را 

هوا خوب است گریه موج می زند دستت دنبال کارهای نکرده در هوا می چرخد ...نمی دانی کدامشان را کی باید بکنی

مجال نیست ..حتی اگر اجل برسد مجال ندارم به او برسم

  • سویدا

برادرم نیست 

مدام نیست در این تابستان داغ مدام در مرزهای جنوبی فعالیت می کند

ترتیبی برای نبودنش وجود ندارد..فقط ممکن است گاهی که زنگ می زنی به او متوجه بشوی که نیست

این دلت را خیلی زیاد می لرزاند

پسرش را روی سنگفرش چرک  و داغ خیابان خوابانده است چقدر مثل پسرم است پسرش .

دخترش هم عروسکی روی جدول نشانده و با او نجوا می کند...

این کنج داغ و شلوغ و کثیف را مثل خانه ای از روی ناچاری ..نه مثل زندانی در آغوش کشیده اند..پذیرفته اند...این چه سرنوشتی است که به اندوهناکیش تن در داده اند

و خودش البته مثل من نیست شاید بیست سال از من کم سال تر است...

در برابر این سرنوشت که من خانه و کاشانه و محل کارم مرتب است جای پسرم و دخترم یک چهاردیواری مفروش و خنک است و او....من دیگر من به این حالت حاد دچار است تمام هویتم تمام بود و نبودم می لرزد ...ضعف می کند...

اما با همه ی این شدائد جدی

فقر ترس سایه ی جنگ ندانم کاری و ایرانی بازی

با خطری که اجل همیشه برای همه داشته است

با ترسی که همه باید از عاقبت خودشان داشته باشند

من یک زیستگاه امن و قشنگ برای خودم دارم خارج از دنیا . خارج از آخرت

که در آن دختر نوجوانی یا پسر نوجوانی یا روح بی جنسیت نوجوانی فقط از لیوان نعمتها لب به لب می چشد و می نوشد از لحظه ها از فصل ها خصوصا شهریورها و مهر وآبان ها ..اسفندها  و فروردین و اردیبهشت ها ....مثل تالارهای آذین بسته عبور می کند و برای خودش لذت ذخیره می کند و نوش می کند و دوش می گیرد 

هوا برای نوشتن در این مامن دور از زمانه و تهدید ...دور از دنیا و آخرت  چقدر خوب است....

در این جهانی که خلقتش را خالق مطلق به خودت واگذار کرده و پنداری مثل آن کسای حدیث برانگیز خودش  هم بی اجازه به آن وارد نمی شود..

حیف که فقط برای نوشتن ذوقش را دارم و نه وقتش را و مجالش را

فقط اینجا را نقطه گذاشتم

هوا برای نوشتن خیلی خوب است حتی اگر مرده باشی

  • سویدا