حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

صد سال عقب رفتگی

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۴ ق.ظ

بیست سال پیش بود که افتادم به جان جلال یا جلال افتاد به جان من!

شب توی قبرستان خوابیدن و ترس سایه ای گذرا بر خاطرم افکند.همچون گذر سایه گنجشک دیر کرده ای، در نیمه روز چله تابستان، بر دشتی بایر

اما حضور نامریی ده و آن آسمان عمیق و بلند و آن ستاره ها در دسترس آویخته و این گورستان تحول یافته و سگی که رانده بودمش چنان به هم نزدیک بودند و چنان تنگ هم نشسته و چنان مستلزم یکدیگر که هیچ جایی برای ترس نبود..در نور ستارگان بر فرش خاکی و یی نشانه مدرسه و به انتظار خوابی که نمی آمد به استحاله ای تن دادم که از قبرستانی  مدرسه ای و از ستاره ای شعری و از درویشی معلمی می سازد.

بعد از صد سال مثل پیردختر حوصله سر رفته ای نشسته ام یک سال و نیم و برای خودم طرحی سر انداخته ام....طرحی برای زمین و یادم نبوده بیست سال پیش را  و "نفرین زمین" خواندنم با جلال را...

حالا که آمده ام بالای سرش ...بالای سر جلالی که روشنفکر می خواندندش ..بالای سر جلالی که حالا خودم درک می کنم شعله ای را که توی سینه اش می سوخت...شعله خودجوشی را که صرف انسان بودنش و صرف بودنش برافروخته بود....بیی که نیازی به احساس وظیفه و رسالت و اینها بکند....بیییی که هنوز مکتبی وایده ای و آرمانی به خود مشغولش کرده باشد..این مرد حساس این مرد باشعور می سوخت و طوری در تمام کتابش که به عنوان معلم وارد ده شده بود شان و کرامت مردم حساب دستش داده بود که یک کلمه از ترحم یا تحقر و تحکم توی رفتارش نمی بینی...مدام دارد با خودش دست به گریبانی می کند تا از مردم باشد تا تنها نباشد:

گفتم تو تنها نیستی درویش ادای تنهایی در می آوری. عین یک نارون وسط دشت. ریشه ات توی زمین است..تو که می گویم همه شماها را می گویم با سرتاسر عرفانتان و کتابهاتان و عوالمتان. اما من سوار کامیون به این ده کوره آمدم و از شهر آمدم. از شهری که خودش را با سرزمینهای دیگر مقایسه می کند.....

امان از نفرین زمین 

امان از نفرین آسمان که این روزها بهش مبتلاییم...اگر پشت بندش ضجه ای و شیونی و انتظاری نباشد که هیچ!

حالا دارم می فهمم که رضا امیرخانی وقتی با آن دبدبه و کبکبه اش گفت: من فرزند زن زیادی جلالم تعارف نکرد! اصلا جلال پدر جد همه خون دل خورده های سر زمین و نفت و روشنفکری و ابزار کار  و کارل ماکس هم هست!

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">