حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

ُسفرنامه

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۴۳ ب.ظ

سلام

عصر روز حرکت تمام تلاشم را کردم که از اداره بکنم و برسم به قافله که هر سرش در شهری بود و همه رو به این سو داشتند

تازه بچه هم در تب ...از صبح بدو بدو نه بخور نه نماز بخوان که چی ....چهار روز می خواهی بروی مرخصی مبادا والامقامان کم و کسری ای داشته باشند و باز هم وقتی می رسی خانه باید سینه ات را از دهن بچه ی از صبح منتظر مانده بکشی تا فلان گزارش را دوباره بفرستی و چون دسترسی نداری باید به هزار جا تلفن کنی تا یاری ات کنند و اصلا مهم نیست که این بچه و آن مادرش هم حقی دارند ...رها کنم غر زدن را 

سفر شگفت انگیز شروع می شود درست نیم ساعت قبل از حرکت تصمیم می گیری ساک ببندی و با توجه به حال خراب بچه ات اقلام سنتی و صنعتی از چند دارو هم برمیداری و شما  گروه عجیب زائر می شوید تو  این کارمند فراری آن بچه ی کوچک که گرما برایش ضرر دارد آن خانم مسن که دیروز از مراسم تدفین پدرش برگشته و دیابت دارد و نقرس و ....آن یکی که همین الان تب دارد ....شماها همه عازمید 

نیمه شب به نهاوند میرسید خانه ی داماد کسی که روزی از بدحادثه همکلاسی شوهرت بوده تا امروز نصفه شب این همه از شماها پذیرایی کند...نخیر نخیر داستان این است  که شما ها از طرف  "حسین(ع)" آمده اید ....و آنچه در این محفل می نوشی و می چشی این همه ناب و گواراست که از دست خود او می گیری اش

ظهر داغ می رسید مرز خسروی ..خیلی چانه زده اید تا به این مرز راضی شده اند تا اول بروید سامرا ...تا با ان یکی دوستان هم همقدم باشید اما مرز را درست جلوی پای شما بسته اند

به قدری از آسمان آتش می بارد که با شرمندگی از ملازمان عذر می خواهی و سوار ماشین هایتان می شوید و تا غروب از میان جنگلهای تنک بلوط و دشتهای بکر کرمانشاه و ایلام می رانید تا مرز مهران

مهران دیگر همه ناخوشند سی ساعت از سفر گذشته و هنوز مرز در میان است ساعت دوازده شب از مرز گذشته اید تراکم و شلوغی ای در کار نبوده شما ها خیلی معطل شده اید خیلی ساک جابجا کرده اید خیلی با راننده وانت و با برنامه ریز دعوا کرده اید دعوا های زن و شوهری و زنداداش خواهر شوهری و مادر فرزندی را هم پشت سر  گذاشته اید ...می بینی ای امام...ما اینیم دیگه...تا شما چه باشید درباره ما ....داستان همه این است:  منی ما یلیق بلوءمی ...منک ما یلیق بکرمک

چند ساعتی هم حسین کریم می نشاندتان سر مرز منتظر  تا  ماشینی کرایه کند و ببرد شما را به کوت به خانه ای که تازه اسباب کشی کرده به آن

سوار ماشین وحشت می شوید شما ها و اسبابها و بچه هایتان 

پلیس هم دو ساعت نگهتان می دارد اطفال از شدت تاریکی و تراکم به خواب می روند به استغاثه می افتید 

منی ما یلیق ب عجل ی منک ما یلیق بحلمک

مصمم می شوی که دیگر نمی آِیی به این سفر 

می بینی ای امام حالا کارم به قهر و ناز و نوز هم کشیده ...

دقیقا سحر است که نشسته اید باز هم غرق در شور و شرم و شوق و شکر سر سفره ای به چه درازا و گلوی بچه خار است و نمی تواند چیزی بخورد ....

و چاشت روز پنج شنبه است که حسین کریم برایتان چشمه جدیدی از کرم رو می کند چند ملیونی که کرایه می نی بوس تا کاظمین است را تنها با دو عدد اسکناس به دستت می دهد و راهی می شوید و ظهر رسیده اید پیش پدر و پسر امام رضا 

تازه حماسه را آنجا می آفرینید شما را سوار ماشینی می کنند و خودشان از پیتان راهی می شوند و هم را گم می کنید می مانید دو تا زن و شش تا بچه کوچک و شهر غریب بدون پول بدون تلفن با ده تا کوله!

مگر معجزه چیست؟ 

با این وضع شلوغی شما می توانید تنها ظرف دو ساعت همدیگر را پیدا کنید

شب جمعه از پدر و پسر امام رضا خداحافظی می کنید که بروید پیش پدر و پدربزرگ امام زمان اما نه می آید جواب استشاره ها و استخاره ها 

پس راهی کوی علی می شوید مرد شماره یک

نزدیک اذان صبح در خانه یکی از اهالی نجف که سابقه دوستی دارید با او ساکن می شوید اما نمازهای صبحتان فوت می شوند و غصه می خورید 

می بینی امام

منی ما یلیق ب ضعفی منک ما یلیق ب قوتک

طرفهای چاشت راه می افتید پابوس امام ..مولا...مرد شماره یک ...همان که دوستش دارید 

ظهر هم می گذرد تا به او برسید و شلوغی بیداد می کند و تشنگی غوغا می کند و گرما اما محضرش چیزی دارد که نمی گذارد حتی توی دلت بگویی نمی آیم دیگر نمی آیم بلکه می گویی عیب ندارد همه می ارزد مردن به دیدن تو می ارزد

جمعه به شام می رسد که شلوغی و تراکم و ازدحام زایران رعب آور می شود همه یاد منا افتاده اند و صدای استغاثه است که از آه های موقت ملیونی زیر طاق مولا می پیچد...راهی بیتوته می شوید 

خانه ی ابوحسنین کرار با آن مادر فرهیخته اش که دبیر ریاضی است و خودش که مهندس کامپیوتر است و خانمش که پزشگ است و این همه با لطف از شما پذیرایی می کنند فردا سحر یعنی صبح شنبه می خواهید بیافتید توی مسیر مشایه ...پیاده به سوی پسران علی مرتضی که بچه ها تب می کنند و تا شب می مانید در خانه ابوکرار و غروب راهی کربلا می شوید با اتوبوس کولر دار و سحر یک شنبه است که از مبیت کربلاییی تان راه می افتید به زیارت در دو کروه و طرفهای بعد از ظهر ماشین آماده شده تا شما برکردید سر مرز مسیری که چندین ساعتش فقط نخلستان است و فرات....آه ای فرات

ما ماه علقمه و خورشید کربلا را کم زیارت کردیم

آه ای فرا ت گم زیاد شدیم در این سفر و کم پیدا شدیم

آه ای فرات ما هنوز خیلی خیلی تشنه ایم تشنه تر از آنی که برگردیم به دیار

و یک نیمه شب دوشنبه است که باردیگر مهرانیم 

تا یک نیمه شب سه شنبه که بالاخره تهرانیم باز 

برای برگشتن به اداره استرس داری و شرم و حجالت رفیقانت شماتت می کنند که چرا رفتی

رئیسانت رفته اند و برایت گله گزارش گذاشته اند 

همین است 

سفر شگفت انگیز پر ملامتی که مدام توی دلت مثل موجهای بی قرار شبهای طوفانی به رفتن و نرفتنش فکر کرده ای و حالا که رفته ای  برگشته ای احساس می کنی خیلی جامانده ای هنوز پیاده روی جاماندکان را لازم داری

 

  • سویدا

نظرات  (۱)

فقط این کارها از تو برمی اید دخترجان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">