با خودم
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ
امروز از نادر وقتهایی بود توی زندگیم که خودم را گیرآوردم یک گوشه و باهاش حرف زدم
دست به یقه کتش گرفتم و سینه دیوار چسبوندمش و وادارش کردم تو چشام نیگا کنه
ازش جویا شدم چرا تا سر میگردونم بخارات سیاه می ترکونی توی مغز
دود زده زندگیمو نابود کرده
بش گفتم فلان موقعیت فلانی که از ارتعاش تارهای صوتیش و از درشتی چشاش لذت می بری فلان حرفو بهت زد که اگه خدای نکرده همین موقعیت اون یکی که از اولش از ارتعاش تارهای صوتیش وحشتت می گرفت زده بود الان تا ده سال دیگه غیظ و نفرت از معادن عمیق روح استخراج می کردی!
معمولا پایان صحبتهام با خودم هم به یه عبارت سه بار تکرار میرسه خاک تو سرت خاک تو سرت خاک تو سرت
- ۹۵/۱۱/۰۳