نفحات
بشنو از نی چون حکایت می کند وز نفحه های خوش روایت می کند
اینجای عمر خودت که می رسی ...وسط نردبانی هر دو سرش ناپیدا (نه اینکه خیلی اوج گرفته باشی نه...نفحه ای می آید پایین نردبان را می پوشاند که زیاد نگاهت به گذشته ها نیافتد چیز دیدنی ندارد آن پایین ها...)
فقط دلت می خواهد درباره دوست داشتن، امید، توکل و نازک نگه داشتن غشای سلولی قلب در مقابل نفحات نصیحت کنی....
اینجای عمرت که می رسی ...ممکن است بقچه بسته بنشینی لب ایوان به تماشای باغچه ...شاید کسی بیاید تو را ببرد زیارت
اینجای عمرت که می رسی...
نمی دانم کجای عمرم رسیده ام...اما به هر حال زمان طولانی زیسته ام...خصوصا کتابها این زمان را طویل و عریض تر کرده اند....وجود داشتن شیرین است ...داشتن این خدا شیرین است...خوش می گذرد..ای همه نسلهای بعدی که از به دنیا آمدنتان جلوگیری شد...مانعها را از سر راه بردارید ..شور و اشتیاقی در پدر و مادرها روشن کنید و پا توی این همه راه بگذارید...متولد شوید...زندگی کردن زیر نگاه این خدا با تمام بلاهای رنگ و وارنگ این جهان ...هنوز می ارزد...
پی نوشت: باخبر شدم در زمانی که توی ابرهای نفحات سیر می کردم نتیجه انتخابات آمریکا معلوم شده...هیچ ربطی نداشت حال خوشم به نتیجه ...اصلا به من و تو چه که سیستم ایمنی دشمن کی را دفع کرده کی را جذب کرده؟ جخ تازه بیشتر باید بترسی چون تغییری که با زحمت ایجاد کرده اند توی خودشان حتما قوی ترشان کرده....
- ۹۹/۰۸/۱۸