چه روزگار بدی است برای فیلسوفها
در عصر بدون متافیزیک چقدر به فیلسوف غم انگیز می گذرد. او باید بداند روزی چقدر در چه بزنگاههایی بفلسفد، کجا غصه بخورد و کجا گرفتار پرسش بشود، کی احساس پاسخ داشتن بکند، تنظیم ظریفی در کار نباشد به زودی سوالها و جوابها جایشان با هم عوض می شود، تاسفها و تفلسفها در هم می تنند و بدتر از همه این که موقع بسته شدن درهای زمانه، بیچاره فیلسوف است که لای در می ماند! آخر امروز همه چیز مترو است و مترو هر چند دقیقه یک بار درهای ترن را باز و بسته می کند و هر کس لحظه ای گرفتار متافیزیک باشد، لای در می ماند! و بدترین چیز لای درماندگی است! به مراتب بدتر از در راه ماندگی. که در راه ماندگی ای در کار نیست، که راهی در کار نیست...همه چیز فقط یک سوار و پیاده شدن به موقع است! همه چیز.....هیهات...
اینجا روزگاری پیش آمده است که فرا تاریخ بودن با سلفی گری مرز مشخصی ندارند، همانطور که کفر با ایمان.
اینجا اگر بگویی وجود به هایدگر می بندند تو را و اگر حدیث بخوانی متافیزیک خونت بالا رفته است ....کمی حتی ذره ای اگراز منفعت خودت فراتر بروی گرفتار آرمان شده ای و یا در آتش جیز ایدئولوژی سرخ شده ای...روزگاری است که اعتباری به هیچت نیست، نه به چشمت نه به ایمانت و نه حتی به خوشدلی ات...نه هرگز به دل خوشی هایت....
دارم چه می گویم؟
مطلبی است که خیلی گلویم را فشار داده است، گلویی را که آب راحت فکرم را با آن قورت می دادم!
ایناهاش:
به زبان بیژن عبدالکریمی، نظریه توسعه و دولت توسعهگرای ایرانی- اسلامی را باید نهادی ایدئولوژیک-تئولوژیک تلقی کرد که امروز در «جهان بی متافیزیک» از بنیاد فاقد اعتبار گشته است
نقدی بر کتاب ما و جهان نیچه ای
دکتر محمد حسین بادامچی / دکتری جامعه شناسی / عضو کارگروه علوم انسانی و توسعه
بی متافیزیک شدن جهان ما بدین معناست که در دوران ما -مرادم حدوداً این ربع قرن است- هیچیک از نظامهای اندیشگی اعم از نظامهای تئولوژیک، اونتولوژیک و ایدئولوژیک نمیتوانند بشر را در فهم معقول سازی و تبیین جهان یاری دهند و همه آنها به طریقی با شکست مواجه شدهاند. (ما و جهان نیچهای، نشر علم، ۱۳۸۷، ص ۱۳۵) نه اونتولوژی سکولار مدرنیته در غرب و نه اونتولوژی تئولوژیک سنتی در شرق، هیچیک نمیتواند یکپارچگی و استحکام خود را حفظ نماید (ص ۱۴۲)
او سپس به شیوه تمام هایدگریستهای ایرانی ما را به ملاقات باوجود و بازگشت به فرا تاریخ فرامیخواند:
اساساً حقیقت دینداری چیزی جز نسبت داشتن با فرا تاریخ نیست. (ص ۸۳) شأن روحانیت [ و درجای دیگری میافزاید روشنفکران] اقتضاء میکند تا نگاه خویش را از سوی تاریخ و پارهای باورهای قومی، جغرافیایی و تاریخی بهسوی حقیقتی فرا تاریخ، یعنی امر قدسی و ذات احدیت معطوف کند. (ص ۸۵) [قلمرویی که در آن] از بند سوبژکتیویسم متافیزیکی رهیده، به ساحتی از وحدت و یگانگی سوژه و ابژه یا به تعبیر دیگر وحدت و یگانگی آدمی و حقیقتی استعلایی دست یابد. (ص ۱۵۸)
بااینحال سه نقد را میتوان بر روایت عبدالکریمی از شرایط ایران وارد کرد:
اول آنکه عبدالکریمی علیرغم قول به گسست از متافیزیک، خود بهشدت متافیزیکی و سنتی میاندیشد چراکه مینویسد «ما نیازمند تأسیس یک سنت تازه در نظر و تفکر خویشیم… (ص ۱۴۱) ما امروز امنیت اونتولوژیک خویش را از کف دادهایم … و به همین دلیل برای برپاسازی مأوایی برای خویش در این جهان پرآشوب و مملو از سیل و طوفانهای ویرانگر و بهمنظور داشتن سرپناهی برای زیستن انسانی خویش، باید با وضوح و آگاهی بیشتری درباره فهم خود از هستی، جهان هستی، بنیاد جهان، حقیقت، تاریخ و نسبت آدمی با همه آنها بیندیشیم. (ص ۱۴۲ و ۳) این در حالی است که «ایده مأوا، امنیت و پناهگاه» خود ایدهای اساساً سنتی است و پستمدرنیسم به تعبیر نیچهای به معنای زیستن در دامنه کوه آتشفشان است.
دومین دلیل بر اینکه عبدالکریمی خود بهشدت متافیزیکی و سنتی میاندیشد این است که او تماماً در قلمرو معرفتشناختی اسیر است و حتی نیهیلیسم را هم نه یک بحران وجودی انسان و جامعه معاصر بلکه نوعی بحران معرفتشناختی تلقی میکند.
دوم آنکه اگر از منظر مردم ایران به مسئله بنگریم، بیایمانی مردم به آرمان مدرن توسعه و پیشرفت و شاخههای توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن و همینطور اشکال اسلام پیچ شده آن نظیر تمدن باشکوه اسلامی و دولت توسعهگرا و حکومت تمدن گرا سالهاست که فروپاشیده و نیازی به استدلال فلسفی ندارد. ایرانیان امروز بیشتر از هر زمان دیگری بهحکم غریزه سیاسی خود دریافتهاند که در بنبست سیاسی کنونی تنها مسئلهای مانند «امنیت» را باید در صدر مطالبات و آرزوهای خود قرار دهند و بهجای طلب توسعه دستگاه حاکمیت را صرفاً از بابت حفظ امنیت بستایند. این پدیده مختص امروز نیست و ازقضا برعکس تلقی فیلسوفانه عبدالکریمی اکثر مردم در ایران و جهان بهواسطه صرافت طبع عموماً به متافیزیک بدبین بودهاند و رتقوفتق عرفی و منطق تغلب و تقلب روزمره و پوشالی بودن وعدههای متافیزیکی و تئولوژیک را جریان همیشگی تاریخ دیدهاند.
سوم آنکه بازهم اگر از منظر مردم ایران به مسئله بنگریم، مردم ایران یکبار در سال ۵۷ قویترین ضربه ممکن بر یک نظام سیاسی ایدئولوژیک-تئولوژیک توسعهگرا و تمدن گرا وارد کردند و درواقع نهتنها نیازی به یادگیری درس «جهان بی متافیزیک» ندارند بلکه خود نمونه کامل «ایمان و تفکر رسته از نظامهای ایدئولوژیک-تئولوژیک» محسوب میشوند و حالآنکه عبدالکریمی پدیده سترگی مانند انقلاب اسلامی ۵۷ را با تعابیری چون «آخرین مقاومتها در برابر عالم مدرن» و «دولت مستعجل» یاد میکند. (ص ۱۴۰)
درمجموع آنچه مطرح شد را میتوان با اندکی کموزیاد درباره عمده اندیشمندان پرتعداد هایدگری-کربنی در ایران مطرح کرد. بااینحال نگارنده بر این باور است که با فرونشستن هژمونی خوانش سنتگرایانه هانری کربن از هایدگر و با توجه به ترجمه تدریجی آثار دیگر شاگردان هایدگر، بهویژه هانا آرنت، باید از روایت متافیزیک زده، هپروتی و کلبی مسلکانه ی فیلسوفان سنتگرای ایرانی از هایدگر فاصله گرفت و به بازشناسی اهمیت «عمل سیاسی» و «انقلاب» در جهان پسا نیچهای و پسا هایدگری اقدام کرد.
و در اثر فشاری که این یادداشت آقای بادامچی به گلوی من آورده این حرفها بیرون زده است، چه کنم، گرفتار فیلسوفی هستم که دقیقا با فلسفه می خواهد به جنگ گرسنگی و بیکاری و خرده نانهای ریخته شده زیر فرش و ....برود....
من فکر کردم عبدالکریمی جهان بی متافیزیک پست مدرن را تنها بی طرفانه وصف کرده یا حتی با تاسف! اما شما می گویید او ایجاد جهان بی متافیزیک را معلول نوعی صیروره و تکامل دانسته است. آیا مطمئنید که شواهدی به نفع جهان بی متافیزیک در کلمات عبدالکریمی یافته اید؟
چرا شما پست مدرن بودن را به ماوا داشتن ترجیح می دهید؟
. متافیزیک و تئولوژی و ایدئولوژی چه تنگنایی درست کرده اند؟
چرا مردم با صرافت طبعشان به این چیزها پشت کرده اند؟ و عوضش به چه چیز روی آورده اند؟ آیا چنین می بینید که امواج خروشانی که "قدرتها" به راه می اندازند،جهان را و مردم جهان را دارد با خودش می برد؟
با این وصف دین درست چه است؟ یک دیالکتیک پویا و زنده با خدا و ملائکه و رسل و کتابهای آسمانی؟
یا نه دین اصلا در ساحت اجتماع وجود فعال ندارد، هر ابراز وجودی هست از انقلابها است و نیروهای چپ! ؟
- ۹۶/۰۴/۲۳