حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

سازمان بهداشت جهانی گفته است این ماجرا در ایران تا ششم فروردین مرتب اوج می گیرد و تا دهم اردیبهشت سر به نزول می رساند!

یعنی رجز شیطان تا رمضان هست.....چه بنوشان بنوشانم بزنیم ....چه... بسوزان ..بسوزمی 

دست را مرتب باید بشوئیم

و دل را  مرتب باید  بکنیم.... در همدردی با آنها که روی تخت بیمارستانها جان می کنند...

دنیا بما هو دنیا دارد می گوید بمیر یا می میرانندت!

دو هزار گور در قم و دو سه تا بیمارستان صحرایی در کاشان منتظر ماهستند....

دسته جمعی ساک ببندیم!

وقتی برادرم ...خواهر قشنگم...مرگ قشنگت را تدارک کردی...وقتی جسد همه ی سنگینیهایت را توی خاک گور گذاشتی ...وقتی آن خاک را خوب آب دادی...جالا تازه نوروزت می رسد و از خاک خودت بر می دمی...آن روز یهار تو می رسد...

بمیر عزیزم...بمیر 

بمیرید ...بمیرید...وزین مرگ مترسید...کزین خاک برآیید ..سماوات بگیرید

------------------------چه می گویم دارم؟

این روزها همه نظمها و عادتها و آداب و رسوم از میان برداشته شده...دیگر از عیادتهای ریایی، مهمانیهای متکلف...عروسیها حتی کلاسهای وقت تلف کن..کارمندی  کردنهای منظم بیهوده ....و حتی مراسمهای یسیار مهم و حیاتی "مرده گزاری" ایرانی خبری نیست....سرشناسان شهر را می برند با برانکارد در معیت چهار پنج نفری که به زور برای حمل جنازه هایشان کافی هستند می اندازند به گور ....این روزها گفتن "صرف امور خیریه شد " دیگر حرف و حدیث درست نمی کند: " وااای بچه هاش براش خرج ندادن....واااای مگه کم داشتن؟؟؟" 

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من....کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

حالاست که می شود جامعه را در حال پوست انداختن و دیگر شدن دعوت کرد به مردن...تنها مرده ها هستند که آرزوهای اقتصادی اجتماعیشان اسباب این همه بستگی نمی شود...

حالا می شود جامعه را به حضرت رهایی معرفی کرد...حالا می شود رستگار شد

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

  • سویدا

دوست داداشم بود ..کانهو خود داداشم بود...خنده خنده رفت بیمارستان و تنش می خارید و توییت می کرد که" کاش کرونا گرفته باشم حداقل"

باورش نمی شد که همین طوری بی خداحافظی باید بزرگترین کندن عمرش را .مهمان همین بیمارستان باشد....جوان سی ساله با چه حالی روی تختهای بیمارستان جان کند؟ آیا وقتی جان می داد از شرایط پیش آمده مبهوت بود؟ یا عصبانی و سوگوار و متاسف برای بهره کمی که از عمر برده است؟ یا نه نسیم رحمت آمده بود و خیالش را تخت کرده بود و با رضا تن داده بود به قضا؟ هیچ کس نمی داند ..هیچ وقت نخواهیم دانست....

به عنوان یک خواهر ...به عنوان خواهر پسر جوانی که مادرش را سال یک  است از دست داده است باید کاری بکنم...چه میدانم...

مثلا بنشینم همان کف بیمارستان زار بزنم: برادرم نخبه بود...باهوش بود ....هنرمند بود .....خون دلخورده و آرمانطلب بود....مومن بود...زجر کشیده بود....غریب و بی کس بود...می خواستم دامادش کنم.....

دردم آمده است...حالا نه به اندازه خواهرش که توی قرنطینه بود و نتوانست دفن برادر را ببیند

دردم آمده است به اندازه تمام خواهرانی که جای خالی مادر  را چندسالی است باید پر کنند

انقدری دردم آمد که تصمیم گرفتم تا مطمئن شدن از این که ناقل نیستم..خودم را قرنطینه کنم!

اما نتیجه ای که از این داستان می گرفتم چه باید می بود...حتی اگر ویروس با این همه کر و فر بر ما وارد نمی شد و یواشکی گوشه و کنار از ما کشته می گرفت ....تماس داشتن با مرگ ناگهانی یک دوست حداقل این چراغ را در ما روشن می کرد که مرگ نزدیک است و بدون این که راضی باشی هم می تواند تو را ببرد ...ساکت را بسته نگهدار! اما حالا که این سفیر مرگ با بوق و کرنا آمده و با اعلام قبلی بر ما وارد شده آیا تنها واکنشی که در ما بر می انگیزد باید ترس باشد و ماسک و دست کش؟ 

نه...عالم معنا به این سوت و کوری نیست...خبر موثق دارم که ماشالا هزار ماشالا معنا ها همین طور عروسی است که بالای سرما برای خودشان دارند می گیرند و ...شکر خدا امروزه  سرهای ما دیگر در بسته نیست که از عالم بالاسر بیخبر باشیم، سرهای جوامع بشری وای فای همیشه روشنی دارد و با تمام این معناها بده بستانهای مفصل ....

یکی از معناهای دانه درشت این است: ای بشر خودت را بشور و چشمهایت را بیشتر....تو باید در حد و اندازه هجمه هایی بشوی که بر تو وارد می شود....تو باید از قبیله مسلح علم باشی و از مردان با خبر سیاست....تو خودت باید کس و کار خودت باشی

دیگر وقت نمی کنی کنار حافظ بنشینی  و بگویی که ..هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

خیلی چیزها مثل کرونا است

هم عشق 

هم شرک 

هم ایمان

هم تدبیر 

هم کفر

باید هم اندازه حریف این روزهایت بشوی 

در عشق در ایمان در تدبیر....

آن وقت می توانی بنشینی  برای خودت یک بیت شعر بزنی: 

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی ...که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

  • سویدا

توی چشمهایش شعله بود. صفا شعله می کشید. آشپزخانه "دایی علی" هم به خاطر او خوش ترین غذاهای شهر را می پخت. سی سال بود هر جای شهر هر کسی می خواست آشپزخانه بزند، می توانست مجانی از این اسم استفاده کند تا کارش بگیرد!

سی سال بود غذای روضه ها را پخته بود.

پنج ماه پیش که زنش را خاک کرد از همان سر خاکش چند تخته فرش روانه خانه مردمی کرد که  از قبل نشان کرده بود...عوض مراسم هفت. 

و این آخر وارستگی بود که دیروز بدون تشییع بدون مراسم !خودش روانه گور شد! حتی برای زحمت ندادن به بهداشت یک کیت تست کرووید هم خرحش نکردند ....این تجلی وارستگی بود که عاقبتش را گرفت! تا در غریبی به سفر آخر برود و هر کس پرسید او هم؟ جوابش : نمی دانیم باشد.

وارستگی های انسانی به مقیاسی که در آن زندگی می کنیم متنوع است. پنجره ای است اندازه خانه ای که تو بودت را مستقر کرده ای در آن

من با این که از عالمی ریز....ریز به اندازه اتمها و ملکولها خبر دارم بنا ندارم خودم را دلمشغول آن عالم بکنم..اصلا برایم بی معنی است که هر روز همه چیزم را در رویارویی با حریفی به اسم کرووید نوزده ضدعفونی کنم! این آخر وظیفه من نیست! کس دیگری توی من میکرو ارگانهایی برای این کارها تعبیه کرده است یا آنها خودشان از عهده برمیایند یا نه! که اگر نه بهتر است پنجره وارستگی را باز کنیم و بپریم بیرون...ما نکنیم داروین با تنازع بقایش می کند: قویترها ضعیفتر ها را از بین می برند!

البته وارستگی و مسئولیت گریزی خیلی وقتها با هم برادرند!

اما مرگ که خودش وارستگی بزرگ است، چیز خوبی است به هر حال خصوصا برای مردی و ملتی که زورش نمی رسد در این دنیا خوب زندگی کند.

چقدر خوشحال شدم وقتی خبر شدم پنجره ای باز شده است برای بیرون رفتن ملت درمانده ی لای درمانده ی سر راه نشسته ی چشم به راه نشسته ای که شرارش بر او حکومت می کند....چقدر مایه ی بهجت و سرور خواهد بود اگر این ویروس یقه کسانی را بگیرد که دست ملت به دامن قبایشان هم نمی رسد اما آنها نشسته اند روی ملت!

  • سویدا

باران می بارد...آفتاب از پشت ابرومه مثل فریادی از شادی توی آسمان پخش می شود.قطره ها با حوصله شاخه ها را غسل می دهند...آب و جارویی کرده است افق.کسی قدم به افق می خواهد بگذارد؟

اسفند خانه را می تکاند .....غم به دور، رجز شیطان به دور، ترس دورتر باش....میهمان ممکن است داشته باشیم....

رجب پر باران یعنی همین....از روی حساب کتاب من این سومین رجب پر باران است که داریم....آیا دل از این شکسته تر باید؟ دست از این بسته تر باید؟

هر چقدر طول بکشد آه ...این پرده پرده آخر است. همه چیز به اوج رسیده است...بعد از اوج نوبت گره گشایی است. این را من نمی گویم...تمام داستان نویسان جهان گفته اند و می گویند...الهی این داستانی است که تو نوشته ای...از بود کردن بشر از نابودی شروع کردی ..با مهر پروراندی من بشر را.....از خیلی پیچ و خمها گذراندی ام....حالا نمی دانم چه می خواهی؟

شاید می خواهی که  این پرده آخر را توی سرگردانی مدرن خودم ...بی پناه طی کنم ....

هرچقدر طول بکشد ....همه برای همین است که آرزوهایم را خوب توی آب نمک بخیسانی...تو می خواهی که من خواستنی ها را بخواهم

اما از روز اول من از هیچ کدامشان خبر نداشتم...اصلا آرزویی در من نبود! همین حالا هم که بار عام داده ای و رجب به راه انداخته ای ...چیست خواسته من؟ آیا غیر از این است که توی لکنت تاریخی خودم رندی می کنم و از تو همین می خواهم که همه چیزهای خوبی که خودت می دانی را برای من هم بگذاری!

 اما در مورد چیزهای بد خودم خبر دارم...خیلی هستند خلاصه اش باز همین می شود که از تو بخواهم از دست همه شان نجاتم بدهی!

فصل بهار به راه انداخته ای.....بوی شهید توی هوا پیچانده ای ...و ما را سر در لحاف ترس پشت پنجره نشانده است رجز شیطان

آخر هیاهویی بکن ...نفسی به ما بده ای خدای حسابی!

  • سویدا

عمرا بشود بشر امروز را فهمید ...عمرا تر بشود امروز را فهمید...تند تند قصه ورف می خورد هر حادثه بدون این که اصراری داشته باشد به حادثه قبلی ربط داشته باشد بشر را طوری غافلکیر می کند که بشر طفلکی بیچاره برایش راهی نمی ماند جز این که بنشیند سر جایش

این روزها همه بشر را سرکوب می کنند همه دیکتاتور شده اند

امپراطوری رسانه ای یکجور 

امپراطوری اقتصادی یکجور 

امپراطوری مدرن کله شیطان قورت داده ی علمی هم به انواع جورها

با این همه امپراطوری  این ملک کوچک که برای بشر بافی مانده گلیمی بیش نیست چطور این همه تویش بخسیند گفته اند دو پادشاه به اقلیمی نگنجند و ده درویش به گلیمی بخسبند

راهی نمی ماند برای ذهن کوچولوی ما که همه بزرگترهای مخوف را یکی بدانیم

مثلا شهادت سردار را که امپراطوری مرگ برش باد آمریکا رقم زد با خطای پدافند و رواچ گرونا یکی بدانیم 

 و یکنفس فریاد بزنیم مرگ بر مدرنیسم!

حالا بحثهای فلسفی اش بماند برای بعد

شبیه بازی مافیا شده همه دنیا!

حالا کسی اگر خبر دارد کی کجاست اطلاع رسانی کند

مثلا چرا وقتی می شنیدیم آلمان و امارات و کجا دارند آمار کرونا می دهند ولی ایران عراق و افغانستان هنوز کرونا نیامده به جای مغرور شدن و احساس برتری و گمانه زنی راجع به علت مصونیتمان که مثلا مال مسلمانیمان است و تمیزی ما ن یا چه 

به این فکر نکردیم که مساله بدبختانه این است که شب در کشور ما طولانی تر است و مافیا بیشتر توی تاریکی دارد می کشد 

 و ما و بقیه احتمالا از روی عقب ماندگیمان است که فکر می کنیم کورونا نداریم!عقب ماندگی یا چه می دانم همان لای در ماندگی

قضیه مشکوک می زند من می گویم علم خودش مافیاست....پزشک نیست!

  • سویدا

دوستی می گفت اگر به من می دادند امور را طور دیگری اداره می کردم . 

تمرکزم را می گذاشتم روی کشورم .  و یک مشی پاکیزه منزه ار ایدءولوژی برای رشد و پیشرفت و تکنولوژی برای کشورم در پیش می گرفتم عین ژاپن بعد از جنگ جهانی که وقتی آمریکا با بمب اتم نشاندش سر جای خودش واقعا نشست سر جای خودش و دیگر دنبال موشکی هم نرفت و عوضش به قله پیشرفت رسید!

این دوست معتقد بود که سبب اصلی درجازدگی و درماندگی کشور ایده هایی مثل دفاع از حرم و دفاع از مظلومان فلسطینی است و راس همه ایده ها که کارکرد اصلی شان به محاق بردن رشد کشور بوده است ایده رهبری اسلامی و داشتن هدر در جامعه  و اصولا ایده حکومت داری اسلامی است.

این دوست معتقد است که همانطور که تمام هنرمندان ضد آرمان که از نیمه دوم قرن نوزدهم در فرانسه و سایر دول غربی شروع کردند به نوشتن قصه هایی و فیلمهایی و غیره...کارکرد اصلی ایده و آرمان به ثمر رساندن انقلابها و نشاندن افرادی در قدرت است که بیشترین توانایی را در سواستفاده از آن ایده ها و آرمانها داشته باشند و به طور طبیعی در این انقلابهای آرمانی ، آرمان انقلاب کنندگان به بازی گرفته می شود تنها برای جابجایی قدرت و عملا سیستمی که روی کار می آید یا نسبتش با آرمانی که او را روی کار آورده خیلی غریب است و یا اصلا متقابل آن آرمان و ضد آن حرکت می کند.

خب دهانم با این چیزهایی که عملا توی کشورم اجرا می شود به طور کلی بسته است. برای اسلام آمدیم  و توی روی مجمدرضا وایسادیم اما از اسلام تنها روبنایی و تزئینی به جا مانده است .روضه ها و مناسک شیعی خیلی گسترش پیدا کرده. راهپیمایی اربعین شلوغ شده...جوانان پاکبازی با آرزوی شهادت داریم که حاضرند هر جای زمین زخم شد خودشان را روی زخم بیاندازند تا خونش بند بیاید ..خاصه اگر در این راه حرمی هم از آسیبی نچات پیدا کرده باشد..اما با همه این شورها "ربا"ست که کل آنچه می خوریم  را آلوده است و کل تمدن اسلامی ای را که می رویم بنا کنیم و تمام مقتضیاتش را روی آن بنا می کنیم  دارد به محاق می برد و این تنها یکی از دردهایمان است  هرچند که خودش به تنهایی برای زیر سوال بردن ما بس است که اقتصاد نبض تمدن است و رگش و .... کسی که این روزها آب و نان و روزی ما به دستش افتاده یک موجود متورم رباخوار است ....با بیست  و چهار درصد سود ...اما جاهای دیگرمان هم به همان ویرانی اقتصادمان است... نگویم از استبدادی که تیره و تار است و کشاورزهای اصفهانی را می برد طوری ادبشان می کند که اعتراض کردن یادشان برود...نگویم از زندانی سیاسی پرورش دادنهایمان  و فجایعی که در مدیریت بجرانها داشته ایم و به راحتی با وقایعی که شاه را زمین زد قابل مقایسه است. مثل ماجرای فیصیه را خیال می کنید ما نداشته ایم ؟ منتهی این بار عوض طلبه ها اعتشاش گرها و کشاورزها و ...بوده اند

 با همه این احوال این پست را نوشته ام تا از همین نظام با همین پکیدگی و ناکار آمدی دفاع کنم!

نوشته ام که برگردم به اول پست و جواب دوست پاکیزه طلبم را بدهم ...می خواهم به او بگویم خواهر من برادر من آنچه تو خوانده ای را من هم خوانده ام. اصلا من با مکتب ضدآرمان فرانسه و همه جاهای دیگر زندگی کزده ام....به این اندیشیده ام که لنین و استالین برای آزادی و برای چامعه بی  طبقه آمدند اما عملا صدبرابر بیشتر از تزار آزادی مردم را گرفتند و حذف طبقه را باز اقتضایات مدرن ...اقتضایات چهان سرمایه داری به عهده گرفت و انصافا بی آن که شعارش را داده باشد خوب از عهده اش بر آمد... و طبقات دلخواه خودش    را جای طبقات برخاسته از تبار و خون و زد وبندهای اشرافی گری کرد

اما من چیز دیگری هم خوانده ام ... و آن این که انقلاب ما هیچ نمونه ای نه در غرب و نه در شرق نه در اسلام عرب و نه در اسلام عچم نداشته است. و به این رسیده ام که درد ما از آرمان هایمان نیست . خامنه ای و خمینی لنین و استالین نیستند و برای بازی با آرمانهایمان نمی توانیم دادگاهیشان کنیم ....آنها فرق دارند ...ایده پشت انقلاب ما را مارکس ننوشته است ....ما از بالا می آییم و به بچه های بالا وصلیم!

خواهر و برادر عزیز من درد ما این است که ما هم لای در مانده ایم :

یعنی  همین که خواسته ایم از دروازه هاای تمدن بگذریم در بسته شده است...

و هم سر راه نشسته ایم!

آره تو راست می گویی ما چیزهایی داریم که به واسطه آنها نمی گذارند از دروازه های رشد عبور کنیم ...آن چیزها هر چه هستند سبب فرق داشتن ما با همه چهان شده اند 

اما من به تو قول می دهم که فرق ما با ژاپن و فرانسه و مالزی به خاطر تز ولایت فقیه نیست. هیچ کدام از روسای دولتهای ما از همان اول انقلاب واقعا به خاطر آرمانی مثل دفاع از مظلومین فلسطینی حاضر نشده اند کم شکم ما بگذارند ...همین الان هم کشتن سلیمانی برای ضعبف کردن نفوذ ما در منطقه ناشی از این نبوده که ما دفاع از حرم را واجب تر از مذاکره برای رفع تحریم شمرده ایم و این دقیقا دروغهایی هست که بی بی سی و دیگران به خورد شما می دهند....اگر ما آرمانهایمان را جلوتر از موچودیت و منفاعمان راه انداخته بودیم...روزی که یک و نیم ملیون زن و بچه مطلوم میانماری که صد سال پیش به دست ما ایرانی ها اسلام را انتخاب کرده بودند..در آتش می سوختند زنده زنده ....توی روی چین که سکوت کرده بود می ایستادیم ....او ابر قدرت منطقه بود  و ما دوست او و این شد که تو هم به حضرت مبارکش نگفتیم...از این بالاتر هشتاد مسلمان کارگر در چین توسط دولت کشته شدند و احمدی نژاد ما فردایش رفت چین و اصلا ماجرا را به روی خودش نیاورد....خیر چین و روسیه و آمریکا و قدرتهای چهان خوار اقتضای قدرت بودنشان حوردن جهان است و مرگ بر دارند همه شان اما منافع ما فعلا با شعار مرگ بر آمریکا کمتر به خطر می افتد!!!!

خواهر و برادر سکولارم من تو را ارجاع می دهم به تاریخ به من بگو وقتی مغول به ما حمله کرد و مثلا به ژاپن و عربستان حمله نکرد ما چه کار به کار کسی توی جهان داشتیم؟ کدام آرمانمان مزاحم کی بود که این طور ما را نسل کشی و غارت کردند؟

به من بگو وقتی دستمان را تا آسمان به نشانه بی  طرفی و تسلیم توی مناقشات جنگ جهانی بالا بردیم چهل درصد جمعیتمان به چه گناهی کشته شدند؟ ما بیشتر تلف شدیم یا عثمانی که یک تنه مقابل انگلیس و فرانسه و روسیه ایستاده بود؟

 خواهر و برادر سکولارم در تمام تاریخ ما سر راه تمدنها استعمارگرها جاه طلبها و جنگ افروزها نشسته بوده ایم و همیشه لگد شده ایم هر چه زبون تر بوده ایم بیشتر له شده ایم و الان اگر کسی شده باشیم و وقوی باشیم دیگر به ما نمی گویند سر راه نشسته اید ... راه را طوری احداث می کنند که دور ما طواف کند و  آسیبی به ما نرسد!

ببخشید که ما اینجا کشورمان را ساخته ایم شاید به قول مایکل مور از جنگ طلبیمان است که کشورمان را نزدیک مطامع تمام دست درازان تاریخ و جهان ساخته ایم

اما من از طرف جمهوری اسلامی ایران یک معذرت خواهی مفصل از تو می کنم از تو  خواهر و برادر سکولارم و از همه ارزشی ها و عرزشی ها و حزب اللهی های دیگر کشورم

باید این سر راه نشستن را این همه حمل بر آرمانها نمی کردیم و از روز اول اینها را شفاف بیان می کردیم باید ضمن مرگ بر آمریکا درباره تمام مذاکرات و نرمشهای قهرمانانه و غیر قهرمانانه ای که برای دفع شر این موجود از سر عایله مان کرده بودیم با شما خوب و متقن طوری که بپذیرید جرف می زدیم ...باید توضیح می دادیم که ما را نمی گذارند که آرام باشیم و ما مچبوریم بالاترین فناوریهای پیشرفته را در راه تسلیجات استخدام کنیم

تا شما تصور نکنید تمام عقب ماندگی ها ناشی از آرمانهاست

خیر نیست

ناشی از یکی "لای در " ماندگی در فرایند مدرنیته است 

. و ناشی از ژئوپلتیک ماست!سر راه نشسته ایم  لگد می خوریم از هر که می گذرد

  • سویدا

زینب کبری  برای این جور وقتهای ملت ما این شعر را گفته است:

یا هلالا لما استتم کمالا

غاله خسفه فأبدا غروبا

ما توهمت یا شقیق فؤادی

 کان هذا مقدرا مکتوبا

 گمانم نمی رسید روزی تصویر گوشت شقه شده با دنده های روبه آسمان  او را ببینم  همراه با  قرمزی هایی که  روزی ریه و قلب و جگرش بود. تنها جای سالمش آن دست بود...آن انگشتر ...حتی جای سالمش هم با گل و سوختگی تزئین شده بود. این آخرین پیام مردی بود....مردی که همین طوری غیر رسمی از روی محبوبیت نفر دوم یک ملت هشتاد ملیونی و طبق حساب کتاب دیگری نفر اول یک جمعیت دویست ملیونی بوده است. مردی که باز همین طوری غیر رسمی بر اساس برآمده از خواست اجتماعی اسمش کشف شده: " سیدالشهدای مقاومت" و اولین بار است با اسم گذاشتنهای بقیه مردم این همه موافقم.

این استعاره ای است از بلایی که سر ما در می آورند!

کشورم را دارند تکه پاره می فروشند!

کیش را می گویند که بیست و پنج ساله اجاره داده اند به چینی ها! و دیوار حاشا هم که بلند است. نماینده های مجلس هم از دوردست آواز در داده اند که نه حق ندارید....همین....این است راز حقوق مادام العمر و میلیاردی نماینده ها!

خزر را هم مخفیانه به روسیه دادند

چاههای نفت را هم داشتند با قراردادهای  جدید نفتی می دادند شل و بریتیش و اینها که نمی دانم چرا علنی نمی شود!

فقط همه جهان باید نگران اسم خلیج فارس باشند! که یک وقتی گفته نشود خلیج عربی!

  • سویدا

ما مردم یک روز صبح بیدار شدیم دیدیم همانهایی که تا دیروز چشممان به دستشان بود..که باهاشان نرمش می کردیم قهرمانانه و غیر قهرمانانه....که به روزی افتاده بودیم که چشممان به دهنشان بود....فاش رسمی گستاخ مرد بیابانگرد مجاهدی را زده اند که چهار دهه است ما خوابیم و او به جای ما بیدار است....اصلا یک جورهایی از خودمان داشت بدمان می آمد وقتی زدیم بیرون . زدیم به تشییعش که خودمان را اولا تبرئه کنیم و ثانیا اگر مرد باشیم جامعه را به کنش متقابلی وادار کنیم......حالا شب بیست و دوی بهمن فریاد می زنیم..ا....اکبر سلیمانی رهبر

  • سویدا

ماندگی از درماندگی بهتر است و درماندگی از لای در ماندگی

عقب ماندن و ابزار کار کم بازده داشتن و توی گل و کود کاشت و داشت ماندن و کم بهره از دانش روز ماندن بهتر است از افتادن به حال و روز در حال توسعه ای که هم رکود دارد چون کاسبی هایش واقعی نیست هم تورم چون نونش را توی خون ربا تریت کرده و به خورد بچه هایش داده 

و در حال توسعه توی برهوت بی مانع و حالا شاید بی راهنما بودن بهتر از وضعیت فعلی ماست ..درحال توسعه توی زندان در حال تنگ تر شدن! یعنی رکود و تورم و تحریم با هم!

ناخودآگاه جامعه لای در مانده پر از درد است. 

دیشب پسرم سطل آشغال را وسط آشپزخانه خالی کرد در اعتراض به این که چند ثانیه دیر تر از آنی که می خواسته لقمه برایش گرفته ام....هیچ مذاکره ای هم توی کتش نرفت ....دیدم زیادی شلوغ کرده گفتم یک تحکمی از خودم نشان داده باشم....آخ که چه دردی داشت این تحکم ناگهانی ام!

گذاشتمش توی اتاق و سریع برای این که فرصت نکند بیرون بیاید در را بستم ...با تمام زورم چند دقیقه در را نگه داشتم که بالاخره بچه از میان گریه این کلمات را به زبان آورد...انگوشتم انگوشتم

در را باز کردم و دیدم  و من و تحکمم و در ...انگشت ظریف بچه را لای در گذاشته ایم!

انگشتش تو رفته بود....چه دردی کشید بچه بیچاره ....چنان از درد ریز ریز و عمیق هق هق کرد که از حال رفت!

حالا ناخودآگاه من پر از درد است. ناخودآگاه رستمی که سهرابش را لای در گذاشته است. ناخودآگاه پدافند هوایی ای که بچه های خودش را به جای کروز زده

این ناخودآگاه جامعه ی گرفتار ماست ....جامعه ی لای در مانده

ای کاش ای کاش همانطور مثل صد سال پیش ...حالا نه صد سال پیش...صد و ده سال پیش "مانده" مانده بودیم .....عقب مانده مانده بودیم

این را آرمانطلبانه می گویم، مدتیست می گویم ...قبل از چشیدن درد لای درماندگی هم می گفتم... از روی بیچارگی نمی گویم

اما از روی بیچارگی هم جا دارد آدم بگوید!

------بعد نوشت:

چندی پیش با اسلامیک لفت آشنا شدم. بد نبود. بصائری به دست می داد. جارویی بود که اجازه میداد به جای هر بار خم شدن برای برداشتن آشغالی همه را با یک جارو از فاصله ای ایستاده، روبید .مثلا روضه پناهیان را به الیگارشی رانت خواری و فضای امنیتی و رد صلاحیتهای شورای نگهبان ..آره خوبی چپ اسلامی این بود که آدم را از غافلگیر شدن با خبرهای خام نجات میداد و تحلیل دست آدم میداد....میشد همه را به هم بافت....بافتنی کار زنانه ای است همانطور که چپ به قول خودشان مونث است. پس بنابراین حرف حسابی این است که باید با راست ازدواج کند ...یکی از زنان دائمی یا صیغه ای اش بشود و دائم به جانش قر بزند  و از او مطالبه کند و البته که به او تمکین کند یعنی درهای بهشت اندیشه و سخن پردازی و آرمانگرایی اش را به روی او بگشاید تا صاحب حرمسرا در آنها بچرد و تفریح کند و بعد از نه ماه هم یک ونگ ونگوی دیگر سر بر کند و به این ترتیب با چهارصد تا بچه ای که به جان این رحیمی بیچاره می اندازد که وقتی می رود اداره سر کچلش می خارد او را به راه  انسانیت و عیالواریت بیاورد و نگذارد خودکامگی و رفیق بازی و کباب و رباب های در داخل ساختار قدرت بلایی به سرش بیاورد که یهوکی دیدی کلا شد یکی جفت لنین !و شاه عباس و ....غیره...این را خیال می کنم علی هم در نهج البلاغه گفته است. علی جانم ندیدم گفته باشد حق راعی بر رعیت ولایت پذیری است. (داستان تنور امام صادق را البته یادم هست ولی.....) آنجایی را که من خواندم  علی جان نوشته بود  درست است که راعی را باید اطاعتش بکنند اما یادشان نرود که نصیحتش هم بکنند! این را حق راعی بر رعیت دیده بود... و انگار آدم تنها اینطوری می تواند چپ و راست را جفت کند. تنها راه بیرون رفتن از تناقض ضخیمی که بین حاکمیت و حفظ نظام  و آرمان طلبی و آزادی خواهی و به چالش کشیدن نظام می شود تصور کرد!

خلاصه بعد از مدتی با چپ اسلامی همراستا شدن روزی چپ اسلامی را لفت دادم ...یعنی بعضی بافتنی هایش خیلی زهوار در رفته بود. و آدم برای فکرش دنبال لباس خوب می گردد....

اما برهنگی این روزها ...رفتار کم مزه و کم افتخار آدم بزرگهای این روزها...آن شهادت عظیم و این سکوت سیاه...وآن دود و گل داغ که از آسمان بارید، دلم را برای چپ اسلامی تنگ می کند. و می آیم و خوشبختانه می بینم که این دخترک زیبا و شاعرانه تمام دوشیزگی اش را هنوز حفظ کرده و نه به عقد هیچ اپوزشنی در آمده و نه طور دیگری کسی را ارضا کرده

هنوز می شود از او خواستگاری کرد...مهریه اش عدالت طلبی است....درست است لباس سیاه این روزها به تن کرده و می گوید عزادارم ...اما ضمن عزاداری یتیم و بی سرپناه هم شده است ...دختر یتیم زودتر به شوهر دل می دهد!

  • سویدا

دلم برای غم فقدان تو تنگ شده است . برای غمی که ما را به دوستی تو بدهکار می کرد. ما را خوشه چین خرمن درو شده ی تو می کرد.کاش ما را گذاشته بودند که عزاداری تو را بکنیم ..بیست و دوی بهمن که شد چهلمت را با افتخار با حماسه با برنامه ی دقیق و دقیق تر شده برای انتقام تو برگزار کنیم ...نشد ...اولین کسی که نگذاشت که همگی دسته جمعی خودمان را تو بدانیم ..یا با تو بدانیم.....همان کسی بود که شهادت عظیم تو را امضا کرده بود...غیرتی است جل و علا روی دوستانش...ممکن است آنها را یک نظر نشان همه بدهد اما فقط یک نظرش برای همه محرم و نامحرم حلال است...بعد باید بپایی که سر می شکند دیوارش

اما ماتمهای دیگر که برگزار می شود.... و می آید و می رود یا شابد هم نرود به این آسانی ها ...ماتم تو هنوز باقی تر و بزرگتر است! هنوز می بینی این همه خاک که موشک بر سر ما کرده است شعله غم تو را در سینه ما نکشته است!

این که چیزی نیست! آرزو هم با لجاجت تمام خودش را از تک و تا نیانداخته است...

ما آرزو را هنوز داریم...آرزوی تو شدن را!

بگیر این دست بی صاحاب  دراز شده ما را ...عمر رسید ه است به چهل تا پس چرا ما چیزی نشدیم؟

  • سویدا