حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

حنین

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک .....چون عاقبت کار چنین خواهد بود

بایگانی
آخرین مطالب

سلام

گاهی که همه چیز مرتب است و زندگی روی روال تازه یادم می افتد خب حالا باید چی کار کنم

گاهی که تنفس تغذیه دفع خواب خوراک مرتب است گاهی که سکوتی هست و بچه ها آرامش دارند مثل همین الان که بزرگتره وسطی را برده کلاس نقاشی و من با کوچکتره توی خانه تنها هستم  و دعوایی نیست که نتوانم سر و سامانش بدهم و عوضش بخواهم به برنامه ریزی های عمل نشدنی برای سر و سامان دادن به امورات بچه ها رو بیاورم یا تلوزیون روشن کنم یا بفرستم بروند خوراکی بخرند .....حالا فرصت شده سرم را بخارانم و از خودم بپرسم خب....در واقع برای چه آمده بودیم؟

این گاهی ها فکر کنم همان هاست که گفته اند الا فی ایام دهرکم نفحات

این نفخات چیزهای خوبی است ولی به شرطی که آدم بداند جواب سوالهایی که از زمین و آسمان می جوشد را چه بدهد....می خواستی چه کار بکنی ....آمده ای چه کار بکنی از کجا آمده ای  و به کجا می روی....غم!  چیزی از جنس غم هست که این وقتها آدم را می جود ...یا در خودش فرو می برد....خصوصا اگر شب قبلش امید قالیباف را دیده باشی که ناامید و عصبانی توی گفتگوی ویژه خبری همین طور که خبر از فاسد شدن میلیونها تن نهاده دامی می داد قبل از شروع گفتگو پیشاپیش گفت هر چه بکنیم باز هم در حد حرف است و در عمل هیچ رخ نخواهد داد.....ببعی ها خودشان باید بیایند توی گمرک نهاده ها را بخورند یا نهاده ها خودشان باید راه بیافتند در شهر والا که ما دولتی ها انقدر برای خودمان دم و دستگاه عریض و طویل مسخره داریم که تویش به جای تقسیم وظایف تقصیرها را تقسیم می کنیم و تعدادمان الحمدلله انقدری زیاد هست که تقصیر به همه برسد و به هیچ کس بیشتر از خارش نیش پشه شرمندگی نرسد....خدایا من در این دم و دستگاه فشل دولتی چه می کنم ....یکی از چیزهایی که اسباب اندوه است همین است که مدیر ارشدمان معتقد است هیچ کاری عجله ای نیست و آن یکی همیشه دنبال این است که توپ توی زمین خودش نباشد و این وسط ما زنها که مثلا خیلی هم دلمان برای خلایق می سوزد گاهی کارهایی می کنیم اما نهایتا شانه هایمان تحمل همان نیش پشه را هم ندارد و تازه ساعت اداری تمام شده نشده توی راهرویم.....

خدایا یکی از کارهایی که لابد من برای آن آمده ام این است که عین این خارجی های از همه عوالم عشق بی خبر باید کار راستکی بکنم و اگر خودم نشد حداقل بچه هایم را باید به راهی ببرم که کار راستکی بکنند!

کاری باید بکنم که مجبور نشوند از ترس نان و خانمان پابسته ی حقوق سربرج بشوند....خودشان را بزنند به کارآفرینی

من این را مصداق عمل صالح می دانم

من وقتی می گوید ...اوست که مرگ  و زندگی را آفرید تا بیازمایدتان که کدامتان نیکووتر عمل می کننید.... یاد کارآفرینی می افتم

سخنران دانشگاه تهران می گفت عمل نیکو که کثرتش مهم نیست البته کیفیتش مهم است اولین خاصیتش این است که مهمترین کاری است که از دست انسان برمیآید ..کاری است که شدیدا با پیاده شدن عدالت اجتماعی هم سو است ...کاری است مخلصانه و برای خدا کاری است ....باعث سرور مردم نه عده ای از تک خورها

.....

و من باز یاد قاسم می افتم و آن نمکی که با ملا هیبت اله خورده بوود ....نمکی که باعث می شد هیبتت اله سنی طالبانی خونخواه او باشد!

خوش به حال ما که مثل تو مردی جلوی ما پرواز کرد!

  • سویدا

 خانم فیلمساز هم ماجرای استخوانها را فهمیده است

حتما در کنار استخوانها نسیمی هم او را شکوفانده است

استخوانها وقتی برمیگردند وفتی بالاخره با همه ی آنچه که هستند و در دنیا به جا مانده از ایشان به آغوش مادرانشان بر می گردند چقذر جرف دارند که بزنند

آنها می گویند ما بودیم اما نبودیم جایی که بودیم خیلی جایمان خوب بود اما با شما بی خانمانها و بی خبر مانده ها از اسرار عشق و مستی جه کار کنیم ....جیف تیست که دارید در این رنج می میرید

استخوانها دمار از روزگار تان در می آورند ...زنده تان می کنند از خواب هزار ساله بیدارتان می کنند نانتان می دهند  وبعد می کشند شما را

خانم فیلمساز همه را فهمیده بود......

حدایا بگذار دنیا برای مانده ها بماند ....ما را تازه به تازه نو به نو به شیار ببر در آنجا در کوزه بیاندازمان تا این انگور سرخ توی رگهایمان چله ای در گور سرخ بماند.....ما را می باقی کن حتی اگر دنیا پر از شهد و شیره ی ماندن ها و مانده ها شده باشد.......

  • سویدا

کوهستان با عظمتی بود. مشهور اصلا نبود. قصدمان رفتن به جای خاصی نبود. اما یک دفعه که منظره ی سرسخت آن صخره های پر هیبت آویزان در برابرمان ظاهر شد نفسمان بند آمد.اینجا همان جای ناکجایی بود که باید می نشستم و تو آن حرفهای مگو را می گفتی. وقت تنگ نبود اما حرف باید  همه اش در ثانیه می گنجید. و الا از دست می رفت. نشستی با قیافه ای که از غصه از غرور عین همان صخره ها سخت بود و با من گله کردی ..عاشقم بودی و از بی وفایی ام گله می کردی از دل تنگی ات اما غرورت را هم کنار نمی گذاشتی برای همین وقتی که گفتم آخرین بار که فرصتی برای تو پیدا کردم همه اش صرف حمایت از آن روزنامه  نگاری شد که می گفتی بیخود و بی جهت به زندان افتاده ...هیچ بهانه ام را نپذیرفتی....مثل رعد فریاد کشیدی و مثل ابر بهار باریدی...چقدر که تو دل تنگم بودی .نه تشنه ام بودی می خواستی ام و من در عقد دیگری بودم...همان که وسط حال زارت زنگ زد....تماس تصویری بود که نمی شد قبول کنم اما همین قدر بود که تو ، دیدی اش! به تو گفتم این بنده خدا را که در عقدش هستم هم نمی بینم کلا مدلم این طوری است ....و تو بیشتر گریه کردی اما راضی شدی به همین راضی شدی که عادلانه جفا می کنم ....و من زود از پیش تو رفتم....کیف پولم در شاه عبدالعظیم جامانده بود و قاری بین المللی آورده بودند حرم برای تلاوت و شلوغی نمی گذاشت کیف پولم را پیدا کنم ....اما به این دلیل از پیش تو نرفتم...به آن دلیل از پیش تو رفتم که تو نامحرم بودی هر چند شدیدا عاشقم بودی اما فقط همان یک ثانیه نشستن با تو حلال بود....و  تو طالب بوسیدن چیزی بودی که آن دیگری نگران نمی شد ، غیرتش متلاطم نمی شد اگر تو می بوسیدیش....و آن چیز اندیشه ام بود ....همان که به جای همه ی من دوستش می داشتی!

ای پسر عبوس دل تنگ ای مرد نامراد.....اندیشه ام را ببوس و مطمئن باش با این بوسه  بیشتر از همه ی کسانی که دوستم داشته اند   مال تو شده ام....

اندیشه ام را هر وقت خواستی ببوسی این کتاب من است این را بردار بتکان و  بخوان . حالا که خوب می دانی من عادلانه از دسترس هر دویتان و همه ی آنهایی که روزی دلشان را لرزانده ام خارج هستم در این محکومیت مدید که بعد از فرجام معلوم می شود حبس ابد است یا اعدام!

می دانی در این کتاب نوشته ام که از خوردنی کدام اندوه ها و خون دلهاست که روزی من شده است و از بردنی کدام بارهای سنگین است که روی گرده ام تلمبار شده است....دلت بسیار تنگ است و طاقت نمی آوری این ها را به جای همه ای اینها خوودم را می خواستی با تنی سوزان   در حالی که در لهیب تمنای تو ذوب می شوم.....قول نمی دهم اما بخوان شاید درست با همین کیفیت پیدایم کردی.....

مردمکهای بازپرس پرونده تنگ شده است بازجویی از من برای او مثل شکنجه کردن یک زن حامله است چقدر مودب سوال می کند سه بار تا حالا لیوانش را آب کرده است....متاسفم که به پنجره ی پشت سرش خیره شده ام و به دور دستها .....رفتارم کمی زننده است، شبیه آدمی که دارد خجالت می کشد نیستم شبیه کسی که باعث مرگ این همه آدم شده است....نمی دانم حالتش چطور من را یاد دیروز انداخت که رضا را دم خانه شان دیدم....شش روز بیشتر نیست عقد کرده ایم، در این شش روز به خاطر موج جدید هر دو طوری مشغول بودیم که تلفنهای خسته ی آخر شب تنها به چه خبر ....دیگه جه خبرهای پر از سانسور گذشت....نگفتم باز یک نفر زیر دستم در کمتر از ده دقیقه تمام کرد....او هم نگفت اما احساس می کنم بار او خیلی سبک تر از من بود ....نمی دانم در تضویر بی کیفیت وات ساپی من چه دید که گفت: نگران نباش چیزی نیست....مطمئنم چیزهایی از بیمارستان ما به گوشش خورده شاید او هم به خاطر من دارد خجالت می کشد....ولی حالا در مقابل بازپرس مجالی برای خجالت کشیدن هم ندارم....حتی نمی توانم شرمنده باشم  یا عذر خواه....تیمی که از بیمارستان خودمان جلوی دکترهای بازپرس نشسته بود تمام مدت داشت مودبانه ماله کشی می کرد تا این که بالاخره کم آوردند ....آنجا که گقتم بله من در جریان این مساله بودم ...دارو اشتباه شده بود و من به حای داروی اشتباهی دوز جبرانی را زودتر زدم....رئیس بیمارستانمان سرخ شد و برگشت گفت: باید به ما می گفتی

بازپرس عرق ریزان گفت ....بله کار شما خیلی سخت است خیلی خسته هستید ولی می دانید که مردم چه طوری هستند ....ممکن است ختی از ما شما را بخواهند

این ها را توی سررسیدم نوشتم .....و نوشتم که باید ریسک کرد و جلو رفت تا بر کمبود نیرو و زمان فایق بیاییم.....راستی که کاش این طور که بازپرس هوایم را دارد زنی حامله بودم و به زودی به مرخصی زایمان می رفتم و فراموش می شدم....اما چرا دارم جا می زنم؟ اصلا چرا می خواهم فرار کنم؟

خوب شد دیروز با رضا از در خداحافظی در آمدم....دیروز دم خانه شان نیاز داشتم که بنشینم از بابت تبرئه خودم شاید ، شاید هم برای خالی کردن بارم آنقدر عذر بیاورم بابت تک تک چیزهایی که توی پرونده ام جمع شده بود ....جند تا فحش هم به آن خانم دکتر گامبالوی ناخن کار کرده ای بدهم که تمام اشتباهات خودش را هم می خواست پای من بنویسد.....اما دلم گرفته تر از این حرفها بود ...با همه تلاشی که کرده بودم وجدان خودش خسته شده بود و بیدار شده بود....دیگر توی خودم هم جایم نبود ....برای همین با همه ی گرفتگی به رضا گفتم ....من دیگه طافت ندارم من میرم ...برام دعا کن خیلی داغونم

  • سویدا

ای آقا اگر آن روز  به خاطر لغو قانون مطبوعات و شلوغی های کوی دانشگاه و کور شدن و کشته شدن یکی دونفر آن همه خوف نکرده بودی و  آن همه آبروی خودت را در خطر ندیده بودی نمی گذاشتی ده دوازده سال بعدش علی رغم نه تا قید و تبصره ای که علیه برجام ذکر می کنی برجام را تصویب کنند و تو سکوت کنی .....ای آقا چه می شد مگر ؟ افکار عمومی تو را مسئول همه چیز می دانست؟ خوب قربونت برم الان هم که همین کار را می کند این افکار عمومی مشوش....دیدی دیدی جطور شد یک طرفه که سیمان توی محصول خون احمدی روشن ها ریختیم همین برجام را هم زدند پاره کردند .....و بعد آن فاجعه که برای پولمان رخ داد.....اگر تو برجام را لغو می کردی مثلا حسن روحانی می خواست استعفا بدهد؟ نمی داد اربابهایش نمی گذاشتند اما اگر می داد خوب چه باک....خرجش یک انتخابات دیگر بود و برچسب دیکتاتوری که به تو می زدند و دولت در سایه...خیال می کنی حالا که همه حرفهای مصرحت را هم پشم حساب نمی کنند مردم اندکی از ایده ی دیکتاتوز بودن ولی فقیه کوتاه آمده اند؟ با مردمی که نمی خواستند تو را هر چه نشسته ام هنوز همه مشکلات دولت حسن را هم از تو می دانند.....ای وای ای وای تو فقط بلایی به سر دوستانت آوردی که امروز و فردا همه آنها رهایت کنند با این کنار گذاشتن اقتدارت ...ای آفا زورت به احمدی نژاد رسید که طرفی نداشت الا مردم و توهمات خودش تنها کسی که به او گفتی نیا همین احمدی نژاد بود و بعد که دیدی این حرفت هم هزینه داشته کنار گذاشتی این توصیه ات را به هر کسی که بعدها ممکن بود صلاح ندانی آمدتش را ....دوقطبی می شود ؟ یعنی چه؟ نمی بینی الان چه اتفاقی افتاده ؟ مرد جسابی تو مرد سیاستی مثلا تباید بدانی که دوفطبی نیروی بالقوه ی محرک فضای سیاسی است؟ حالا چکار کنیم با این همه هزینه که برای خودمان درست کرده ایم ....احمدی نژاد قبولت ندارد و مردمی هستند که تعدادشان هم کم نیست و فبولش دارند و مافیا که همه کاره ی این نظام است هم البته که احمدی نژاد را نمی خواهد نخبه ها هم نمی خواهندش بیا این شد تکه پاره های جامعه که تقدیم محضر شریفت می کنیم ...از آن ور رئیسی که همه می گویند رئیس حمهور خواهد بود از در تو نیامده میرود با تتلو می نشیند....خبرت هست که راهی برای مردمی شدن پیدا کرده اند که درست شبیه راه تو است؟ کوتاه آمدن 

این بود آرمانهای امام و شهدا؟

کاش به حای تحمل این زگیل سرطانی بعد ار برجام او را به دست انتخابات سپرده بودیم ...هم دوبار خیابانهایمان را عرق خون کرد هم پولمان را ریخت توی مستراج

اما به جایش هی حمایت کردی حمایت کردی حوصله خودش هم سر رفت دلش می خواست کمی جلویش بایستی این همه که جلویت ایستاد

گفتی واکسن انگلیسی نه ...عدل رفت هشت ملیون کواکس پیش خرید کرد

حالا چی ؟ بیا این دم رفتنی که آش را با جایش داده اند رفته و تازه پای چین را هم باز کرده اند ....می نشینند الکی مثلا یواشکی در گووش هم می گویند مرد میدان نگذاشت ما گار کنیم

بیا

این هم تنها حوزه ای که مال اقتدار تو بود .....تنها نفطه ای که افتخارا ین نظام بود جالا شده مسئول تمام ناکارآمدی ها مردم هم می گویند راست می گه عزه و لبنان چیه ما باید تمرکز می کردیم روی کشور خودمون ......

بیا 

هی خون دل بخور و کوتاه بیا  ببخشید که می گویم ترسیدی و اقتدارت را کنار گذاشتی ....این را هم بگویم که تو برای ایمان مردم ترسیدی اما نتیجه ای که به دست آوردی خیلی ناچیز بود

می گوئی نه؟ انتخابات 1400 را به دقت دنبال کن

شاید هم حق با تو باشد اینبار مردم به یگ انفلابی رای بدهند شاید در این احوالات باشد که امام زمان بالاخره از راه برسد 

آن وقت بابت این همه صبری که به پای ترست گذاشته بودم ازتو عذر خواهم خواست اما فعلا دلم پر است و آرادی هم که مهیاست بگذار کمی تند برویم ....

تند رفتم و اشک و خون قوت غالبم بود در این مسیر

  • سویدا

سلام

خدایا ممنون عید خووبی بود. فطر و تر و تازه ...هم نماز قشنگ بود داشتیم برات سرود می خوندیم ما و جمیع مسلمین و اصلا هم این که یادمون این همه به دخترهای روزه دار هزاره ای شهید می افتاد جلوی بودن در این جمع و سرودن برای تو رو نمی گرفت

هم بعدش به اتفاق همه زدیم به باغ و بوستانها ....هم جایی که جلمون رو پهن کردیم خیلی قشنگ و دلچسب و طبیعی و پهنه ی کوه و گل و چنار وبادام بود ....هم هوا خیلی خوب بود ...هم خلاضه همه چیز در میان ما و اونهمه مسلمینی که عید فطرشون رو جشن گرفته بودند یکپارچه جشن بود و یکپارچه فطر بود

فطر بود ابالفضلی 

هم عزیزانی که بااهاشون هم لقمه و هم پباله شدیم جگر گوشه های خودمون ومامان باباهامون بودند 

هم حلاصه مشدی بود همه چیز دستت درد نکنه اما اینها دلیل نمیشه ...این خوش گذراندان ها دلیل نمی شه که عیدی ما یادت بره

من خودم سه به اضافه یک راه ایتجا ترسیم می کتم که عیدی ما یادت نره و یادت نره که ما چون در حال گذریم به خوش-گذراندن احتیاج داریم و هم چون مسافر ابدیم به خوش ماندن احتیاج داریم و بین این دو خودت خوب می دانی که چقدر فرق هست....

اول از همه اون قسمت به اضافه یک اش را خاطر نشان می کنم 

تو بودی که امسال شوخی شوخی حرف مرد میدان را به میان آوردی تا بعد که هزاره ای هایمان را می کشند جای زخم خون چکان را با گریه دست بکشیم و بگوییم کحاستی مرد میدان پس یادت می ماند که ما به مرد میدان احتیاج داریم .....این را می توانی به جای عیدی به ما بدهی دادن های تو هم از آن جا که خداواری است و حانانه می تواند این باشد که در این فطر خمیر ما و نسل مارا دز بادیه  با خمیر مایه ی مرد میدان عمل بیاوری ...همه ما را مرد میدان کنی .....نمی شود خیلی این توقع بزرگی است؟ نه از کرم تو که بزرگتر نیست....

سه تا دیگر هم مانده است 

ما بچه هایی داریم که یادمان می رود تو باید جمعشان کنی بهترین مدرسه تو باید بفرستی شان بهترین دکتر برای روج و جسمشان تو باید نشانمان بدهی بهترین دوستان تو باید برایشان جور کنی خواهش می کنم مثل روشتفکرها و مامان بابا های برسی که از ترس نرسیدن به تربیت بچه با تعدد بچه مخالفند ما را وا ندار که حواسمان ر جمع کنیم ...تو به این بزرگی خدای ما شده ای برای چی؟

پس دومی هم شد دکترهای خوب معلمهای خوب و دوستان خوب برای بچه هایمان ....همین ماه رمضانی شوخی شوخی  کسی را به من معرفی کردی که چیزهایی از  روج بچه ام را و گذشته و آِینده اش را برایم باز کرد....چشم و گوش من را انگار باز کرد ...به من یادآوری کرد که چه راه طولانی ای در پیش دارم با این دوست عزیزی که مرحمت کرده در دامان من گذاشته ای اش

سومین راه برای این که به ما عیدی بدهی این است که روم به دیوار ......روی زمینت وسعتی ، خانه ی وسیعی ،باغ میوه ای، مرکب همواری چیزی به من بدهی نه برای این که داشتن اینها مهم است تنها برای این که موانعی که نداشتن این ها در راه بزرگ تر شدن روح من ممکن است ایجاد کند را برطرف کرده باشی چون خودت جند باری که من یادم رفته بود مشغول چه خورم و چه پوشم باشم در این ماه ..به من یادآوری کردی که روح من را برای درک کیفیاتی به مراتب بزرگتر آفریده ای.....

 و مختصر کنم کلام 

جهارمین عیدی هم که می دهی از آنجا که قانع و کم توقع هستم این باشد که این فرزند چهارمم در محیطی به مراتب متعالی تر از این نفس بکشد و تا می آید برود کلاس دوم گرفتار رئیس جمهوری بهتر از بهترینهایی که می خواهند بیایند بشود.....

آمین 

بلند کن زنبیل عیدی بگیری را ای اهل وادی فطر ....به برکت صلوات بر محمد و آل محمد

درود بر مرد میدان بر بیابان گرد بی خانمان که نگذاشت خانمان داشتن و نظام داشتن ایرانی ها اسباب روی گرداندشان از غریب و بی خانمان مردم افغانستان و سوریه و لبنان بشود

  • سویدا

وقتی بن سلمان پیام دوستی برای ایران فرستاد صدای شوم جغدی در ویرانه های وطنم پیچید

حالا صحبت از یمن است برای برجام این شکست محض این خاکستر خاک بر سری....خدایا روز قیامت چه حوابی داریم؟

  • سویدا

گریه می کنم

الهی برای همه عمر گریه می کنم

برای بودنم در این زمین تبدار گریه می کنم

درست از روزی که در شکم مادر هستم گریه می کنم ....گریه می کنم و اشکهایم مادر را بیخواب می کند او نمی داند کیست یا چیست فقط می داند خانه خواب خراب شده است

لحظه ای که تنفس هوا را شروع کردم گریه می کنم ...دانسته ام که این تنها جاره ی باقی مانده است

همین طور که می خورانند و می پوشانند و می خوابانندم گریه می کنم ..ندانسته اند که جدایی چه دردآور است

غروبها که خیال می کنند دل درد دارم گریه می کنم ...دل پر درد دارم و همدرد ندارم

اگر دلی به همدردی سحری از جاده ی دلگشایی گذشت و گریه کردن را به یاد آورد آن چنان که از رحم می شناخت .....همراه او هم گریه می کنم

شب و روز گریه می کنم 

برای زمان برای لحظه برای چیزی که جاودانگی را نمی فهمد گریه می کنم

برای زمانه و اندوههایی که نوبه نوبه به بار می آورد گریه می کنم

برای مردمی که آینده بجه هایشان ناروشن است که حالشان شب تاریک است که نمی دانند و تاب نمی آورند این همه دستاوردهای شرورانه سال و ماه را گریه می کنم

گریه خلاصه من است

برای آمدنم و بعد ..برای دست خالی و عریان برگشتنم گریه می کنم

و با گریه فاصله ام را با همیشه با همدم ازلی با همه چیز با هستی پر می کنم....من نوزادی هستم از تبار اشک

  • سویدا

سیاسی فیلمی است که دیدنش جرم نیست ساختنش و فروشش جرم نیست اما توقیفش جرم است با اینهمه آنچه جرم است اتفاق می افتد

مگر ندیده بودیم امثال حکمی را که آخر سر علیه بچه ها صادر کردند ...

اتهام نقشه قبلی همکاری با مجاهدین خلق و

حکم  اعدام ندیده بودیم؟

در این عمر سی و هفت ساله ام کم ندیده ام....یک روز علیه دوتا دانشجو که در نشریه داخلیشان به خیال خودشان نمایشنامه ای برای نمایش مظلومیت امام زمان می نویسند و بعد متهم به توهین و ارتداد می شوند

یک روز دو سه تا جوانی که جوگیر شده اند و سیاهی یکی دوتا هیات را گیرم سوزانده اند 

و بگذریم از ماجراهای شلوغیهای 96 و 98

با این همه این اتفاقات سیاسی نیستند یعنی از روی سیاست و کیاست و برای حفظ حاکمیت رخ نمی دهند....صرفا ندانم کاریها و انفعالهایی هستند از جنس انفعالهای همیشگی همانها که بیشترین سهم را در نشستن کشتی مملکت به خاک سیاه کنونی داشته اند

مجید شاکری اقتصاد دان دانشگاه تهرانی می گوید بدبختی امروز ما نه ناشی از تحریمها ست که ناشی از انفعال مطلقمان در تولیدجهانی است. ما در دنیا مصرف کننده ای بیش نبودیم و دنیایی که خودش در اثر محدودیتهای تولید دارد به بحران می رسد نمی توانست ما را تاب بیاورد...او به رابطه با چین با اروپا و با هرجای دیگر دنیا و با همه دنیا به چشم فرصت نگاه می کند ....نه فرصتی برای همچنان مصرف کننده باقی ماندن که فرصتی برای ورود فناوریهای روز جهت پیوستن به زنجیره تولید جهانی.....

و از این دیدگاه او و صادرکننده هایی مثل میرکاظمیان امروز سیاسی ترین آدمهای مملکتند

اگر بنا به قوی و عزت مند شدن است نه از دیپلماسی کاری ساخته است و نه از موشکهای " اعدو ماستطعتم "

/////////////

این روزها صدا و سیما با پخش هر روزه ی یکی از سخنان رئیسی در قوه سعی می کند به مردم حالی کند که کاندیدای زسمی نظام اوست...یعنی صدا و سیما نمی داند که مردم توسط همین حسن آقای اپوزیسیون نما از کل نظام مایوس دارند می شوند و این حرکات تنور احمدی نژادی ها را داغ تر می کند؟

می داند اینقدر ها هم احمق نیست منتهی چون صدا و سیما هم با قدرتها در زد و بند است با این سناریو چهارپایه از زیر پای نظام می کشد باز...درست همان کاری که روباهه در الاغ شاه کرد!

 

  • سویدا

دیشب بالاخره ساک را بستم . برادران و خواهرانم تا دم شیشه های جداکننده آمده بودند. سعی می کردند چیزی بگویند این را از تکان خوردن لبهایشان نه که از تکان خوردن تمام جوارحشان می فهمیدی...متاسف بودند و بیشتر از آن عصبانی..عصبانی از من که چرا چیزهایی به این واضحی را نمی بینم. ولی من در حالیکه روزگار درازی را جای آنها از پشت شیشه ها حرص خورده بودم و برای کسانی از عزیزانم که داشتند بلیطشان را نهایی می کردند جوش آورده بودم و ای بسا" و ما اکثرالناس ولو حرصت بمومنین" را برای تسکین خودم خوانده بودم؛  حالا این طرفی شده بودم

انقلاب ما مقدس بود خمینی اش و شهدایش مقدس بودند اما این که شیطان چیزهای مقدس را هم می تواند تصرف کند بحث دیگریست

  • سویدا

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست

حال دل خوش شده است تمام پنجره ها به هیاهوی خیابان باز است...در این ارتفاع می شود این همهمه را با صدای موجهای دریا اشتباه 

گرفت. برای همین دل آرزوی ویلای شمال ندارد. همین دکان صمیمی دورهمی توی اداره خودش هم کار است هم معاشرت است هم تفریح است باشد که دکتر فلانی از انگلستان مصاحبه می کرد ما اینجا کار می کنیم کار کار و مردم ماشالا در ایران چندان کاری نمی کنند  و پیشرفت هم نمی کنند و به ما اعلام شده است که توی سراشیبی بدی افتاده ایم به ما اعلام شده است از همین لب دریای خیالی قرار است واقعی واقعی غرق بشویم...دیگر تکه ها و طعنه ها دردناکی نیش افعی را ندارند ..بیشتر شبیه نیش زنبورهایی هستند که می اندازی سر زانوت تا پا قوت بگیرد...

این که می گویند فردا دستی را که امروز سر زانوی خودمان نگرفتیم و کمری را که امروز به کار نبستیم باید برای بیگانه و اردوگاههای کار اجباری او ببندیم پر بیراه نیست....اگر چنین فردایی هم برای ما پیش نیاورند مابه ازای ذلت بارتری را فدیه ی تن های پرورده ی عزیز کرده مان خواهیم کرد و تن به هیچ کاری کما کان نخواهیم داد..... 

و البته البته برای این که در این موضع جاخوش کنیم می دهیم تمام اندیشمندانمان لیبرالیسم و کپیتالیسم را کلا زیر سوال ببرند. مثلا بگویند کپیتالیسم مردسالاری است برده داری مدرن است کاملا مخالف شئون آزادی است .... تا اگر جوانهای ما بپرسند اگر در غرب خبری نیست چرا آنجا از این ناکارآمدیها خبری نیست؟

بر غربیها فسوس کنیم که ای بابا آنها به دور از زندگی آدمیزادی برده ی کارآمدی و راندمان شده اند ...کی گفته اصلا کارآمدی چیز خوبی است؟

اگر تاریخ از ما بپرسد چرا آنجا سرنوشت اقتصاد و سیاست و فرهنگ  خلاف اراده و نیت و مصلحت مردم و حاکمیت  رقم نمی خورد؟ باز سر تاسف بتکانیم که چه فایده این هم استبداد است که اراده ی سرمایه بر همه جا حکومت می کند.

خلاصه ......

ما کار نمی کنیم و به جایش هر کاری می کنیم. 

  • سویدا