حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

جان شیفته

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۵۷ ق.ظ

به به ! جان شیفته خوراکی مطبوعی است از نان و پنیر و عشق و آرمان طلبی و روح!

آنت قهرمان داستان که می خواهد معنای تاریخی زن بودن را بهبود بدهد خودش را در حالی به مردی وامیگذارد که دارد از او خداحافظی می کند چون آزادی روح خودش را در ازدواج با او در خطر می بیند! یک زیبایی غیرواقعی ترش و خوشمزه و به موقع که مهارت نویسنده به گوشت سپید کبوتروار آنت چاشنی می کند!

آنت باز در راه دوست داشتن یکی دیگر از هم دانشکده ای های خودش را همراهی می کند ....دوست داشتن گوشت سپید ما را بیشتر از قبل مرینیت می کند حتی اندکی بر آتشش هم می دارد اما همچنان آبدار و تازه و جذاب ....برای با لذت و زیبایی خوردنش دیر نمی شود! رمان هزارو سیصد صفحه دارد و تازه حالا صفحه سیصدیم!

آنت و آن آتش از هم باز می مانند چون ژولین که عشق پاشی می کند به طناب اخلاقیات کاتولیک طوری بسته است که تمرد آنت از این در بستگی روی نفس عشقش اثر می گذارد...پس آنت خودش را به او نمی دهد!

چرخ می گردد و نویسنده  رقیب دوست داشتنی و معشوق ترد و دلبر و تیز مغز و بسیار-فهم قدیمی را که بازی آنت با او بر تردی و طعمناکی رومان بسیار افزوده بود را به کار می گیرد  و این بار که این مرد به پای آنت می افتد پنج دقیقه نویسنده وقت صرف می کند تا آن روح استثنائی را روح یک زن را که به درستی برآمده ای از جنگلی از ارواح است و نه تنها یک روح!  به جواب نه می رساند...چه درونمایه شگرفی! ای دوستدار من من نمی توانم با این حجم عمیق از شک گرایی تو کنار بیایم...شک که زندگی را رنج را مبارزه را روح را بی اجر می گذارد تحمل ناپذیر تر از ذات رنج و مبارزه است....من را بی ارج کنی تحمل پذیرتراست تا آرمان ناشناخته و روح مبارزه جوی من را ...یعنی که خدای من را

و شگفتی های این زن آنجا اوج میگیرد که در چهل سالگی شوهر یک زن دوست داشتنی و عشوه گر  را بیی که خود بخواهد از او می گیرد و سه سوته به تعلق مرد در می آید..مردی سخت روح و مبارز و گرسنگی کشیده و خودخواه و نا زیبا!

اینها همه دروغهای شیرین یک رمان است رمانی که می کوشد از چهره زن گرد  و خاک تاریخی بتکاند      حالا که در گرماگرم صفحات چهارصد و پنجاه به بعدیمووووچه جگری از من حال آمد که استعداد و رنج این زن در آن همه کوشیدن برای زندگی برای چرخاندن خودش و پسر بی شناسنامه بی پدرش و از آن سخت تر حفظ کردن شرافتش و گنج دوست داشتنی که از این همه کوشش در روحش ذخیره شده بود بالاخره رونمایی شد بالاخره این گنج مخفی کشف شد! این جگر خواننده را حال می آِورد....این حقیقتی است که زیبایی باید دیده شود ...این عطشی است که خدای بی نیاز هم به آن متصف است! های های های

جان شیفته به تو از بچه ها می گوید از بزرگترها از دعواها از ناتوانیها و از نیرومندیها....

و آن برکنده شدن از این عشق وحشی سودایی خشونت بار

گفتگوها بسیار لذیذ تفتیده  و کباب شده ...به اندازه و به جا

دلم می خواهد عین نوشته های کتاب را اینجا کپی پیست کنم:

آنت به خاطر حفاظت از عشق و از روح خودش بر آن شد که فلیپ را نبیند به دهی گریخت یک ماه بچه اش را به خواهرش داد و گریخت..در این اثنا فلیپ تنها از روی سودای پرسه زنی عاشقانه با ماشین تا حوالی جایی که آنت بود آمد و برگشت و آنت بیشتر نتوانست مخفی بماند به پاریس برگشت تا گفتگوی فوق عاشقانه ای را به خوانندگان رمان عرضه کند و فلیپ که کم مانده بود در را بشکند بر او نبخشید که سودایش را آنت اجابت نمی کرد....کوشید تا سودا را از خود براند و در این بحبوحه زنش هم یاد گرفته بود که خودپسندی های مرد را نوازش کند و لعبتکانی را پای پیکار قلمی مرد بفرستند به کامنت پراکنی و این نوازش شیرین مرد را به زنش نزدیکتر و از معشوقه اش دورتر می کرد!

من هم با همه خودپسندی از راه خیالم کوچه ای زدم بین فیلیپ آنت و فیلیپ خودم و کم کیفور نشدم از این بافور!

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">