بسم له ای شیرین لقا
دیشب با فامیلهای آمریکایی خداحافظی مجدد کردیم ...این خلاف آمد عادت بود که پذیرفته بودیم آنها آن ور ما این ور .....و از خلاف آمد عادت بطلب
امروز صبح خدا را شکر اولین سحری را رفتیم روی آنتن زنده .....این خلاف آمد عادت بود که این ساعت قورمه سبزی جانیافتاده خوزدیم.....و ز خلاف آمد عادت بطلب کام که من
هر روز خواهم خواست که بین سحری و نماز چیزکی بنویسم بلکم مختصر باشد و نپیچیده .....و زخلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
حالم حال خوشحال بچه پولدار اکباتان نشین یا شمرون زاده ای است که ساکن اروپاست و دغدغه هایی به زیبایی آنچلینا جولی دارد و دیگر اعصابش برای هیچ بحث کردنی با هیچ اصلاح طلب و دگر اندیشی دچار سابش نمی شود چون به صلح کل رسیده است نه فراتر از آن از ساختمان امپایر استیت انگار بهتر می تواند دعای افتتاح بخواند....و با عبا شکلاتی ها بهتر می تواند چای بنوشد و ....
بعد نوشت
وقت خوش شد و با قلم سارا عرفانی هم قدم امیرمحمد اژدری شدم در ناکجاآبادها و کجاناآبادهای شهر و دیار و کشورم در اردوهای جهادی (در کتاب شمرون کناردون)
مثل او حرص خوردم سرگشته و دونده و پریشان طوری که هر چه می کنی کارها بیشترو بیشتر از آنیست که فکر کتی روزی بالاخره به مقصدی و به آبادی ای می رسی
بالاخره چاره ی این همه دویدن و نرسیدن آن شد که مثل خیلی ماشینهای اردوهای جهادی دیگر ماشین بچه شمرونی که هرگز میسرش نمی شد با هواپیما اردوی جهادی کناردون را برود چپ کند و دلبند مردم جانش را به جانستان امانت بدهد
شاید وفتی که "او" بیاید اردوهای چهادی با هواپیما برگزار شوند
خدا از دغدغه مندها این روزها جانشان را امانت قبول می کند....
- ۰۱/۰۱/۱۳