حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

با امروز می شود شانزده روز، که در فضای عمومی تابیدم، خودی نشان دادم، به عنوان یک زن، قدری برایم سخت بود ولی خودش شاهد است اگر اسمم زن است فامیلی ام مرد است و من با سر مردانه ی شخصیتم مرتکب این خلاف عفت عمومی شدم

از آنجا که بیشتر اعمال خلاف عفت عمومی خصوصا اگر بار اولت باشد خیلی کیف دارد، خیلی کیف کردم....نکرده بودم تا حالا...کیفش ماند حداقل 48 ساعت اصلا از روی اعصابم تکان نخورد

عمرم همچین چیز غیر مادی ای باعث چنان لذت مادی ای تجربه نکرده بودم

من یک رمان نوشته بودم و برای دوستانم فرستاده بودم و آنها هم ابراز شعف کرده بودند، همین  و همین ولی انگار یک بست هروئین کشیده باشم یا یک شیشه می دو ساله بالا انداخته باشم یا معشوق چهارده ساله را فلان ....چهل و هشت ساعت تمام مست لایعقل و نشئه نشئه بودم.....

اگر چیز کم اهمیت مهمی که رخ داد، اسباب ترشح هورمنونهای خجالت نشده بود، این نئشه گی به این راحتی از سرم کم نمی شد، یعنی آرام آرام نئشگی پرید....ولی خوشحالم که پرید...چون هر حالتی که بود یک قدم بالاتر از نئشه گی بود...یک جورهایی قسمتم شده بود و از لوبیای سحر آمیز بالا رفته بودم و روی ابرها وارد قصر غول شده بودم....قسمت.... امان از قسمت....توی زندگیم دو دستی در کون خیلی موفقیتها زده ام و خیلی شکستها با بینی ام خاک بازی کرده اند اما این تجربه ی جادویی ماورایی...حاشا و کلا...هرگز نبوده است....خوشبختی بزرگ تر  را هنوز رسانه ای نکرده ام، خوب گوش کن همه اینها منشاش در درون خودم بود....هم مستی و نئشه گی هم خماری و اندوه.....از خودم جوشیده بود و این یعنی ماشالا هزار ماشالا برای خودم کسی شده بودم....گیرم که  تا امروز که از انتشار شاهکار بزرگ من شانزده هفده روز می گذرد، هنوز فقط دو نفر خبرش را داده اند که آن را خوانده اند و تازه این دو نفر هم به عنوان نظردهی با تردیدی جانکاه گفته اند خوب بود! حتی یک قشنگ بود الکی هم دشت نکرده ام.....ولی اصلا نا امید نمی شود بود به قول رومن گاری علی رغم مبارزات گلادیاتور گونه و شکستهای متمادی هرگز ناخوشبخت نبوده ام، چرا که خاطرات خوبی را با خیارشورهای روسی از سر گذرانده ام و نزدیکی خوشبختی را زیر دندان داشته ام.

  • سویدا

هر چقدر هم سرم پر از باد بشود، و مثل بالونی من را با خودش به افقی چند متر بالاتر از افق بقیه ببرد، هرگز فراموش نمی کنم که عضوی از این جامعه ام که تاریخ مند و جامعه مندم...که خانواده مندم که نمک گیر روضه ها هستم .....حتی اگر روزی  صاحبان امر و خلق تصمیم بگیرند از غذای روضه کهیر بزنم 

همچنان نمک گیر روضه ام

نمک گیر خیمه ام

نمک گیر محمود کریمی ام

نمک گیر ملودی های زیبای اویم

نمک گیر واعظانی هستم که مرا ولایتی بار می آورند و اگر نتوانستند ولایتی بار بیاورند می گویند وحدت را حفظ کنید...

گره جدیدی که در من افتاده است جمع بین آزاد اندیشی و عضویت در نهاد وحدت است!

  • سویدا

باید اتفاق مهم و بی سابقه ای را که برای خودم رقم زنم خوب ثبت کنم. اصلش این است که باید این جنازه ای را که روی دست خودم گذاشته ام از در دروازه اصلی درون خودم آویزان کنم تا خوب مایه عبرت خودم بشود....ماجرا از چه قرار است؟

هیچی دور برداشته بودم که خودم را بکشم بالا...در حد نامداران و ماندگاران عرصه هنرهای نوشتنی و بالاخص رمان...به تمام بازیگوشی هایم رنگ ماندگاری زده بودم در خیالم...چون این بازیگوشی ها بودند که بازی بازی پای مرا به ورطه ای شبیه نوشتن  کشاندند

بعد هم پررو شدم...با نوشته ام توهم زدم، خیال کردم دارم تمدنی را روی سرانگشتانم با کیبورد القا می کنم در رمانم....کارم بوی بیزار کننده ایدئولوژی را گرفته بود...من را خیلی بزرگش کرده بودم خودم را گم کرده بودم....حتی قرآن هم نازل کردم! جاه طلبی را .....تا خدا توی نوشته ام رفته بودم....چه بلاهایی که  سر انسانها می آید به خاطر غرور...این مستی غرور بود که سیاه مستم کرده بود نه سرمستی پیرزی بر اندوهها

حالا اگر این سیاه مست کون پتی را نفرستاده بودم جلوی آدمهای نامحرم و محترم زیادی برقصد اینقدر حالم خراب نمی شد....کار بدتری که کردم این بود که جار زدم آی نامحرمها  من کونم لخت شده لطفا نگاهش نکنید.....حقم باشه باید این بلاها سرم بیاد....تا من باشم مست نکنم!

 

 

  • سویدا

منظومه ای دارم که در آن 

لذت یکی از سیاره هاست و درد یکی ...مستی هم هست اندوه هم هست و فجایع هم هستند

این وسط خورشید منظومه غیر شمسی من جوهرشناخت است....

  • سویدا