حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

دیشب دوستی قدم رنجه کرد و به میهمانی خانه ما آمد

دوستی که باسختی آمده بود تازه اهل این جور میهمانی هم نبود ..آن همه ظرف را شستند و از او که خسته بود بابت شبهای گذشته این خیلی گذشت بزرگی بود و بعد تند تند نشستیم به صحبت

دل گرفته بود از برنامه استادیوم آزادی و کاملا با او موافق بودم ...جمله ای که او به کار می برد در این مضمون بود که دین و سیاست را این طوری قاطی نکنید...خواهرانم به او می گفتند چاره ای نیست در همه جای دنیا قاطی است این دو مقوله و آنجا که به نظر جدا می آِید در واقع دین رسمی چیزی نیست که در معابد و کلیسا ها می گذرد ..همانی است که در حاکمیت و ادارات می گذرد...کلمات قانعش نکرد و با اینکه به گوینده شان بابت این گفتمان در دل آفرین گفتم به قانع نشدن او هم حق دادم

من هم با این برنامه مخالف بودم

در این شرایط اولویت با همدلی است نه با رجز خوانی و دوقطبی ها را پر رنگ تر کردن

راستش فکر می کنم دارند دستمان می اندازند

فکر می کنم همیشه داریم بدترینها را انتخاب می کنیم در بدترین زمانها

بدبختی بزرگ این است که انتقاد ها هم دارند تهییج و تشجیعمان می کنند ..ای کاش کمی از بافتهای به هم فشرده و هم سان خودمان بیرون می زدیم و با آنها که مخالفت جدی با عقیده ما دارند دوست و همدل می شدیم و بدون دعوا و با همراهی درکشان می کردیم

میترسم از جامعه ای که ساخته ایم می ترسم

توی بی آرتی از همان دم در که سوار می شد داد زد: خانم چادری برو کنار جا باز بشه....

نگاه کردم دیدم جز من و آن دیگری که سر اتوبوس مورد خطاب واقع شده کسی چادری نیست...اما این لحن داشت بیشتر از جا باز شدن مطالبه می کرد....

دیشب دوستم بیشتر توضیح داد که چطور باید جا باز کنیم

باید انتقادها را همدلانه بشنویم

باید مدام در صدد جواب دادن نباشیم

باید به جای گشتن دنبال عیبهای صد برابری در دشمنانمان موقعی که عیبی داریم خجالت بکشیم ازعیبمان

و من دیشب روزی ام از کل ماجرا همین خجالت ه شد

به من گفت چرا کتاب خاطرات سفیر را به دوستانت دادی این کتاب بسیار جانبدارانه است ....نکن هیچ وقت از این کارها نکن و من خیلی خجالت کشیدم....

اولویت با همدلی است و برای رسیدن به این همدلی باید کمی ...مثلا به اندازه چهل سال  و اندی خجالت بکشیم

و اما بعد

بسیار پریشان بودم به خاطر ناسا که گفته بود سی سال دیگر خاورمیانه لم یزرع است و ساکنانش آواره

یادم افتاده بود اگر ناسا می گوید حتما می داند چه می گوید چون در دهه 1920 به گواهی "خوشه های خشم" آمریکایی ها همین پدیده را تجربه کردند و ملیونی از شرق آمریکا چند هزار کیلومتر را با بدبختی به غرب آمریکا مهاجرت گردند و آنجا هم از گرسنگی و کمبود دستمزد و قانون "بازار وحشیانه آزاد" مردند

حداقل آنها غرب آمریکا را داشتند و برای مهاجرت روادید لازم نداشتند

ما و فرزندانمان چه کنیم ..همان کاری که روزولت کرد قانون حفاظت از خاک و سپاه حفظ محیط زیست ..منتهی باید از صحراهای عربستان شروع کنیم تا داخل ایران و چشمه های گرد و خاکش

...در همین اندیشه ها بودم که برادری گفت من هم داشتم مستندی آمریکایی می دیدم که می گفت اگر تولید گازهای گلخانه ای با همین شیب ادامه پیدا کند و کم نشود....حتی اگر زیادتر نشود (که بعید است)

تا بیست سال دیگر اقیانوسها چنان اسیدی می شوند که پلانکتونها از بین می روند و پلانکتون غیر از این که اول یک زنجیره غذایی مهم بشری است نود و پنج درصد اکسیژن زمین را تولید می کند...

و این به راستی یعنی انقراض 

  • سویدا

سوال مهمی است این سوال می تواند آرمانگراهای ایدهآلیست را بنشاند سر جایشان. انقلابی ها را از دگرگون کردن پاتیل جوشان کشورشان برحذر بدارد ..این سوال می تواند مردم را عینی و عملگرا بکند ...واللا خدا و پیغمبر هم مردمی را که ساده لوحی را از وجود خودشان پاک کنند دوست می دارند . کسی که ساده لوحها را خوب می خرد لنین و استالین و هیتلر و رهبر داعش و القاعده است.

آیا من ساده لوحم؟

کلمه ی مناسب تر برای عبارت ساده لوح همان خیال پرداز است ...

آیا من ساده لوح خیال پردازم؟

بیشترکه فکر می کنم شواهد پاتولوژیک بسیاری برای وجود نوع بدخیمی از خیال پردازی ساده لوحانه در من هست...

من به عینه می بینم که فلانی به درد من نمی اندیشد  و در بند خویش است اما بازهم به سمت دلسوزی برای خودم برمی انگیزانمش..کار را به جایی می ر سانم که برای آمدن و سرویس گرفتن از من بر من منت می گذارد

چرا 

چون برای همه واقعیتهای تلخ موجود با تخیلاتم زره ها و علاجها و پوششهایی درست می کنم ...

ساده لوحها خیلی هم سمج هستند و تنها با  قوه ی قهریه  می توانی مجبورشان کنی یک لحظه واقعیت را ببینند

ساده لوحها خیلی سم هستند

مردم تصمیم گرفته اند ما ساده لوحها را بیاندازند توی دریا 

اما از کجا که خودشان توی دام نوعی دیگر از ساده لوحی نیافتاده باشند؟

  • سویدا

امروز اول برج است باز هم نشسته ایم دور هم به خون دل خوردن

اینبار به چشم مزدور بیگانه نگاهم می کنند رسما ...قبل از این هم بهتر نبوده اوضاعم اما نه به این محکمی 

البته که نمی توانم خودم را تبرئه کنم و اینجا بیهوده ترین کار همین است که بخواهی آرمانهای انقلابت را علی اصغر وار سر دست بگیری تا همانها هم از تیرها در امان نباشند

البته که نه تو و نه رهبرانت نمی توانید خودتان را کنار بکشید و بسنده کنید به این که ما در فکر های بلندمان فرداهای بهتری در نظر داشتیم اما ببخشید که نشد...

مساله این است که انقدر چشمها و گوشها از ایران اینترنشال پر است که نمی بینیم بیخ گوشمان برای بوتاکس و دندان از ینگه دنیا می آیند اینجا

و نمی فهمیم دید اقتصادی به مساله بیمه سلامت نداریم

ای کاش می توانستم کتاب اوباما را برای شان حجت کنم ...

ای کاش به جای تحلیلهای دیگران کمی همین کتاب اوباما را می خواندند ....از فرط شباهت اوضاع آمریکا به ایران 

از فرط وخامت رکودی که در آمریکا رخ داد و در جهان به بهانه های مختلف جلوه کرد و با پتک تحریم و تنش کشور سر به راه من را تقص جهان معرفی کرد تا بتواند این راحت نشستن ما را برآشوبد 

کاش بهانه هسته ای را می شکافتند تا به کنه ش برسند 

مساله رکود جهانی است و علتش میل بشر مدرن به تولید نکردن و مصرف کردن است

اقتصاد جهان به خاطر سرمایه داری سرطان گرفته است و ما که جای حساس این پیکره هستیم ...ای بسا مغزش یا قلبش ....بیشتر تیر می کشیم

آرمانهایمان ؟ کشورگشایی مان؟ آرزوی جهان شمول کردن ایده هایمان؟  حاشا و کلا

مگر در برادران کارامازوف نخواندی که نان و آزادی و جهان شمول شدن سه رکن اصلی جهانند و همگان به دنبالش هستند...کیست که نیست؟

به راستی از روی آنچه در کتابها خوانده ام دربحبوحه انقلابها ....رویارویی نفس گیر به صرف مرگ و خون در پیش است 

خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنیم ....من را خواهند زد

  • سویدا

سلام

بالاخره هوووم فکر می کنم دغدغه های گوشت آب کنم تمام شد. یک ماه بیشتر است که خواب و خوراکم و همه ی فکر و ذکرم درگیر پیدا کردن کسی است که جای خودم بگذارم توی خانه و بیایم بیرون

فکر دور و دراز زیادی کرده ام و اولین ها هم رها کردن کار بوده است و ثمره اش شده است این که دلایل بیشتری برای سر شغلم ماندن داشته باشم 

اولی اش این که خیال می کنم این راه را به خودم نیامده ام و جزو مقدراتم بوده است ..آیا لازم است یکبار دیگر قصه اش را مرور کنم تا جای پای تقدیر را به خودم نشان بدهم...این که توی اخبار شنیدم فلان روز آزمون استخدامی است؛ یا این که قبلش توی همین جا نوشته بودم امسال زمین های پشت باغ را شخم خواهم زد و بیل و کلنگ ها را صیقل خواهم انداخت؟ سال نود و چهار بود باز هم" از آنجا که افتد و دانی" دوتا دوتا جواب آزمایشهایم مثبت شده بود..هم آزمون را با رتبه دو پاس کرده بودم هم بتا مثبت شده بود..مثل هفت سال قبلش که هم کنکور را هم برای اولین بار بتا را با رتبه خوب پاس می کردم....یا این که خانه مان را نزدیک این اداره خریده بودیم یا.....اووووه رها کنم

دومی اش این که حتی اگر این ها تماما انعکاس اراده و اختیار خودم باشد و نه مقدرات ..امروز که کمتر کسی داوطلب اینجا جای من نشستن و حقوق حداقلی گرفتن و سر و کله زدن با ارباب رجوع و با کارمندهای ادارات دیگر و راه انداختن کارها از لابلای هزارتوی بروگراسی و بی سوادی و ... است ؛ امروز که درصد قابل توجهی از همکارانم از میدان به در شده اند و رها کرده اند یا به هوای ممالک دیگر و یا مشاغل دیگر ...امروز می توانم در ماندن اینجا پای یک نوع مسئولیت اجتماعی را هم وسط بکشم

و سومی که از همه شخصی تر و یواشکی تر است این که 

بیرون زدن و دیدن آفتاب اول وقت و تناول نسیم صبح و مهلت پیاده روی و برقرار کردن نظم در امورات خانه 

داشتن مهلتی برای تامل برای ذخیره کردن چیزی تنها برای خودم ...چیزی که وقتی بچه ها بزرگ شدند و از من دور شدند من را تعریف کند ....

و حالا که در حق امثال من ممکن است  داوری های سختی روا بدارند 

چهارمی این که ...برای پیگیری رویاهایی که شغل تمام وقت خانواده داری مجالش را از من گرفته اند

...

به این دلایل آمده ام سر کار و نشسته ام این چیزها را می نویسم

و در دلم جوش و خروش شدن همانقدر برقرار است که در دل موجهای دریای خزر 

با می گذرد ..دنیا می گذرد....نه غم می ماند و نه شادی.... همانقدر آمیخته شده ام که خون در نسوج زنده ها 

 شمارنده ی ایام عمر نزدیک شدنم به مرز چهل را  خبر می دهد . آبی از آینده ام به سوی این روزها جاری شده که چسب بین من و متعلقات را سست می کند ...تلاشش برای کندن دلم از بچه ها هم می رسد به این که محکم تر دوستشان داشته باشم و گاهی هم نگاهی به فردایشان بیاندازم  و همزمان دستهای محکم گره شده ام دورشان را شل کنم و هلشان بدهم به سوی سرنوشت

و با این همه

امید وارم خاطر آن از همه عزیزترین را از خودم نرنجانم و محض گل رویش گاهی نفسی کلامی قدمی در من بشکفد

اللهم هوای همه چیز را داشته باش

  • سویدا

نادر بود اگر نایاب نبود

دوستش داشتم و غم زیادی بابت از دست دادنش متحمل می شوم

حالا نادر از کسانی که متوهم و نظریه پرداز توطیه می خواندندش از جهان آنها جدا می شود از همانهایی که اموال پدری و مادری اش را ده سال بعد از انقلاب مصادره کردند....از همه شان جدا شد

اما  جدایی از نادر برای آن حقدارانی که او مداقعشان بود چه سخت است 

می خواهم به سراغش بروم و بگویم

جطور می شود تو شد

چطور می شود حق را شناخت و برایش هجرت و جهاد کرد و علی رغم جفاها از جا در نرفت

چطور می شود تا دم مرگ محقق بود

چطور می شود روز 27 ماه رمضان روز تجافی از دار غرور از دنیا رفت

جطور می شود روز قدس آسمانی شد

مبارک ..شهادتت مبارک ...بگذار مظلوم باشی و درباره ترورت با دهانهای کج صحبت کنند ...بگذار نادر باشی

وقتی از تو پرسیدند چرا مثل همه انقلابی هایی که توی ذوقشان خورد و از این جریان منصرف شدند ...تو هنوز این طرف ایستاده ای.....گفتی خوب این هم جزو مسیرر بود

یک  مسیر تو می گویی هزار تا از خط و شکن چهره و ابروت می ریزد

انقلابی هم اگر باشم خوب است مثل ابوذر  انقلابی باشم

جدایی از نادر جدایی از ابوذر است

بعد نوشت

رفتم معراج ..به آن شلوغی که می شایست نبود ...

اما سخنان زینب مهنا همسرش خیلی خوب بود کاملا درباره فعالیتهای نادر 

و به زبان انگلیسی

  • سویدا

شب ۲۳ خیلی مهم است...امروزه می گویند .سم ....شب ۲۳ سمّ اصل است.

از وقتی زندگی پس از زندگی را نشسته ام دیده ام قبل از اینکه اشاره ها برای ایمان به غیب را با جدیت دنبال کنم این را فهمیده ام که دعا اثر دارد....یعنی اصلا دعا عجب سمّی است....سمّ کشنده و زنده کننده

اینطوری که بوی ایمان توی دماغم می آید همه ترسها و شبهه ها پر می کشند

حالا مذاکره با خدا می چسبد

الهی به حق ایمانی که در جانها زنده می شود برسان صیحه شب 23 را

مذاکره به نتیجه نرسید 

خوابم برد اینجاهاش که رسید

  • سویدا

ماه شیرین لقا ماه شب چهارده هم وارد مهمانی شد. دیشب خانه ی غریبه ترین کسی که برایم ممکن بود مهمان بودم اما مثل یک دوست سی ساله بغلم کرد و گفت سعادتی بود بر ما وارد شدید....تنم و دلم لرزید ....خیلی طنین داشت جملاتی که در خوب دانستن ما به کار می برد

 دوست بلاگی ام پیچک هوس شهادت ‌کرده جخ حامله هم هست که این می کنه یه ویارانه ی عیارانه

اما هوا بدجوری به لطافت باران و نورهای چشمک زن اسمان آراسته است هر صاحب حیاتی آرزوی نمردن می کند آرزوی شهید شدن

اما بعد

فردا رسما نه ماه مرخصی تمام میشود و باید برگردم اداره

عمه بچه ها خودش بچه کوچک دارد و عذرمیخواهد  که نمی تواند مثل گذشته یاریم کند و من فکری باید بکنم

مثلا به چند جا بسپارم

دستمزد پرستار را ساعتی بیست تومن یا روزی صد و بیست تومن اعلام کنم 

سراغ اولین پرستارم بروم و به یاد بیاورم چرا از دستش راضی نبودم و .....

همه را رها کن شبهای به این مهمی

میروم سراغ دعا....نماز امام جواد هم گفته اند....

  • سویدا

از خودم در این ایام راضی نیستم

هم کندم در حرکت به سوی خدا هم کم یادش می کنم

جخ به آدمهای خودساخته و درجه دار در قرب خدا حسودی و بخل هم دارم

همه اینها با  دعا حل میشه.؟

خیلی دست خالیم و اجل نزدیکه

الهی چه کنم؟

  • سویدا

زن برادرم را شهادت آن طلبه ی اصلانی به شور شیدایی زده  و زنهای همه برادران طلبه ام در هرجای این خاک همچنین اند

نه معیشت ی دارند که طلبگی است و جیفه ای که نان ماه را هم نمی رساند و تازه اجازه کارکردن هم ندارند و الا که برادرم مهندس برق خوش استعدادی است

نه حرمتی که عوام مدام میگویند آخوندها سبب ویرانیها و نابسامانیهایند

حالا فقط خوش دارند که شاید به همین سبب خریدنی تر از صنفهای معیشت دارو آبرو دار مردم اند

آرزوی شهادت هم از دلم که نه ولی از سرم پریده بود .ما کجا و طوبا کجا

هم تنها گریه کن آمد دوباره زنگ خانه ی دلم را زد

هم امام رضایی که توی صحن حرمش هم ژتون غذای حضرتی میدهند هم کلید در باغ شهادتهای حسرتی

بعد نوشت....

هنوز دارم کتاب اوباما را میخوانم خواندنش را به همه و خصوصا هرکسی که مرگ برآمریکا گفته است و میگوید 

به هرپناهیانی که سحرها  سیاسی معرفتی بحث میکند توی شبکه افق

به هر ظهیربن قینی که ناگهان آماده میسود جزک ۳۱۳ تای معهود باشد

به هر نامزد انتحابات ریاست جمهوری ای توصیه میکنم

اگر حال نداشتید این چندهزار صفحه را بخوانید از من داشته باشیدکه به واسطه سبستم مالیمان هرگز مرگ بر آمریکا گه نگفته ایم هیچ

همبیشه سر سفره ی نجسش نشسته بوده ایم

  • سویدا

توی دعا نوشته بعد از یک عالمه حاجت دینی و دنیایی و آفاقی وانفسی بزرگ

که خدایا من اینها رو از روی کوچیکی خودم ،بزرگ شمرده ام اما برای تو که کاری نداره 

  • سویدا