حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

چهل سالگی

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۵۰ ق.ظ

داشت چهل سالش می شد اما قشر نازک روی دانه اش را نتوانسته بود بشکافد و از دل خاک بیرون بزند! داشت چهل سالش می شد که کم کم به فکر افتاد استخوانی بترکاند ....هنوز زیر خاک نپوسیده بود. عجب صبری در دانه اش نهفته بود.

زن ساده لوح باهوش همه دنیا را از طریق همانچیزی که زیر دندان خودش می توانست بیاورد می شناخت....شناختن چیزهای فراتر را به کمک قوه تخیلش رها کرده بود. یعنی خیال می کرد می شناسد شان و برای همین کاری به کارشان نداشت!

زن ساده لوح تمام بدیهای خودش را با قبراقی و خلاقیت تمام سنجاق می کرد به دیگران

و چون سعی داشت خودش را موجود با انصافی بداند از خوبی های خودش هم توی دیگران خیلی چیزها می دید یا الکی با کمک تخیلش خودش را به دیدن می زد!

 همه چیز را از تنگنای خودش شناخته بود....خدا را دین را تاریخ را جامعه را جنگ را بیماری و فقر را صلح را همه و همه را آنقدری که با بزاق دهان خودش بتواند تر کند شناخته بود و خودش را عارف و فیلسوف و کتابخوان و همه چیز دان می شمرد. 

ولی حتی راه به بچه هایش هم نمی برد. همسرش را که مطلقا نمی فهمید! خواهر برادرهایش که مرده و زنده شان اصلا برایش فرقی نداشت. از زیر و بالای جهان هیچ خبر نداشت! دوستانی که توی مدرسه این همه باهاشان می آمد و می شد و می گفت و می خندید می مردند و زنده می شدند نمی فهمید ..همیشه دیگران به او زنگ می زدند او اینقدر از ادب یاد گرفته بود که هر از گاهی بگوید: ببخشید من زنگ نزدم!

وااای او را چه می شد!

داشت چهل سالش می شد که خودش خودش را ازخواب سعی کرد بیدار کند...خودش را توی خواب صدا زد ! بنا بود از خود به در بیاید و دنیا را ببیند!

یک قطره شبنم صبح روی پلکش افتاد....شاید این بیدار شدن و از خود به در آمدن را هم بالاخره با کمک تخیل در خواب می دید و زحمتش را از سر خودش جمع می کرد...شاید هم بالاخره بعد از چهل سال پوسته خودش را پاره می کرد و به جهان می آمد....حالا وقتی بود که باید به جنبش در می آمد...این را فهمیده بود که همه این کارها وظیفه اش بوده است و به جای همه وظیفه هایش خوابیده است و خواب دیده است شاید بالاخره روزگار او را بیدار می کرد! شاید اگر این هوسی که در او می جنبید پا می گرفت شاید

کسی را سراغ دارید که کمکش کند؟ خودش خیال می کند شاید بتواند از محرم مایه بگیرد!

  • سویدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">