حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

َشرم و شورمندی

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ق.ظ

آدم چقدرمی تواند خودش، خودش را درست ببیند؟ خیلی کم

اصلا آدم خودش را نمی تواند درست ببیند. به آینه همیشه نیاز هست و آینه چقدر این روزها کمیاب شده است. همه خوش-آمد تو را می گویند و کسی مقابل تو نمی ایستد تا تو را آن طور که هستی به تو بازتاب بدهد. اما یک نفر در این وانفسای مجیز گویی و ستایش-پراکنی که همه از کنار دیوار شکسته نفسانیات همدیگر آرام و بی صدا حرکت می کنند، جلوی من ایستاد . بعد از اینی که کمی من باب همدلی با من راه آمده بود، و من هنوز داشتم نق می زدم یک دفعه بنا را گذاشت بر اینکه مقابلم بایستد و من را آنطور که پیدا هستم به خودم نشان بدهد:

داد زد: بسسه دیگه هی نققه می زنی...ما چه روزها دیدیم و چه کارها کردیم حالا تو از راه نرسیده دور برداشتی برای ما!کار کردن خودت رو هم دیدیم...چرک شلخته

مهم نیست که سر چی بود ماجرا. مهم این هست که خلاف آمد عادت سبب شرم و شورمندی ای شد که اساس کار ساختنهای جدید است. ساختن رمان بلند مرتبه ای که آسمان عادتها را خراش می دهد و انقلاب متواضعانه و بی شعاری در شعور جهانی انسان به پا می کند. طوری می شود که تو عوض می شوی ...کانه مهره ای کوکی که کوک تمام می کند و چشم باز می کند و برای راه رفتن زنده و گرم انسانی به خودش می آید.

شورمندی وشرم است که از راه خوش-آمد نشنیدن ...از راه انتقاد تند  و درستی که اولش اشک به چشمت می اندازد به جانت می افتد.

نگاه کردم کل سازمان ثبت احوال کشور با آن قدمت یک صد ساله اش برایم ملعبه ای دلزننده بود ....و بودن من آن طور که آنجا به سر می بردم  بازی وارفته ای بود که فقط به درد این می خورد که بر نگونساری و بی هیچی اش توی کتابها افسوس بخورند . اصلا  یک دست مایه ی مفصل برای داستایوفسکی و چخوف و رومن گاری  است که حالا حالاها بنشینند به  نوشتن و نوشیدن و تلخند زدن !

همین است که از شدت شرمساری، رحم لیز و چسبنده ای که تو را نگه داشته،  به اشمئزاز می افتد و جداره اش با فروخوردن این شرم، منقبض می شود طوری که تو! ای طفل نازنازی به تاریکی چسبیده! از آن کنده می شوی....این  قابلگی کار همانکسی است که آینه جلوی روی تو گرفته ...اوست که تو را دارد از رحم نفسانیاتت به دنیای بزرگ و بیرونی مناسبات اجتماعی می زایاند...

و همین است که جهان سرخ می شود پیش چشمت..همه بودنت همه رفتن و آمدنت همه با بچه ها نیمچه نیمدار سر و کله زدنت، همه صبح کردن و خوردن و شب کردن و کارخانه انجام دادنت، همه پلکیدنت، همه بچه بزرگ کردنت ...همه شوهرداری کردنت ..همه و همه زیر سوال می رود. باژگونه می شود و می شود همینی که هست! وتو حساب می کنی که سی و پنج سالت شد  و نشدی حتی سر سوزنی شبیه کسی که می خواستی بشوی. شبیه کسی شدی که یارای دیدنش توی آینه را نداری....شاید با چشم پرآب بنشینی سر سجاده ای و دعایی بکنی.....آدمم کنید لطفا !

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">