حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

هوووم چه خبرها که در راه است

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ب.ظ

همهی سلولهای بدنم اکسیژن مرتبی می گیرند، زنده تراز همیشه ام، ایام به کام است، چیزهای سخت همیشه هست! مثل وقتی که سنگین از ادرار به خانه میرسی و گرسنگی هم هست، و جوادت تمام آغوش تو را می خواهد و علی می خواهد یک عالمه برای تو حرف بزند و فاطمه تمام مدرسه را باید در اسرع وقت برایت تعریف کند و تو فقط چند ثانیه خلوت در خلا می خواهی و کسی که محبت کند قابلمه برنج و خورشت را برایت بیاورد و تو جرات هیچ کدام را نداری پس می نشینی و با سر درد می گذاری از سر و کولت بالا بروند، تو خودت را صبح تا حالا از اینها دزدیده بودی و حقشان هستی که از دست دزد پس گرفته شده ای....سینه ات را توی دهن یکی می گذاری و سرت را برای تایید حرفهای یکی تکان می دهی و دستهایت را دنبال تسلا دادن به سومی می فرستی....آه که چند ثانیه ادرار چقدر حالت را جا می آورد...

اما همه ی این هیاهو ها ، مبارکت باشد، همه ی این سر شلوغی ها، همه ی این وقت نداشتن ها، همه ی این خستگی ها، همه ی این دوندگی ها....همینهاست که تک تک سلولهایی را که کنار هم بودن تو را متحمل شده اند سیراب می کند. سیراب از اکسیژن و الکل و خون دل...و چه چیزی بهتر از این....این همان نقطه تقاطع شادی و رنج

میان همه اینها ایستاده ای و وقت کرده ای قطره های سرخ فام شرابی را که در جامت ریخته اند روی صفحه های سیاه مست رمانی بریزی، حالت باشکوهی سر می رسد، سرخ فام تو را و علی الخصوص چشمهایت را دور خودش می گیرد و تو را به پرواز در می آورد، جایی هستی از زمین بالاتر ...و امیدواری که بالاتر از این هم می شود رفت به شرطی که ظرفیتش را داشته باشی و از خوشی نمیری، از خوشی و هیجان و شور...مدام با خودت می گوئی چرا چیزی فرق نمی کند؟ بقیه چرا متوجه این چرخش شگفت انگیز آخری که زمین دور خودش و خورشید زد، نیستند، چرا ثانیه ها را یکی می دانند....در حالی که هر ثانیه ای که می گذرد غرش آن چیز آشنا شدیدتر می  شود

باز هم هاله گرم و گر تر از قبل سرخت می کند و حرکتت می دهد...ظرفیتت دارد به پایان می رسد...تا تماما نسوخته ای باید برت گردانند توی جو.....اکسیژن مبارگت باشد و روزی که نیازت به اکسیژن تمام شود، مبارکت ترت باشد...

زلزله...همه اش دارد زلزله می شود ....یک ماه شد...زلزله ها تمام نمی شود....میفهمی این فرقی است که ثانیه ها با هم دارند...این ها همه ظرفیت می خواهد اما تو نداری...خیلی اندوخته باشی....علی رغم دزدها....ظرفیت یک متر از زمین کنده تر شدن را...آن هم برای مدت محدود....تا زمانی که ادرار و گرسنگی امانت بدهد!

یک ماه شد که زمین می لرزد و مردم  را شب و روز آواره ی ترس می کند. یک ماه شد و کسی نتوانست فرق این زلزله ها را با زلزله های قبلی بفهمد، کسی نتوانست بگوید چه خبر شده...هر روز یک جایی لرزیده....از شمال و جنوب و مرکز ..دارند ما را می تکانند، دارند برای تغییر دادن ما کاری می کنند و کی برویم سهمیه تغیراتمان را بگیریم ...نکند دیر شود؟ شاید دارند برای دادن ظرفیتهای جدید ثبت نام می کنند شاید دارند بطرهای جدید از شرابهای جدید تهیه می کنند ومن هنوز در خم یک سیاه مست مانده ام و دلم می خواهد که زلزله ساعت را با مستی بدهم به کام مردمم شاید آنها و ما توفیق پیدا کردیم تا یک جاهایی ظرفیتمان را بالا ببریم...شاید...وااااای چه خبرهایی که در راهست...الهی آرزویم را بشنو! جام من را مستی مردم کن....کتاب را تو دستم داده ای....الهی...منتظر اجابتت هستم...ای که همیشه اجابت کرده ای

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">