صفای کودکی-صفای معلمی
دوازده اردیبهشت، برای بیست و دو سال پیش معلمی خانم باختر، پیشش بودم. همقدش شده بودم و بچه هایم هم سن و سال بچه هایش شده بودند.نامه هایمان را آورد همه چک نویس پشت برگه ی امتحانی...با رمز و راز در آورده بود که کی به کیست و نگه داشته بود. دست خط دوست مرحومم را هم آن میان پیدا کردم. بار خدایا برگشتم به کلاس آن روزها که آفتابش از مغرب و مشرق می تابید که رقابت بوی بهار نارنج می داد که احمد عزیزی در چشمهای معلممان می درخشید و برای ما از شعر طنابهای فلسفی محکم می انداخت و ما خودمان را به هوای طنابهای او به در یا می انداختیم...شده بودیم سه تا کلاس اول راهنمائی مقلد احمد عزیزی...پیچیده ترین شاعر استعاره های سبک هندی و عرفان خارجی و کشفیات فضایی....کفشهای مکاشفه می پوشیدیم و پا برهنه روی ابرها می دویدیم...
آه...از حیرت و مستی آن روزها...
آه از صفای معلم
معلمی با این همه مهر!
- ۹۷/۰۲/۱۶