حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

درخت انجیر معابد

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۵۸ ب.ظ

این داستان تلخ و ترش و چاشنی دار که اگر خوب مزه مزه اش کنی ته مزه ی شیرین هم دارد ....داستان شکستهای ماست.داستان ایرانی درباره تمدت ماست.اصلا ماجرای خود خود تاریخ ایران از شروع امپراطوری اش تا مذلت ناصری و پهلوی اش همین است اما این نیست .داستان حال کنایه و نماد در کار کردن ندارد انسانی تر از این حرفهاست ...با این کتاب می شود زندگی کرد و با این کتاب می شود توی یک دعوای مفصل زن و شوهری توی سر طرف مقابل کوبید....

همه در حال پرستش اند و معتاد ....معتادند به پرستیدنی هایی که انگار براتشان را می دهند تو گویی و می پرستند آن چیزها را که از غم فارغشان می کند و در خیال بال و پرشان می دهد....

این تلنگر محکمی به زندگی من است ..در تمام درجا زدنهایم در تمام ناکام شدنهایم در تمام مشقهایی که خودم ننوشتم و بعدش پسرم ننوشت در تمام جاماندنها از کلاسها در تمام جواب ندادن پروگرمها در تمام بی برنامه شدن ها در تمام یادم رفتن ها تمام اهمال ها...واااای خدای من

در تمامشان معتاد بودم و خیال پرست 

از زندگی اینچنینی بوی خیر نمی آید 

در همسرم هم رگه های مشابه را می بینم اما فکر کنم مسئولیتی در قبال آن نداشته باشم و ای بسا دارم زیاده روی می کنم

اما در فرزندان این هست خوب هم جدی است ...و من کسی هستم که خودم را بالاتر از این می بینم که در کارگاههای برنامه ریزی و چه کنیم فرزندانمان در زندگی شان برنامه داشته باشند شرکت کنم 

آخ که چقدر من فرامرز این کتابم

  • سویدا

نظرات  (۳)

  • پیـــچـ ـک
  • سلام 

    کتاب رو دقیق تر میشه معرفی کنی؟

    فکر کنم خوشم بیاد ازش.

    پاسخ:
    حتما خوشت میاد ازش فقط یک کمی طولانیه

    1300 صفحه
    تمومش نکرده ام هنوز....وسطاشم..البته جلد اولش خیلی بهتره ولی در کل خط داستانیش جذابه
    متاسفانه نمی تونم گردن بگیرم بخونی و بگی به ازای وقتی که گذاشتم حکمت زیادی دشت نکردم...اما خودم به طمع دشت کردن حکمت رمان می خونم ..احتمالا برم اونور یکی از حسرتهای بزرگم این میشه که چرا به جای رمان چیزهای مهمتر و مغذی تری نخوردم


    راستی راستی ارشدت مبارک
  • پیـــچـ ـک
  • حالا بذار قبول بشیم دختررر...نمی‌دونم قبول بشم یا نه.

     

    اتفاقا رمان یکی از شکلای خیلی خوب برای انتقال معارف و باور هاست. نه نمی‌گم چرا وقتمو.. من خودم یه رمان خون قهارم. اندازه تو نخوندم اما برای خودم کرم کتابی بودم یه زمانی. خیلی دلم می‌خواد فرصت کنم بازم برگردم به اون دوران مغزخرابی که یه دفعه سر یه هفته سه تارمان می‌خوندم. دوست دارم. ذهنم آروم میشه.

    پاسخ:
    یه هفته سه تا رمان؟
    خب پس تو بیشتر از من خوندی قطعا
  • پیـــچـ ـک
  • رمانای وزین وقت گیر ترن. الانم که آخرین کتابی که خوندم مال عیده. اونم با فاصله  زیاد ازرمان و کتاب قبلی.

    نه بعد می‌دونم. میگم یعنی بیفتم پاش می‌خونم. دوست دارم رمانو

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">