حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

"روایت" یک کار فوق دلکش بود. خون جگر تازه بود از زخمی که سر ضرب توی متن روزنامه وار "روایت" به جگرت اصابت می کرد. همراه "فرود" آرمان طلب چموش و باتقوایی می شدی که از عشق گردن-کشی می کرد و گمان می کرد رسته است غاقل از این که توسنی کردن سفت تر می کند کمند را . وقتی فرود توی بستر بیماری بود و نرگس عاشقانه به او کام می بخشید این امیدوارت می کرد که داری از عشق توام با وصالی بازدید به عمل می آوری هر چند که در بحبوحه مبارزه و حزبی گری و کوشیدن و جوشیدن و خروشیدن و دانستن و تحقیر شدن، عشق به اندازه نمکی بود که به حلوا می زنی!  و بعد توی فراز و فرود های بگیر یگیر های کودتای بیست و هشت مرداد و بعد از آن بالاخره که یک بار جستی و دوبار جستی آخرش به بند کشیده می شدی و بعد همراه فرود از جیپ ارتش بیرون می پریدی و ای عجبا که در همراهی فرود عجب شجاعتی به خودت می دیدی!  وبعد همراه او گلوله می خوردی و ریه ات سوراخ می شد وفلبت بالا می جست و از تیر می رست تا درد و بیماری جانکاه نفله ات کند و بی رمق و شکنجه دوزخ دیده و آب حقارت خورده و دعا به حان پدر تاجدار کرده بعد از دوسال که بیایی بیرون تازه حالا  ببینی معشوقه ای که محکم در آغوشت می کشید و انکار می کرد که هرگز شوهر کند طاقتش طاق شده و راهی است که به کام دگران بشود.هر چند که هنوز از "فرود" دست بر نداشته است و او را هم هروقت دست بدهد به آغوش می کشد و دربرش می نالد و نصیب توی خواننده که همراه شده ای تماشای گریه ی عشاق است در آغوش هم....عشاق چموش و سلحشوری که روزگار زجرشان داده است. 

حالا که دیگر آرمانها ر ا و عشق را  همراه "فرود" با هم از دست داده ای نوبت خواهرت است که توپش حسابی از دست انقلابی گری تو پر است و می خواهد خودش به شیوه مسلحانه و شاید با پیوستن به مارکسیستهای اسلامی و مجاهدین خلق آرمانها را پی بگیرد ...و تو می روی گم و گور می شوی گناه گم شدن خواهرت به گردن توست چون تو انقلابت را پیروز نکردی او به این راه رفت تا از این راه انقلاب را پیروز کند. این احساس گناهی که تو از رفتن او می کنی زیباترین درونمایه این همراهی است. چیزیست از جنس آن پیچ و تابی که موقع دزدیدن خلخال پای زنی در مرزهای حکومت علی علیه السلام را به تقلا انداخته بود: "بر مرد رواست اگر از این غصه بمیرد" و به خاطر شکوهندگی این غصه و کورگم شدن فرود است که توی خواننده شیر می شوی که این راه همچنان رفتنی است!

حالا بعد شصت سال علم زمین افتاده آرمانگرایی را از دست فرود می گیریم . همین حالا که انقلاب ظاهرا پیروز شده هم،  حسابی به گل نشسته است ...آرمان طلبی اما به گل نمی نشیند..گناه از بد آرمان طلبی کرددن است و نه از آرمان طلبی کردن....و زشت از پا نشستن و زنده ماندن است.

بر مرد رواست که در این راه آن سرش ناپیدا قطره ای آب شود  بخار شود و بر مه آلودگی جاده حرکت کند!

پی نوشت:

روایت رو خوندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم مدت‌ها بود که تحت تاثیر رمان ها به این شدت قرار نمی گرفتم شاید علتش این بود که نویسنده تاکید کرده بود این روایت از زندگی آدم های واقعیه. نویسنده سعی زیادی نکرده بود برای شخصیت پردازی .از بس شخصیت ها زنده بودند و واقعی بودند نویسنده از تمام ابعاد وجودی شخصیتهایش و خصوصا قهرمانش  سر در نمی‌آورد فقط سعی می کرد همه چیز را روایت کند وبه شدت گزارشی بود و این نثر گزارشی آرمانطلبی و انقلابی گری را عجب به زیبایی عرضه کرد وقتی که قهرمان توی فراز و فرود تنش های انقلابی می پیچید وقت به هم پیچیدن های حزب و انقلابی گری توی سراشیبی کام و ناکامی موفقیت و شکست فقط به این فکر می کردم که چه زاویه دید خوبی چه فاصله مناسبی از همه چیز گرفته نویسنده بدون اینکه قضاوت کنه روایت میکرد فراز و فرود و درد و غم رو بیم و امید رو. قصه من را به جایی بود که خیلی به سختی قصه ها و رمانها و فیلمهای دیگه می بردند. تندتند منو سوار موج کرد موج انقلابی گری به من باوراند که آرمان هایی وجود داشته که گیرم  آرمانگرا های آنجا به بیراهه رفته بودند اما تلاش آنها قابل ستایش بود به من حالی کرد که راه آرمان‌گرایی باید ادامه داشته باشه و ادامه داره متوجه شدم که خیلی کمترم از وازده های انقلاب . اگر آرمانگرایی رو ادامه ندم اگر این کمترین کاری که به نظرم رسیده برای آرمانگرایی را ادامه ندهم.رقیب عشقی قهرمان وقتی بهش گفت تو که ازگلوله ها نمیترسی از ناز و غمزه یک زن چرا میترسی؟ و پاسخش که تو چه می فهمی! درون مایه اصلی قصه بود به نظرم یا این که تاثیرش خیلی روی من زیاد بود. فکر می‌کنم قبل از این شاد کامان دره قره سو به این شدت منو درگیر خودش کرده بود از همدردی با گرسنه ها حالتی به من داده بود که همین حالا به درد همدردی با مردم یمن می خورد آن حالتها چرا که نه مگه علی علیه السلام کرده‌اند نگفته اند که چنان در احوال گذشتگان غور کردم توی کتابهایشان که گویا با آنها همزیستی کرده ام. فرود علی‌رغم تمام اراده و همت و مبارزه وقتی توی مبارزه نتیجه نگرفت خودش را متهم کرد و گناه پیروز نشدن انقلاب را به گردن گرفت و به دنبال خواهر گمشده اش رفت. خواندن اینجای رمان در حالی که تاریخ معلوم کرد بدری و امثال او هرگز به نتیجه دلخواه و آرمان مطلوب واصل نشدند سخت قلبم را فشرد.این واقعیت شگفت انگیز به خوبی تصویر شده بود: بدری و فرود نمی توانستند با هم دیالوگ کنند. جز متهم کردن هم ازشان کاری بر نمی آمد!

به هر حال اما باید به راه آرمان‌گرایی ادامه بدی باید شکنجه و  درد و عذاب دوزخ رو به جان خودمان بخریم ما باید به نفس مان تذکر بدهیم.الان از ماجراهای تصویر شده شصت سال گذشته و من باید چیزی بیافرینم برای دیگران ای انگیزه شود انشاء. البته که قبلش لازم است با مردمی که در دوره آن استبداد کبیر انقلابی گری می کردند خودم را احساس کنم.

 

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">