یاد لب شیرینت
شاعرها از کلمه ها برای نوازش قشنگها چیزهای آهنگداری درست می کنند،در رمانهای قرن هجدهمی در نوزدهمی هاش، قشنگها یکی پس از دیگری در تالارها به رقص در می آیند و صحنه های روح انگیز درست می کنند تا همه چیز زیبا و آهنگین باشد تا زن رازی باشد که هر کس به زبانی دری از حقیقت به رویش باز می کند، تا قشنگی ها روح را بنوازند، رازها باز نمی شوند رازها می رقصند رازها ساز می زنند، رازها گوشه خیابان می چرخند، کسی سر از رازها در نمی آورد اما سرها در گریبان اسرار فرو می روند...
از حافظ بگیر و بیا تا امام خمینی از تولستوی هم رد شو و حتی همین الان صنایع بسیاری از اسکاچ سازی و جوراب بافی تا رسانه های اینترنتی و ماهواره ای از اقتصاد تا سیاست....همه در گیر زلف و چشم و ابرو و موی و کنار اند....اما اسرار بیرون نمی آیند...نه با میکروسکوپ ها و نه با تلسکوپ ها...
راستی راستی نگار شیرین در خرمن معطر موهایت در ناوک مژگانت در تیغ ابرویت در گردی شانه های خوش تراشت در لب شیرینت در اخم نمکینت در حرکات نرم و لطیفت ....در سرانگشتان سخن ورت ....چه رازی هست که این همه، همه را و خود تو را مشغول داشته است؟
رازها را توی هر شهری به سویدایی بردند ...اما دلم سوخته است که کمتر به جایی برده اند که جایش باشد...
اما...راز را به ابتذال نینداز برادر
- ۹۴/۱۲/۱۴