حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

هنوز شوری که یکجا جمع کردم و با آن سر بچه بیچاره فریاد کوبیدم در من فروکش نکرده است که شرم هم به این منظره طوفانی جلوه های ویژه هدیه می کند! 

شرم کسی که چون تماسش را پاسخ نداده از همکاریش نا امید شده اند و کار را خودشان برده اند جلو! 

شرم کسی که اشکهای پسر بچه ترسیده ی خوابزده ی کوچک را خودش باعث شده!

شرم کسی که لباس اناری شده به تن بچه اش می پوشاند!

شرم کسی که وقتی برای دفاع از دانشمندان ایرانی آغاز سخن می کند ناچار می شود اقرار کند همه چیزمان به بقراط و جالینوس و افلاطون و ارسطو منتهی شده!

شرم کسی که در برابر ش تمام جلوه های خشن نظام سرمایه داری می رقصند و خودش خوب می داند جز در این مملکت الکی مثلا اسلامی شده هیچ جا یک شبه مال مردم که ناموس حکومت است در کمال صلح و بدون در شدن ترقه ای ، این طوری نمی ترکد و به یک پنجم ارزش خودش نمی رسد!

ما را باید چه شود تا منفجر شویم؟

آیا منفجر نشدیم که به قول بی بی سی هزار و پانصد یا حالا به قول بیست و سی پانصد نفرمان در یکی دو روز توی خون و آتش پاره پاره شدند!

چه اشکی توی چشم من جوشید که خب خدا را شکر رهبر اکثرشان را شهید اعلام کرد و دیه و خسارتها را می خواهد بپردازد!

ای مملکت به فنا رفته ای گردانندگان خائن امور ...تا کی اینگونه باشد که شما جر بدهید ما بدوزیم و دوخته شویم؟

جنایات شما روی نظام سرمایه داری را و روی تمام جنایتهایی را که در جنگ جهانی رخ داد سفید کرده است!

شما مثل مرگ خاموش ما را گرفتید!

 و بعد از این اگر توسط شما امام زمان هم دستگیر بشود ما نمی توانیم هیچ کاری بکنیم

شما ظهور امام زمان را خیلی عقب انداختید!

  • سویدا

گرهی افتاده است در کارم در کاری که با یهودای اسخریوطی همکاری داشتم تویش در پروژه ی حائل گذاری یا حائل برداری میان انسان و دلش در پروژه ی دل. باز آخر توی کوچه بازار اورشلیم همزمانی کرده بودم با عیسای ناصری با اراذل پیغمبر گریز و استعمارگران رومی بت پرست.

همانها که در جاده ی نائین که بتشان را به معبد می بردند برخورد کردند با زنده کردن مرده ای توسط مسیح . هنگام که مرده از روی اماری برخواست بت از بالا به پائین در افتاد!

باید فاطمه را قانع می کردم که رسد آدمی به جایی که هر چی خدا سعی می کند او را ببیند و ببینانند چشم به کوری و دل به گره می اندازد! 

باید فاطمه را قانع می کردم که عیسای دوست داشتنی که می شد برایش گریست و به خاطرش به پا خواست بر صلیب می رفت و مردم جز کمی گریه کاری ازشان بر نمی آمد. چون دلها چنان اسیر تمسک به مرامهای سفت و سخت شده و در سیمان تپیده ی "کهانت"  شده بود که رومی ها را بر او رقت می آمد اما اینان را نه!

عیسا چه زیبا  تمثالی از رحمت ناب بود! نسیمی بود و زلف بر باد داده ای بود و رهروی بود....هرگز در جایی ساکن نبود...راه می رفت و راه می برد...برای سنگسار کردن گناهکاری روی زمین خط می کشید و یا علی سنگسار! کسی که گناه نکرده است بیاید در این آینه بنگرد و اولین سنگ را بیاندازد! و این طور همه را به هم وامی گذاشت!

اینها به کنار چیزی که آدم را دچار وحشت می کند نه مرده های کفن پوشی که زنده شدند و نه شلاقهای خون زده ای که بر تن عیسا و شبیه عیسا فرود آوردند که این اجتناب اسخریوطی از خوردن ماهی سفره ی ایمان است! این اتفاقی است که برای همه ممکن است پبش بیاید!

مخصوصا اگر  بودن به چیزی بیش از لبخند زدن و نشستن و تسبیح به دست گرفتن نیاز داشته باشد. مخصوصا اگر حین بودنت مجبور باشی تند تند کار کنی از این رشته علمی به آن نمایشگاه عملی از این بازاریابی به آن تولیدی از این تربیت فرزند به آن حفظ سوره مدام در تلاطم و رفت و آمد باشی ...بودنت کار پیچیده ای می شود و با ایمان بودن خصوصا وقتی هوا سرد است و سوز آور و بادها مخالفند! کوه می خواهد و طاقت انبوه

و این چیزی است که باید بیاندیشیم : چه می شود که خدا این  و آن را به برخی می دهد و به بسیاری نه!

  • سویدا

صبح شد . دوباره رو به قبله ، پشت به قبله : وضو گرفته ،دست و رو نشسته ، دست و رو شسته، آرایش کرده، دور هم نشستیم. سازمان را روشن کردیم و اندکی برای آلودگی هوا، قدری جهت آبگرفتگی آبادان و تا حدودی برای مناطق سیل زده جنوب و زلزله زده غرب، متاسف شدیم. و به این حقیقت معترف شدیم که این مردم بیچاره خیری از بودن با ما نبرده اند. اولش به جنگ و ویرانی و محرومیت...آن هم با این همه ثروتی که از این خطه جابجا می کنند و بعدش هم حالا این شرایط ده سال اخیر از ریز گرد و آّب گرفتگی تا سیل اساسی ...الهی ...آه

و به خودمان گفتیم ما هیچ درباره اینها نمی دانیم و افسوس خوردنمان هم باد هواست و تا جای آنها نباشیم زجرشان را اندکی احساس نمی کنیم و بعد زبان گشودیم به گله ....از مسئولان کم حیایی که این همه وقت از مصاحبه کردن و برنامه درست کردن برای شبکه خبر دست برنداشته اند از رئیس هلال احمری که توی جاده بلژیک گرفته اندش و از خیلی چیزهای دیگر

نگاهم به خودم افتاد که رویای شیرین خانه سه خوابه توی سرم افتاده و دیدم به من بگویند از وامی که میگیری بیا خرج زلزله زده و سیل زده بکن اصلا بی برو برگرد جوابم منفی است: حاشا که این تاسفها قرار باشد روی چیزی که این روزها این همه به تقلایم انداخته اثر بگذارد! و نتیجه می شود این که مجبوری بابت بودنت و سیستمهای سازمان را روشن کردنت و رو یا حالا پشت به قبله نشستنت و خیلی چیزهای دیگر از صندوق همه عواطف بشری اندوه وام بگیری و قسط نچ نچ متاسفانه ات را که پرداختی نیم نگاهی به طاق آسمان بیاندازی و بگویی از این انقلاب و نهضت که چیزی بر نیامد زمان آن یکی نهضت اصل کاری چه خواهد شد؟

و طبق تعالیم به این فکر کنی که آن روز اگر باشی چه کاره ای این طرفی یا آن طرفی....گوش به حرف بده و ولایتی یا طاغی و باغی یا ...

و به این فکر  کنی که مطیع بودن در آن روز نیاز به چی دارد و بعد دلهره بیافتد به جانت که اگر آقا خواست بکشد نکند کاتولیک تر از پاپ بشوی یا اخلاق مانعت بشود! یا اگر حین برقراری حکومتش ظاهرا ظلمی روا شد و عده ای  قومی ملتی ...تار و مار شدند و بناهایی و تمدنی و دنیایی ویران شد...آن وقت ماندن با آقا سخت شد و پیچیده شد و تناقض در تناقض گره بر افکارت انداخت ...جز این که انکار کنی که این آقا واقعی نیست یا اصلا آقای واقعی ای وجود ندارد و یا از آن بدتر آقای واقعی به درد نمی خورد و یا از آن بدتر ارباب عالم را هم باید ازش سرپیچید و به سرنوشت فرعون مبتلا شد....

آری چنین است ..هر کس نتواند پیچیدگیهای زمان ظهور را تصور کند هیچ از تاریخ  ایمان و آرمانگرایی و انقلابی گری و کلا تاریخ دل و دلدادگی بشر نمی داند!

یا ایها المزمل ....قم الیل الا قلیلا  نصفه اوانقص منه قلیلا او زد علیه و رتل القرآن ترتیلا...انا سنلقی علیک قولا ثقیلا

......

علم ان لن تحصوه فتاب علیکم فاقرئو ما تیسر من القرآن

-------------------------------------------

بعد نوشت: برای عده ای مطلقا این دغدغه مطرح نیست که آیا بعد آقا مطیع خواهم بود یا نه! اصلا برایشان خنده دار است کسی این همه ور بزند تا بگوید حتی وقتی همه ندبه ها و عویل وبکاها منجر به دوران طلایی تاریخ بشریت شد ، هنوز تناقض پیش خواهد آمد. اما اینجاست که بعید است شنوندگان نفهمند ترسیده است که مشکلات جاری مملکت نه تقصیر انقلاب باشد و نه تقصیر رهبران انقلاب و ترسیده اگر روزی به حسابها برسند همین خود عامی سیاهی لشکر بیگناهش به خاطر خیلی از کارهایی کرده و از آن بیشتر به خاطر خیلی از کارهایی که نکرده  مسئول شناخته می شود و گرفتار است!

این مطالب را  نوشته ام تا بگویم آحاد ملت نقشی به بزرگی و حجیمی و سنگینی رهبران دارند برای همین این قول ثقیل است و به ناشئه لیل احتیاج دارد هر چند که خوب احصاء نخواهد شد!

  • سویدا

دلم خیلی می خواد خونه رو عوض کنیم و بریم یه خونه ای که دیده ام بگیریم....قیمت دوتاش تقریبا برابره....اما افسوس 

یادم نمیاد توی دنیا از چیزای صرفا مادی چیزی رو این همه دلم خواسته باشه....اصلا یادم نمیاد از چیزای صرفا مادی چیزی نصف این همه آرزو در من انگیخته باشه

ولی یه چیز صرفا مادی هست (صرفا مادی یعنی جنبه معنوی یا نداره یا کمه جنبه معنویش) که خیلی دلم می خواد و به دست آوردنش هم اصلا سخت نیست اما آقامون همراهی نمی کنه و اشکمو در میاره

این آرزو را نوشتم تا توی آب بندازم بلکی برآورده بشه...طبق یه سنت قدیمی

و آبی روون تر و در عین حال خصوصی تر از اینجا گیر نیاوردم

برای انگیزه ها و آرزوهای من کسی انگیزه داره دعا کنه؟

کاش آقامون بیاد و ببینه 

......................................................

بعضی وقتها فکر می کنم دارم خواب می بینم!

همه مانعی که جلوی تصمیمم احساس می کردم مخالفت شریکم بود! شریک زندگانیوخ به قول "قصر شیرین" فیلم قشنگی که تازگیها دیده ام و بعد مدتها که فیلم قشنگی پیدا نمی شد ببینم!

شریک کاملا نرم شده و همراه

حالا دلهره است و تردید که به جان خودم افتاده اما ...سعی می کنم تردیدها نظرم را برنگردانند!

به امید خدا....افتاده ام به دلبری از خدا ....که نگذارد تصمیم غلط بگیریم و تصمیم درستمان را هم درست یاری کند که اجرا کنیم.

دنیا چیز خوبی است ....خیلیی خوب تر و ناب تر از آخرت است به واسطه این که دنیا محل اختیار است ولی آخرت صرفا محل اختبار است! دنیا خیلی مهم است باید برایش تلاش کنیم اما طوری که خدا فکر کند داریم برای رضای او تلاش می کنیم و برای آخرتمان توی لیست نمرات انضباط و اخلاق و اینها چیزهایی در نظر بگیرد...

  • سویدا

یه همکار داشتیم خیلی حضورش احساس می شد..همیشه توی آبدارخونه یه قابلمه روی بار داشت و بقیه رو مهمون می کرد شده با دو تا سیب زمینی آب پز...نزدیک شب یلدا تخمه و آجیل می فروخت ...سیب زمینی و پیاز می فروخت...حضورش فعال بود

با حضور فعالش سر از کاری که عرف زیاد خوشش نمیاد در آورده بود! رفته بود و زن دوم گرفته بود...اما هر چی در می آورد یا خرج زن اول می کرد یا خرج زن دوم یا باجناغ یا برادر زن یا بچه باجناغ ..... خودشم که بچه دار نشده بود!  با تمام زحمتهایی که می کشید نه خونه داشت نه ماشین ...اصلا هیچی از خودش نداشت جز مهربونی!

فامیلیش ساعدی بود اما وقتی یکی از همکارها با اون تشابه اسمی پیدا کرد فامیلیش رو هم واگذار کرد و به پسوند بسنده کرد! "مهربان"

آقای مهربان پای همه زندگیش امضای خودش رو گذاشت...همه رو نمک گیر کرد و یه روز که وارد اداره شدیم دیدیم در و دیوار پر از آقای مهربانه... اون وقت بود که خبر رسید مهربان مرده.....ئه این که همین دیروز داشت نظافت می کرد و چای می داد و برای تخمه بازاریابی می کرد!

همین دیروز برای اون آقای کارتن خوابی که  به فرزندی قبولش کرده بود غذا می برد! 

کاش پیداش می کردیم اون پسرخونده ی کارتن خواب رو....نفری یک روز هم که مهمونش کنیم براش یک سال غذا میشه!

  • سویدا

بچه ها دعا کنین ما خیییلی پیشرفت نکنیم...دعا کنین سند چشم انداز بیست ساله محقق نشه ...نه تا چهارده صفر چهار که تا چهارده بیست و چهارده چهل هم محقق نشه

برای این که به استناد تاریخ هر کشوری قدرت گرفته شده و خری شده برای خودش به طور طبیعی به همسایه های ضعیفش ظلم کرده! اگر خرش خیلی قوی بوده که کلا به سراسر گیتی ستم کرده...

اولش فکر می کردم خب آمریکا و انگلیس و فرانسه و استعمارگرهای کهنه و نوی جهان، خدا و پیغمبر و جهان آخرت سرشون نمیشده که این طور کرده اند:

که از شرق تا غرب عالم را یا رسما چپاول کرده اند یا یواشکی

اما بعد با خواندن دیوید فرامکین احساس کردم هر کشوری دستش برسد و  چپاول نکند تنها راه را برای چپاول دیگرانی که دستهایشان دراز شده است بازتر گذاشته است و با این حساب، حساب ما هم با ملتهایی که از ما ضعیفترند و با ما بیعت کرده اند اصلا پاک نیست! شاهدش این کنسولگری های خاکستر شده ایران در عراق!

اما بعد وااای از شر آنچه ظالمان در زمین می کنند

فرامکین برو و بیاهایی را که لاشخور وار روی سر امپراطوری عثمانی شکل گرفته با جزئیات ریز برملا کرده و گاه به گاه طوری ریشخند کرده فلان دیپلمات مذاکره کننده را که انگار از منافع ملی شخص فرامکین چیزی کسر شده وقتی فلان ابرقدرت لاشخور نتوانسته لقمه چرب تری از جنازه خاورمیانه پاره کند!

وااای که ظالمین، همین پیشرفت کرده ها، کشورهای جهان اول، در عین حال که مدیون علم و نظم و این چیزها هستند چقدر بیشتر و پیشتر از آن مدیون لاشخوریت شان جنگ افروزیشان و خونهای بیگناهی که پایمال کردند هستند!  و اساسا اگر آن چپاولها نبود راه بر ترقیهای بعدی برشان بسته می شد. غرب روحش را به شیطان فروخته است و شیطان بهترین کالایی که در ازای روح می توانسته به وی بخشیده: پیشرفت در این جهان!

اما از همه گزنده تر عبرتی که از این تاریخ خوانی گرفته می شود این است که پشت همه کشتارهای ظاهرا ایدئولوژیک، ظاهرا نژادپرستانه و ظاهرا مربوط به عقاید هم همان جریان سرطانی منافع خوابیده است.

در جنگ جهانی اول به قدری نگران رفاقت صهیونیسم با آلمانی ها بودند که از ترس آنها به صهیونیستها وعده های مکرر درباره فلسطین می دادند و خود آلمان هرازگاهی مدافع یهودیان بود...تنها بیست سال بعد آلمان متهم شد به سوزاندن شش ملیون یهودی 

آنهم به علت نژادپرستی ....سوال اینجاست اگر واقعا این اتفاق افتاده باشد پیشینه بیست سال برایش خیلی کمتر از آنی است که انگ نژاد پرستی را خوب بپذیرد!

نتیجه کلی این که همه اش بازی است توپ بازی بین آدمهایی که خود را فرابشری می دانند و توی مذاکرات نقش خدا را برای جوامع بازی می کنند

بیچاره ملتهای ضعیف

و بیچاره تر ملتهای قوی!

  • سویدا

شب که جدی شد ...سرد به اندازه ای که جا داشت! ساکت و خواب گرفته تا حدی که ممکن بود و تاریک طوری که همه بارهای اضافه روز را خالی می کردی یک گوشه ای...تو ماندی لخت و رها و دردی که تازه توی عمق شب کاملتر احساسش می کردی!درد گردی که هاله اش همه چیز را گرفته بود....اگر هزارها میلیاردی که آتش گرفت،اگر جانهایی که از دست رفت اگر ترس سیاهی که سایه انداخت فراموش بشود بالاخره ....اما از دست رفتن ایمان مردم دردش آنقدر زیاد هست که چشمهای پابماه....چشمهایی که افق را می پاید برای سواری در راه ....اشک زایمان کنند مدام

  • سویدا

رمان بسیار پرچاذبه -زیبا -رمانتیک و آموزنده!  و البته  تا حد سریالهای ایرانی هپی اند و به نحوی شدیدا کمدیک! تلخ و خوشمزه...من بودم  صد صفحه آخرش را نمی نوشتم!

بخوانید اگر می خواهید شوهرهای خودتان را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید شوهرهای مردم را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید زنهایتان را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید زنهای مردم را برای خودتان نگه بدارید و اگر می خواهید درباره اجتماعی که توی آن حجاب نیست و شراب هست چیزهای بیشتری بدانید و اگر می خواهید قرن نوزدهم را در فرانسه بهتر بشناسید و اگر می خواهید بدانید که چرک و گوهرهای قدیمی کجا هستند

بالزاک چندی در مورد هنر آفرینی "والری" سخن می گوید. کسی که با حرکات و شیوه های دلفریب و سخنان غماز و خنجری که توی مو می گذارد و غنچه ای که توی چاک سینه  در یک مجلس دل و دین و اساس و بنیاد زندگی چهار نفر را بر هم می زند و طوری که ندانند هر چهار نفر را پنهان از همدیگر ارضا می کند و در بحبوحه این چالاکی فلسفه اش را جار می زند: زن پاکدامن سر می برد و زن هرزه مو می تراشد!

همان طور که دلیله  در خوابگاه موی شمشون را تراشید و به پایش افتاد ...اما آن دوشیزه شجاع ...سر از تن هم خواب خود جدا کرد!

و این طوری ها می شود که آدم ها کم کم به فکر تاسیس دانشکده علوم و فنون دلبری می افتند تا بتوانند زنها را جهت نگهداری از شوهرهایشان آموزش لوندی بدهند و زخمهای طاعونی را که خصوصا در عصر رمانتیکها شیره اجتماع بورژوای فرانسوی را می مکید مرهم بنهند! پیش از این از امیل زولا منتقد بالزاک خوانده بودم : نانا 

اگر یکی دوتا رمان در این حیطه خوانده بودم به خودم اجازه قضاوت نمی دادم اما الان با خواندن حداقل صد تا رمان که همه جریانات عشقیش کم و بیش حاکی از روابطی است که در آن مردهای زندار معشوقهایی دارند که تمام توان مالی و هوشی و سیاسی شان را به کار می گیرند که معشوقشان را بنشانند سر جای خودش و تنها برای خودشان نگهش دارند و از آن طرف هم زنهای جوان خوشگلی که به ازدواج با کسی  جای پدر یا پدربزرگشان تن می دهند و فاسقهایی برای خودشان دارند که علنی حق خودشان می دانند این را 

به من ثابت شد اسلام با پیش کشیدن ازدواج موفت و تعدد زوجات تنها در صدد این برآمده است که واقعیت موجود را به انقیاد حقیقت لم یزل در بیاورد و نه برعکس ..یعنی این که تعدد زن هست و کاریش نمی شود کرد همیشه و در همه جوامع بوده و خواهد بود فقط مهار و چهارچوب تبعیت پذیر بر آن وضع کرده است اسلام و اگر از زن خواسته توی هر بستر عوض کردن حداقل سه ماه صبر کند کاریست که می دانسته زن می تواند و الا نمی خواست ازش!

  • سویدا

خدا ما را بکش قیمه قیمه کن بریز توی زودپز بخارپز کن جزغاله کن ریز ریز کن...این منیتمان بپرد

با این حال

خدایا بخاطر همین منیت که با ما همراه کردی شکرت ...چه غوغا ها و سوداها که این منیت در جهان بر نیانگیخته!

چه تراوشها چه عشقها شورها نشاطها .....

خدایا تو که کشتی ما را  تا چیزی به شعورمون اضافه کنی....همچین اضافه شد نشد که باز  هر چی توی این بساط زده بودیم به یه سوز کفر از سرمون پرید و موندیم خمار!

ای خدای معتادها عیارها رندها پاپتی ها تو هوای ما را داشته باش! خدای دانایان و پرهیزگاران و صالحان بذار هوای همونها را داشته باشد!

  • سویدا

قدرتمند بشو و قواعد بازی ای را که در آن وارد می شوی بیاموز تا نه مثل لوسین شوی نه مثل داوید .نه مثل لوسین که او را به مدد ذوق و نبوغش بازی دادند و سوار بال شاعرانگی و زیبایی ظاهری اش کردند و بعد از زور بی چیزی یعنی نداشتن قدرت و بلد نبودن بازی محکم از بلندی پرتابش کردند و خطاهای خودش که دسیسه چینان با نفوذ در آنها او را ناکام میگذاشتند کاری با او کرد که عاقبت در میان خودکشی و خودفروشی مجبور به انتخاب شد.

و نه مثل داوید که با تمام نبوغ علمی و پشتکار و درستکاریش بازی خورد و البته که به نتیجه رساندن حرکتش به حدی با دسیسه های پیچیده همراه شده بود که ذاتا راهی جز تسلیم نداشت. اما از آنجا که داوید  کمتر از لوسین اوج گرفت شرایط خطیر برای او همانا انتخاب بین زندان و قرض و یا از دست دادن حقوق مالکیت کارش بود.

کتاب مطولی بود و بالاخره تمام شد یک ماه شد که این کتاب راا گرفته ام.

کتاب باشکوهی که اگر اسم بالزاک رویش نبود تمامش نمیکردم.ترجمه افتضاح و نثر گندیده بود.

اما مسلما این کتاب من را وارد دنیای واقعیت اقتصاد اجتماع و علم و فناوری کرده است. چه جان کندنی 

چه آرزوهای برباد رفتنی ای.چه زیادند از این دست و چه طرح محشری برای برملا کردن بهترین نمونه از آرزوها و جاه طلبی های از دست رفتنی بالزاک برگزیده بود.

تحلیل گری گفته است که بالزاک در   مرگ نوعی از بورژوازی نشات گرفته از نظام طبقاتی و سلطنتی را به نمایش کشیده! مرگ آرامی که اختراعات! چیزهایی که هنوز اسم تکنولوژی رویش نمی گذارند! می تواند یک شتابدهنده به آن باشد!

آرزوهای برباد رفته کتابی است که در نیمه اول قرن نوزدهم نوشته شده در بحبوحه ای که کشور فرانسه حتی پس از جنگهای خونین بین طرفداران نظام طبقاتی و طرفداران برابری و برادری  هنوز نمی داند انقلابی باشد یا رومانتیک و لقب پرست! 

انتظار یک شاعر خوش ذوق برای شکفتن کتاب شعرش در دامان متلاطم انقلاب، حواله می شود به فرصتی که بازی مقدر کند. جنبش آزادی برادری و برابری ، خیزشی که هم عین آب لازمه ورود به دنیای مدرن است و هم توسط خود آرمانطلب ها ریشخند می شود، بیشتر از امتیازات دوک و کنت و بارون و مارکی  برای خودش امتیاز می خواهد و طبقه درست می کند! این است که بعید نیست حتی بالزاک هم نظام سنتی طبقاتی را به این نوع از آزادیخواهی ترجیح بدهد!

 در رمان او ورودیه داستان ، رمان نویس با قلمی به ظرافت مو چهره خرسها و میمونهای چاپخانه زهوار در رفته سشار را ترسیم می کند. پسر تحصیلکرده از پاریس بر می گردد و اجازه می دهد پدرش چاپخانه را به قیمت خانه خراب کنی با او معامله کند. پسر که با خود عهد کرده هرگز روزنامه ای چاپ نکند و نه طرفدار آزادیخواهی باشد و نه سلطنت تنها از روی نجابت ذاتی و نوعی شاعرانگی اجحاف پدر خسیس و کفتارصفت خود را تحمل می کند.بعدها وقتی داوید این پسر ساده و خوش فکر با آرزوهایش وارد اعماق ماجراهای داستان می شود خواننده چاره ای ندارد جز این که با تمام قلبش موفقیت او را در اختراعی که به سبب آن قیمت کاغذ نصف خواهد شد آرزو کند....و پدر داوید هم هر چه بیشتر به این آرزو بخل می ورزد و نسبت به آن خیانت می کند و زن و بچه داوید در این راه خیلی خون دل می خورند! اما اگر آرزوی بر باد رفته تنها آرزوی مخترع و دانشمندی در صنعتی شدن ابتکارش بود که ما نمونه هایی از آن را شخصا در زندگی های خودمان دیده ایم! کار اگر به دست طرح رمان بالزاک باید قالب گرفته شود اتفاقات گرانقدر تری هم تصویر می شود عشق و سودایی کودکانه بین برادر زن داوید و یک زن از طبقات بالا به رسوایی زودهنگامی می انجامد و آنها را وادار به مهاجرت از شهرستانشان به پاریس می کند ...آرزویی که در اینجای کتاب جولان می گیرد این است که لوسین کتاب شعر و کتاب رمانش را با موفقیت چاپ کند و دم به دم شعر و رمان جدید به وسیله ذوق و نبوغش و حمایتهای زن بورژوایی که مشوق اوست به جهان شعر و ادب فرانسه تقدیم کند!

اما همان بدو ورود به پاریس جامعه اشرافی و نجبای پاریسی که در خویشاوندی با حامی لوسین هستند او را به سردی و تندی می رانند! حامی لوسین هم او را در پاریس خیلی دهاتی و بی کلاس می بیند و دست از عشق اولیه اش بر میدارد. جالب این که نویسنده سرد شدن همزمان این عشق را در نهاد عاشق و معشوق شهرستانی به خاطر جلوه های پاریس و مرد و زن پاریسی به هنرمندی تصویر می کند. اما این شروع بر باد رفتن آرزوی ادبی لوسین نیست. 

لوسین با برخوردن تصادفی در میان روزنامه نویسان خیلی سریع صاحب همه چیز می شود. در اوراقی که افشاگرانه بازیهای روزنامه ها با تمام حقایق وقایع آبروی افراد و البته بازی با ادبیات و هنرهای دراماتیک را بر ملا می کند میخکوب می شویم. لوسین را این بازیها به اوج می رسانند روزی از او می خواهند بر کتابی که نویسنده دست راستی نوشته بتازد و گاهی کتاب را در نقدی شیوا بنوازد گاهی باعث خانه خراب شدن ناشری بشود و گاهی باعث نامی شدن نامی و نوشته های خودش هم چاپ خواهند شد و خواهند فروخت به شرطی آدم آنها باشد

این که چیزی نیست رقاصی از روی سن نمایش عاشق لوسین شده است . رقاص که خودش نشانده ی تاجری است تمام دارایی ای را که تاجر به پایش ریخته به پای لوسین می ریزد و لوسین شهرستانی شریف در برابر شومی و رسوایی این چنین زندگی سر خم می کند!

آرزوهای لوسین به این ترتیب شروع می کند به بر باد رفتن حالا نویسنده حق دارد سلطنت طلب باشد چون جوان شهرستان آزادیخواه دیروزی در به در می زند تا یک "دو " اول نام فامیلش با اجازه شاه بیاورد و بتواند بر بخورد از همه سیم تنان و سیم توی جیبهایش سر ریز بشود!

ولی در عمل جز خانه خراب کردن و به زندان انداختن خانواده حقیقی اش یعنی شوهر خواهر با مرامش، نتیجه ای از آرزومندی نمی گیرد!

این کتاب خوش طرح و خوش پرداخت به آنجایی رسیده است که بگوییم زیباست!

اما وای از ترجمه بد و غلط ویرایش نشده و پر گرهی که گیر من آمده بود!

  • سویدا